سرور اعظم باکوچی مشهور به سپیده کاشانی، در اول مرداد ۱۳۱۵ در شهر کاشان به دنیا آمد. از کودکی به شعر و ادبیات علاقه داشت و نخستین شعر خود را در ۱۱ سالگی سرود. نخستین مجموعه اشعار سپیده کاشانی با نام «پروانههای شب» در سال ۱۳۵۲ به انتشار رسید.
برخی از اشعار این کتاب توسط رژیم پهلوی حذف شد. اشعار سیپده کاشانی همانند اشعار حمید سبزواری، اشعار سلمان هراتی و… مضمون انقلابی داشته و از این رو او را به عنوان شاعر انقلاب و دفاع مقدس میشناسند. او همچنین تحت تاثیر شخصیت امام خمینی قرار داشت و اشعاری را درباره بازگشت ایشان به ایران و ارتحال ایشان سروده است.
شعر سپیده کاشانی برای حضرت علی
گذر دارد زمان بر جادّه شب سوگوار امشب
مه از غم كرده روی خويش پنهان در غبار امشب
چه افتاده است يا رب در حريم گنبد گردون
كه میريزند انجم اشک حسرت در كنار امشب
مگر كشتند در محراب آن دلداده حق را
كه دل در سينه میگريد ز ماتم زار زار امشب
نسيم مويهگر غمگين به گوش نخل میگويد
دوتا شد پشت چرخ از سوگ آن يكتاسوار امشب
ز تيغ شبپرستان در حريم مسجد كوفه
رخ فرزند قرآن شد ز خون سر، نگار امشب
علی مولود كعبه حجّت حق يار محرومان
به خون غلطيد و شد فارغ ز رنج و انتظار امشب
سوی معبود شد، زندانی زندان آب و گل
شد از «فُزت و ربّ الكعبه» اين راز آشكار امشب
علی در چاه غم فرياد زد تنهايی خود را
شنو پژواک آن را از ورای شام تار امشب
بنال ای همنوا با من سرشک از ديده جاری كن
كه خون میگريد از اين قصه چاه رازدار امشب
گل گلزار مسكينان مگر شد از خزان پرپر
كه میبارند اشک از ديده چون ابر بهار امشب
دگر آن ناشناس مهربان از در نمیآيد
كه بنوازد يتيمان را به لطف بیشمار امشب
دلا پرواز كن سوی نجف آن قبله دلها
سلام ما به بال شوق بر تا آن ديار امشب
بگو ای يار محرومان شب قدرت مبارک باد
ترا قدر آفرين داده است قدر بیشمار امشب
«سپيده» سر به درگاه علی بهر شفاعت نه
مگر در پرتو لطفش دلت يابد قرار امشب
✧✧✧
شعر سپیده کاشانی برای بازگشت امام خمینی به میهن
چارده قرن بسی گل وا شد
از یکی روح خدا پیدا شد
گلی آزاده ز صحرای خمین
خونش آمیخته با خون حسین
گل صد برگ خرد، پر افشان
آمد و آمد و آمد چون جان
آمد و داروی بیماران شد
چلچراغ ره بیداران شد
شد ز آزادگی اش، سرو، خجل
چون به پا خاست، نگون شد باطل
شعر سپیده کاشانی درباره انقلاب
به خون گر كشی خاک من، دشمن من
بجوشد گل اندر گل از گلشن من
تنم گر بسوزی، به تیرم بدوزی
جدا سازی ای خصم، سر از تن من
كجا میتوانی، ز قلبم ربایی
تو عشق میان من و میهن من
مسلمانم و آرمانم شهادت
تجلّیِ هستیست، جان كندن من
مپندار این شعله افسرده گردد
كه بعد از من افروزد از مدفن من
نه تسلیم و سازش، نه تكریم و خواهش
بتازد به نیرنگ تو، توسن من
كنون رود خلق است دریای جوشان
همه خوشه خشم شد خرمن من
من آزاده از خاک آزادگانم
گل صبر میپرورد دامن من
جز از جام توحید هرگز ننوشم
زنی گر به تیغ ستم گردن من
بلند اخترم، رهبرم، از در آمد
بهار است و هنگام گل چیدن من
✧✧✧
اشعار سپیده کاشانی درباره ایثار و حماسه
نینوا
شکسته سرو باغ آشنایی
چه سنگین است بار این جدایی
همه کوچه به کوچه، حجله حجله
وطن از خون پاکان گشته دجله
پَرَت در خون کشیدند ای چکاوک
تو را ای نازنین منزل مبارک
مبارک بادت ای جان حجله خاک
دلاور! گُرد ما! ای خوب، ای پاک
برادر با برادر دوش بر دوش
غم بیگانگی کرده فراموش
همه سر داده بر فرمان رهبر
به شعر وحدت و اللهاکبر
زمین در زیر گام یکهتازان
وطن در سلطه آیندهسازان
مسلسل با مسلسل شد برابر
به خون شوییم خونت ای برادر
بمیرد دشمنت ای سینه صد چاک
که کردت چلچراغ سینه خاک
سپاه محمد میآید میآید
به بهمن، سرآغاز فصل بهاران
برآمد گل نور از کوهساران
اسیران بند، ای رموز صبوری
گل سرخ میجوشد از شاخساران
من از اوج پرواز دارم پیامی
برای شما، از گلی در جماران
که ای شبستیزان دنیا، بشارت
سرود رهاییست در نای یاران
سپاه محمد میآید میآید
سپاه محمد میآید میآید
برادر! شکفته گل آشنایی
فرو ریخت دیوارهای جدایی
به یاران اسلام بادا مبارک
طلوع دگر بار این روشنایی
قیامیست قائم به آیات قرآن
عبادیست ملهم ز عشق خدایی
به میدان درآییم، بازو به بازو
بتازیم تا فجر صبح رهایی
سپاه محمد میآید میآید
سپاه محمد میآید میآید
✧✧✧
شعر سپیده کاشانی برای ارتحال امام خمینی
وامصیبت، وامصیبت، وایِ ما
ناله میریزد کنون از نای ما
وا اماما، شعله در خرمن زدی
آتشی سوزنده در دامن زدی
هربانِ ما شدی، ای مهربان
ای امام عاشقان و عارفان
گفته بودی یارِ مایی ای امام
خود نکردی رسمِ یاری را تمام
دیدمت آن سوی مه پنهان شدی
در حریم کبریا مهمان شدی
آخر ای جان، داغ ما را مرهمی
کس نبیند اینچنین سنگین غمی
ماه ما، افتادهای اندر محاق
بعد از این، ما و غم و ذکر فِراق
✧✧✧
غزلی از سپیده کاشانی
چه کردی انتظار، ای انتظار لالهگون با من
که اینسان همسفر شد جای دل یک لُجّه خون با من؟
گرفتم تیشه تیز قلم، هموار سازم ره
نگر چون کرد، ای محبوب، رنج بیستون با من
تو را فریاد کردم در سکون لحظهها، اما
به پژواک صدا دمساز شد شور جنون با من
گواهی میدهد دل، از ورای ابر میتابی
نتابی گر چه خواهد کرد شام قیرگون با من
حضورت طرفه گلزاری است چشمانتظاران را
بیا مپسند از این بیش پاییز درون با من
شکسته دل ز سنگ هجر تو ای منتظر، بنگر
روان این قایق بشکسته بر دریای خون با من
مبادا بیتو جایت در دلم ای همنشین دل
تو بنشین تا که ننشانند اغوای فسون با من
✧✧✧
شعر سپیده کاشانی در سوگ استاد شهریار
هلا ای عندلیب گلشن عرفان خداحافظ
هلا ای شهریار قله ایمان خداحافظ
سفر کردی چه تلخ ای آنکه شیرین است گفتارت
پریشان کردهای مجموع مشتاقان خداحافظ
چه پر معنا سرودی پیر ما «حافظ، خداحافظ»
نمودندت یقین کروبیان سامان خداحافظ
جرس ای کاش میزد مهر بر لب تا دمی دیگر
سرایی بیتی و شکّر کنی افشان خداحافظ
سبک رفتی ز پیراهن برون ای طایر قدسی
رسید از بیستون گویا تو را فرمان خداحافظ
نه هر چشمی تواند خط سبز عشق را خواندن
تو ای آن راز کرده نقش بر دیوان خداحافظ
ز طوفان غمت پر ریخت گلهای وداع آنگه
که گلباران ره بر دیده شد دامان، خداحافظ
ز سوگت خلوتی با شعر حافظ داشتم، فرمود:
بگو ای خضر دانای سخندانان خداحافظ
بگو ای آنکه بنشستی کنار تربتم روزی
روان شد از پیات روحم روان، ای جان خداحافظ
غزالان غزل را خوش به بند آوردهای اینک
بمان ای حافظ تبریز جاویدان، خداحافظ
✧✧✧
شعر نیمایی سپیده کاشانی
پروانههای شب
پروانههای شب
در زیر داربست بلند
ستارهها
حرفی است بر کتیبه این قصر کاغذین
حرفی ز روزهای شتابنده
حرفی ز لحظههای نتابیده
کز تنگههای شبزده میآید
کز برج یادها
پروانه شب
نیمی است از ادامه یک انسان
که نیم دیگرش
دنیای عابری است که تنها
بر دستهای خالی خود خیره مانده است
او در تمام راه
میگشت تا به شعله شعری
شایسته هزاره شیرین
بر بیستون یاد
آلالههای عشق برافروزد
اما کلام او
چون نقش یک گناه بر آیینه زمان
بیرنگ در
احاطه تحقیر میشکست
پروانههای شب
این حرف
این صداقت گسترده
ای کاش در بلندی اندیشههای تو
یک دم مجال پر زدنی یابد
✧✧✧
دو رباعی از سپیده کاشانی
بیا
امروز که آبستن فرداست، بیا
تا لحظهای از عمر به دنیاست، بیا
ترسم تو نیایی و نیاید فردا
این از رخ سرنوشت پیداست، بیا
✧✧✧
هجران
با باد که میرفت فراسوی جهان
گفتم که چه دردیست ندارد درمان؟
خاکستر من ز دامن شعله گرفت
فریاد برآورد که: هجران، هجران
کلام آخر
سپیده کاشانی در سالهای دفاع مقدس همراه با شاعرانی مانند قیصر امین پور، حمید سبزواری، سید حسن حسینی و سیدحسامالدین سراج در جبهههای نبرد حاضر میشد و اشعار حماسی خود را برای رزمندگان میخواند. کاشانی در بهمن ۱۳۷۱ از دنیا رفت و همانطور که خواسته بود در بهشت زهرا و در جوار شهدا دفن شد. از او آثاری مانند «پروانههای شب»، «هزار دامن گل سرخ»، «سخن آشنا» و «آنان که بقا را در بلا دیدند» به یادگار مانده است.