حکایت زیبای پادشاه پیر و کشورگشایی از گلستان سعدی

در ادامه این مطلب با یک حکایت بسیاز زیبا از گلستان سعدی همراه ما باشید.

از نظر بسیاری از کارشناسان، کتاب گلستان شاهکار بلاغت فارسی است که سعدی در طی چند ماه در سال ۶۵۶ آن را تالیف کرد. برتری نثر کتاب گلستان در مسجع بودن آن است، چراکه به لطف این نوع نثر، سعدی جهان‌دیده توانست تجربیات خود را از ملاقات با عاشقان، پهلوانان، مدعیان، شیوخ، صوفیان و رندان در قالب حکایت‌های مختلف در اختیار همگان بگذارد و به نوعی به کمک آن‌ها درس اخلاق بدهد.

حکایت پادشاه پیر و کشورگشایی

گلستان سعدی، باب اول؛ درسیرت پادشاهان

یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری و امیدِ زندگانی قطع کرده که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولتِ خداوند گشادیم و دشمنان اسیر آمدند و سپاه و رعیتِ آن طرف به جملگی مطیع فرمان . ملک نفسی سرد بر آورد و گفت : این مژده مرا نیست دشمنانم راست یعنی وارثان مملکت .

بدین امید به سر شد دریغ ، عمر عزیز
که آنچه در دلم است از درم فراز آید

امیدِ بسته برآمد ولی چه فایده زانک
امید نیست که عمرِ گذشته باز آید

✿☆✿

کوس رحلت بکوفت دست اجل
ای دو چشمم وداعِ سر بکنید

ای کف دست و ساعد و بازو
همه تودیع یکدگر بکنید

بر منِ اوفتاده دشمن کام
آخر ای دوستان گذر بکنید

روزگارم بشد بنادانی
من نکردم ، شما حذر بکنید

✿☆✿

معنی:

به یکی از پادشاهان عرب که پیر و ناتوان شده و در بستر بیماری افتاده بود مژده دادند که فلان دژ را به برکت وجود شما فتح و جنگجویانش را اسیر کردیم و مردمانش همگی فرمانبردار تو شده اند .

پادشاه گفت :” اکنون این خبر برای من مژده نیست ، برای وارثان حکومت من مژده است.

. دریغا که عمر عزیز من برای به دست آوردن درم و دارایی به پایان رسید اما چه فایده ای برای من دارد زیرا که عمر سپری شده باز نخواهد گشت و زمانی برای استفاده از آن باقی نمانده است . وقتی زمان مرگ فرابرسد باید تمام اعضا بدن با هم خداحافظی کنند.

مرگ من باعث شادی دشمن می شود ، ای دوستان از حال من من پند بگیرید زیرا عمری را با اندیشه کشورگشایی به نادانی سپری کردم و نفهمیدم ، شما از تکرار این تجربه در زندگی خود پرهیز کنید . “

از این حکایت زیبا لذت بردید؟ نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

  • هر انکس به قدرت رسید سیر نخورد هرچه بالا رود بالاتر آروز کند به آنهم برسد دگر آرزو کند آرزو بر آرزو افزون کند به هر آرزو رسد بالاتر برآن آرزو کند در آخر همه آرزو هارا با خود توی گورکند

  • کس نگیرد عبرت از بشری به دیگر بشری چون تاپای مرک هریس است نیست برکسی سیر خوری درمال قدرت حتی اگر زمین را تسخیر کنید طمه به آسمان بری همه نوکریم برنوکری کس سیر نشود از نوکری همه دنبال برتری دیگری بر دیگری از شاه تا گدا همه نوکریم

  • سمرقند

    روانش شاااااااد

  • بهرامی ترک

    فضولی نکن

  • بهرامی ترک

    عمر گرانمایه در این صرف شد ‌‌‌‌تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا…ای شکم خیره به نانی بساز.. تا نکنی پشت به خدمت دوتا

  • به نظرم بد معنی شده. جایی که میگه مژده برای دشمنان منه، منظورش از دشمنان، دشمنانِ سیاسی و طرف مخاصمه و جنگ او باشن. چون خودش در ادامه گفته دشمنان من، همون وارثان سلطنت من هستن. چرا که بعد از مرگش این سلطنت به وراث میرسه. و اتفاقا از همین بعده که دشمنش میشن.

  • سلام ممنون از حکایت زیبا،اما من پادشاه نیستم تا حذر کنم،آنچه برای زندگی لازم را هم ندارم
    حذر از چه کنم
    افراد حاکم هم که تاثیر نمی گیرند
    آنان که تاثیر می گیرند حاکم نمی شوند،وای کاش همینها حاکم می شدند تا مردم اندکی آسوده تر زیست می کردند

  • خوش خیال

    س. سعدی جان از ما خبر داری؟
    هر شب تامل فردایی هستیم. که از زوز قبلش بدتر است.
    هیچ امیدی نیست
    آرام باش

نظر خود را بنویسید