نام شناسنامهای او «مهدی کاظمی» بود. این شاعر و کارگردان متولد ۱۳۵۳ در شهر ری ابتدا اشعارش را با همین نام منتشر میکرد، اما بعد از مدتی از نام «بکتاش آبتین» استفاده کرد، نامی که برای طرفداران اشعارش بیشتر آشناست. آبتین که ابتدا غزلهایی پیشرو (همان غزل پست مدرن) میسرود، بعدها به شعر آزاد روی آورد. او در شهریور ۱۳۹۳ به عضویت هیئت دبیران کانون نویسنده درآمد و در سال ۱۳۹۶ به عنوان یکی از بازرسان کانون نویسندگان ایران انتخاب شد. جنگ، مرگ، وطن، عشق و آزادی، برخی از مضامین اشعار بکتاش آبتین را تشکیل میدهند.
اشعار بکتاش آبتین
سپردگی
به تلفن سپردهام که زنگ بزند
به بالش سپردهام که شب
خواب یک ماه دیگر را ببیند
به سفر سپردهام که هوای تو را داشته باشد هواپیما
به آینه سپردهام که روبهروی تو بنشیند
و نیمرخ
بر صندلی کنار من
تو را دید بزند
به تو اما چیزی نمیسپارم
جز لبخندی بر صورتت
پس باید شبیه مجریان تلویزیون دولتی تپق بزنم
عزیزم
خدا را به تو میسپارم.
اشعار بکتاش آبتین درباره وطن
وطن
درختان با چشمانی سبز
كبوتران با كفنهايی سفيد
و تو با گونههايی سرخ!
وطنم!
تابوت خورشيد
اينگونه از شانههای آسمان
بالا میافتد!
✿•••❀•••✿
زمستان سرپوشیده
امروز اما
شیشهها کثیف و کدر بودند
گوشی را برداشتیم
بیشک حرفهایمان شنود میشد
و دوستت دارم
جملهای سبک
برای گوشهایی سنگین بود
دستانمان را
روی هم گذاشتیم
شیشههای بین دستانمان
سرد و کثیف بود
✿•••❀•••✿
میهن من
و تناش
میهن من بود
و اثر انگشتهایش
بر جغرافیای من
جوهر عشق پاشیده بود
برخاستم
چون پرندهای مهاجر
که در قفسی تاریک
پرپر میزند
افسوس!
من سرباز وفاداری
برای میهنام نبودم
✿•••❀•••✿
خاطرات سفید
در قنداقی سفید
دست و پا میزدم
لای ملافههایی سفید
عشقبازی میكردم
و در كفنی سفید
آرام خواهم گرفت
در دنیایی سیاه
خاطرات سفید میدرخشند.
اشعار بکتاش آبتین درباره آزادی
ساس
آنها تشنهی خون ما بودند و
ما تشنهی آزادی
رویارویی ما در جغرافیایی اینچنین بود
تختهایی فرسوده
پتوها
و دیوارهایی خونی
ما
و ساسها
در زندگی مشترک
حبس میکشیدیم.
✿•••❀•••✿
كلاهی بر سر آزادی
كلاه را از سر آزادی برمیدارم
نگاه كن
كیست كه اینگونه جان خود را به بازی گرفته باشد؟
به آسمان و دریا نگاه میكنم
غمانگیز و جذاب است دنیا
با اینهمه آیا
اعتصاب شهابسنگها و
نهنگها
شجاعانه نیست؟
✿•••❀•••✿
شغل تماموقت
پرسید شغل؟
گفتم شاعرم
خندید و کف دستم را مهر زد
روی برگهی اعزام به بیمارستان
افسر نگهبان
شغلام را «آزاد» نوشته بود
خندیدم
چگونه یک زندانی
میتواند شغلش آزاد باشد؟!
محبوبم به تو فکر میکنم
به تو، که میدانی شاعرم
و دوست داشتن تو
شغل تماموقت من است
✿•••❀•••✿
دهان خونی
به گلوله گفتم برگردد
فریادش را
و یادش را در پوکه جا بگذارد
و بگذارد قلب من برای عشق
و برای آ
زا
دی
دهانم اما از خون پر بود
و قلبم
در جیب کوچکم
تکانتکان میخورد
گلوله
یاد مرا
روی آسفالت لخته کرده بود
✿•••❀•••✿
آکاردئون رنجور
نالههایی محزون
در حافظهاش جا مانده بود
و چون آکاردئونی رنجور
آوای درد را
در خود پنهان کرده بود
او را شکنجه کرده بودند
اما او در انفرادی
ترانهای حماسهای زمزمه میکرد
او بهزودی
در سحرگاه اعدام میشد
و یکبار دیگر
بر دوش طنابدار
جای خالی انسانی
سنگینی میکرد
اشعار بکتاش آبتین درباره جنگ و مرگ
چشمهای خُرمایی مرگ
از طعم اشک
بر گونهی انسان باخبرم
و از این همه سیاهی منتشر در گورستان
سینی حلوا و خرما را بچرخان
بگذار مرگ
طعم شیرینتری داشته باشد.
✿•••❀•••✿
بمب
دفترچهی خاطراتی کوچک
نام او زندگیست
و شناسنامهای بیاعتبار با مهر باطل
نام او مرگ است
انسان چیست؟
حیوانی ظالم یا حیوانی آزار دیده؟
بمب
انسانی ظالم یا انسانی آزار دیده؟
بمب
با انفجاری دیگر
نه پرسشی میماند و نه پاسخی
جرقهای در تاریکی
پروانهای نیامده رفت!
خسرو خطر
صورت نرمی دارد سمبادهی پیر
چه دیر
افتادن چاقو از نفس چه زود
ربود خالکوبی تو را از تن روزگار، ربود
ببین چگونه مرگ تو را میکشد زمین همین؟!
جنگ همیشه در کمین تو بود نبود؟
خط میکشند خودکار و چاقو با هم
و تو در نامههای فراوانی بدخط بودهای
و با دهان تفنگ با دهان چاقو و با دهان عربده مینوشتی
و نستعلیق تو را شکستهتر مینوشت
و نوشت که در تو مردی پنجاهساله
روحی خوشنویس جا گذاشت
و گذاشت تا الفبای جنگ را از دهان خمپارهها بنویسی
و نوشت که هنوز در تو
مردان غیوری در سایهاند
با آفتاب حرفهای روشنی داشتی
و هنوز که هنوز است در تو
ایلی
با سنگهای فراوان خوابهای گرم میبینند میبینی
چگونه آفتاب با سنگ قبر تو میجنگد؟!
و تو خوابیدهای و خاک خواب تو را میبیند
ببین چگونه مرگ تو را میکشد زمین همین؟!
خطرناک بودی خسرو حسن گرگ سیاه رو یهجوری زده بودی
که هیچ دکتری نمیتونس بخیهش کنه
بیچاره مجبور بود سه ماه آزگار با تخت رفاقت کنه
خطرناک بودی خسرو و تو عاشق جنگیدن بودی
تمام کارهایت بهانهای برای جنگیدن بود
وگرنه پیش از جنگ نیز تو میجنگیدی
با چاقویی در دست مست!
بعد از جنگ نیز تو میجنگیدی
با چاقویی در دست مست!
و تو عاشق خندیدن بودی
و تمام کارهایت بهانهای برای خندیدن بود
به خاطر بیاور به بسیج میرفتی و میخندیدیم
به جبهه میرفتی و میخندیدیم
هی مجروح میشدی و هی میخندیدیم
بعد از جنگ را به خاطر بیاور
با بسیجیها میجنگیدی و میخندیدیم
چاقو میکشیدی و میخندیدیم
هی به زندان میرفتی و هی میخندیدیم
میخندیدیم می …
میخکوب شدهام که چرا دیگر نمیخندی؟!
بلند شو خسرو
به چشمک من به دختر نابینا در بیمارستان فکر کن!
نه؛ تو دیگر نمیتوانی از خنده رودهبُر شوی
چرا که تو از مرگ روده بُر شدهای
چرا که تو از جنگ رودهبُر شدهای
و ترکشی که بیستسال در مغز تو فکر میکرد
تو را به فراموشی کشانده!
تو نمیدانی که قرار است
ترکش به زودی در مغز تو آمبولی کند
خسرو جنگ سایهی شومی دارد
یعنی وقتی تو در کُما هستی هم با تو میجنگد
دارم از خنده رودهبُر میشوم خسرو
تو هنوز هم داری همهی ما را میخندانی
چگونه میتوانم باور کنم
خسرو خطر بیستسال بعد از جنگ
با چاقویی در دست
و زندانی در شصت
شهید شده است؟!
و بنیاد شهید بیهوده تو را انکار نمیکند چه کند
هنوز هم خطرناکی خسرو
و هنوز مردهی تو
بسیاری را میترساند
و ما هنوز میخندیدیم
و هنوز گریه میکنیم
و هنوز تو هستی
که نیستی را به ما نشان میدهی
جنگ است خسرو جنگ میبینی؟
نه!
کسی که از دور شلیک میکند
خون را نمیبیند
تنها از دهان داغ تفنگ
پوکههایی سرد باقی میماند
خونریزی و آبروریزی
برادران خونی دوری هستند
شبیه تو و مصطفای مُشجر
که شیشههای ساده به او اقتدا میکنند
جنگ را رها کن خسرو
آب از سر جانمازها گذشته
و رزمندگان قدیمی
بعد از جنگ
گروهان گروهان عقبنشینی کردهاند!
جنگ را رها کن خسرو
و ای کاش
جنگ نیز
تو را رها میکرد!
مرمت انسان
جهنم است بیتو زندگی
ای شعر! رویای مرمت انسان
تو را مینویسم و
در آستین تمام دنیا
دنبال دستی میگردم
که گلوله را
به پرچمی سفید تبدیل کند
شعبدهای چنین را دوست دارم
✿•••❀•••✿
کلاغ روشن
سوزن آفتاب
بر چشم ورمکردهی خروس
کلاغی روشن
کوچهی تاریک را
بیدار میکند!
اشعار بکتاش آبتین درباره جغرافیا
پیچیدهگی
پیچیده است مرز
پیچیده است جغرافیا
جهانِ سومِ مظلوم، فقیر، خشن
پیچیده است خودکشی دستهجمعی نهنگها در ساحل
ساده است اما
پاسپورتهای خفه شدهی مهاجر در قایقها
جهانِ سومِ قربانی!
ارزان است نان و مرگ در تو
ای کاش تلسکوپها بهجای مریخ
به کشف تو برمیخاستند
جهانِ سومِ زخمی، غمگین، مرگآلود!
اشعار کوتاه بکتاش آبتین
مهر باطل
پارهخطهايی سياه
و چلواری سفيد بر خاطرهها!
مهر باطل بر شناسنامهای خلوت
كوچه را شلوغ میکند
✿•••❀•••✿
فنجان قهوهای چشمهای تو و…
فنجان قهوهای چشمهای تو و
این ماه نیمهکاره و
موجهای چسبیده بر جداره فنجان
نمیدانم این خط را بگیرم
به مداد چشمهای تو میرسم یا
به آینه شکستهای که خورشید
در آن برق میزند
✿•••❀•••✿
رویای ماه
باید حتما صادقانه دروغ بگویم
چند بام آنطرفتر
ماه را بر بند پهن کردهام
نگران پلنگی هستم
که از ناخنهایش رویای ماه میچکد
✿•••❀•••✿
در تابستان برف میبارد
برف میبارد
در تابستان برف میبارد
وقتی دندانهای تو میخندند!
✿•••❀•••✿
شبیه نامهای عاشقانه
ما
بهخاطر هم زندگی کردیم
و بهخاطر هم
جدا شدیم
شبیه نامهای عاشقانه
که برای خواندهشدن
از پاکت خود دور میشود
✿•••❀•••✿
دایره
دهانبهدهان میچرخد حرفهای من و تو
با دهان من حرف میزنی
این شعر را تو میگویی و من مینویسم!
✿•••❀•••✿
من، تو
مقصرِ این جدایی
ویرگول بود.
✿•••❀•••✿
چگونه است حال دستانم
بعد از نوازش
گونههای تو…؟
✿•••❀•••✿
من،
تو را میخواهم
و در این نزدیکی
رویایی دورتر از تو نیست.
✿•••❀•••✿
شادی مسافران و
کسالت سوزنبان،
افسوس،
ریلها
شهرها را به هم میرسانند، اما
تو را از من دور میکنند.
سخن آخر
«و پای من که قلم شد نوشت برگردیم» (غزلیات)، «مژهها چشمهایم را بخیه کردهاند»، «شناسنامه خلوت»، «پتک» و «در میمون خودم پدربزرگم» از مجموعههای منتشر شده وی هستند. از بین اشعار بکتاش آبتین، مجموعه شعر «پتک» که چهارمین مجموعه شعر اوست، کتاب برگزیده هفتمین دوره جایزه شعر خبرنگاران شد.
بکتاش آبتین، فیلمهایی را هم در کارنامه کارگردانی خود دارد که مستند «کاملا خصوصی برای آگاهی عموم» (که ابتدا با نام «آنسور» اکران شد) درباره «علیشاه موسوی» یکی از آنهاست. وی همچنین درباره زندگی «لوریس چکناواریان»؛ آهنگساز، رهبر ارکستر، نویسنده و نقاش هم فیلمی ساخته که «۱۳ اکتبر ۱۹۳۷» نام دارد.
او همچنین فیلمهایی درباره زندگی «فرهاد فخرالدینی» (شرح بینهایت)، «فخری ملکپور» (مشق شب) و «همایون خرم» ساخت، اما هیچکدام از این فیلمها بجز «۱۳ اکتبر ۱۹۳۷» به نمایش عمومی درنیامد.
آبتین در ۱۸دی ۱۴۰۰ به دلیل ابتلا به بیماری کرونا در بیمارستان ساسان درگذشت.