اگر شما هم از علاقهمندان به خواندن حکایتهای شیرین و پندآموز هستید همراه ما باشید.
حکایت ناصرالدین شاه و زغال فروش
روزگاری دور، ناصرالدین شاه قاجار با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه اصفهان در حال عبور بود که نگاهش به یک زغال فروش افتاد.
مرد زغال فروش تنها یک شلوار کوتاه به پا داشت و در حال جدا کردن زغالهای سالم از خاکه زغال بود. به دلیل کار سنگین، گرد زغال بر روی بدن عرق کرده او نشسته و به علت عریان بودن، منظره وحشتناکی را به وجود آورده بود.
شاه سرش را کالسکه بیرون آورد و مرد زغال فروش را صدا زد. مرد با سرعت به سمت شاه آمد و گفت: بله قربان، با من کاری داشتید؟
ناصرالدین شاه نگاهی به سر تا پای او انداخت و گفت: از جنهم آمدهای؟
زغال فروش با زرنگی پاسخ داد: بله قربان
شاه که از برخورد او خوشش آمد، گفت: چه کسی را در جهنم دیدی؟
مرد حاضرجواب گفت: همه اینهایی که در رکاب شاه هستند، همه را در جهنم دیدم.
ناصرالدین شاه به فکر فرو رفت و بعد از کمی مکث، گفت: مرا هم آنجا دیدی؟
زغال فروش به فکر فرورفت. اگر بگوید شاه را هم در جهنم دیده است، ممکن است دستور قتلش صادر شود. اگر بگوید نه ندیدم، حق مطلب به طور کامل ادا نمیشود.
پس با زیرکی تمام گفت: اعلی حضرت، حقیقتاً من تا ته جهنم را نرفتم!!!!
یاسمن
دمش گرم
حیدر
تکرار تاریخ دوره ی ناصرالدین شاهی و هدر رفتن فرصت کشور درست در گرماگرم تحول سریع علم و فناوری جهان!
ما در بهره مندی از پیشرفت علمی اقتصادی و اجتماعی حتی دیگر با کشورهای همسایه مانند امارات عربستان مصر و ترکیه هم قابل مقایسه نیستیم!
سلام
ما عقبیم درست اما امارات و عربستان و.. چه پیشرفتی داشتن که احساس کمبود میکنید
کوروش
چرا قابل مقایسه نیستم
این فکر تو از خود عقب افتادگی خطرناک تر است.