حکایتهای شیرین فارسی هم پر از پند و اندرز و هم پر از طنز و خنده هستند. این حکایت در عین خندهدار بودن درس مهمی نیز به ما میدهد.
حکایت روضهخوان بیکمال
روزی روزگاری دو رفیق بودند که یکی کمالش بیشتر بود و دیگری روضهخوانی بود بیکمال! از بس که بالای منبر بیقاعده حرف میزد به اون این لقب را داده بودند. رفیق با کمالش گفت بیا این بار این راه را امتحان کنیم؛ هر وقت بالای منبر سخنی بیقاعده گفتی، آنوقت من پائین منبر سرفه میکنم! آنگاه بدان و سخن خود را اصلاح کن و مطالب را درست بگو.
فردا روز روضهخوان بالای منبر رفت و میخواست سوره مبارکهی ق را تفسیر کند. ازقضا رفیقش را سرفه گرفت و نتوانست از سرفهی خود خودداری کند! روضهخوان به خیال اینکه مطالب را غلط گفته است، به جای قاف گفت قوف! بازسرفه کرد، گفت قیف! باز سرفه کرد. روضهخوان در نهایت به جان آمد و گفت سرفه و مرگ!! یا قاف است یا قوف است، یا قیف دیگر!!
به نظر شما نکتهی آموزندهی این حکایت چه بود؟ نظرات و پیشنهادات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
Amir_ali
خخخخخخخ
Amir_ali
👌🏻😁
آرمین
کاری را تخصص نداری انجام نده و یا به نوعی حکایت اکثر مدیران مملکته .
سعید
این که داستان جناب آقای دکتر رییسی خودمونه ،همت معروف