اگر دقت کرده باشید هر چیزی در طبیعت زیبای خداوند بهانهای برای شاعران، برای سرودن شعر است. هرچه آن مضمون و عنصر زیباتر و مرموزتر باشد، سخن گفتن از آن بیشتر و پرطرفدارتر بوده و جای بیشتری در شعر در مورد طبیعت باز میکند. یکی از این مضامین دریا و اقیانوس است. شعر گفتن در مورد دریا در میان فارسی زبانان بسیار رایج است.
در برخی از اشعار در مورد دریا، شاعر مانند زمان سرودن شعر در مورد صبر، از ترک دنیا و تحمل زمانه حرف میزند و در بخشی دیگر از ابیات که جزئی از اشعار عاشقانه به حساب میآیند، شاعر از آرزوی دیدار یار و غم فراق صحبت میکند. شعر دریا در بسیاری از مواقع با ابیاتی درباره موج و توصیف آن یا ساحل دریا و شعر درباره ماهی آمیخته شده است.
در ادامه این مقاله سعی کرده ایم بهترین مجموعه از اشعار دریا از شاعران بزرگ معاصر و شاعران مشهور قدیمی را جمع آوری کنیم؛ تا انتهای این نوشته همراه ما باشید.
شعر عاشقانه درباره دریا
هفت دریا را برایت غرق خون آوردهام
آسمان را پیش پایت سرنگون آوردهام
نام زیبایت زبانم را چنان در بند خواست
کز زبونی واژه ها را واژگون آوردهام
گفته بودی دل بیاور تا تو را باور کنم
گفته بودی دل، ولی دریای خون آوردهام
هرچه می بینی همینم، بیش از این از من مخواه
صورت بیرونیام را از درون آوردهام
در میان شعر من دنبال غمهایت مگرد
من غم خود را از اعماق قرون آوردهام
تحفه ای در کوله بارم نیست، بگشا و ببین
سالها صحرانشین بودم، جنون آوردهام!
« محمدرضا طاهری »
~~~✩✩✩~~~
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
مایه خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
میکنم جهد که که خود را مگر آنجا فکنم
بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه
تا چو زلفت سر سودا زده در پا فکنم
« از مجموعه اشعار حافظ »
~~~✩✩✩~~~
∼∼ شعر درباره دریا ∼∼
به دریایی در افتادم که پایانش نمیبینم
به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمیبینم
در این دریا یکی در است و ما مشتاق در او
ولی کس کو که در جوید که جویانش نمیبینم
چه جویم بیش ازین گنجی که سر آن نمیدانم
چه پویم بیش ازین راهی که پایانش نمیبینم
درین ره کوی مه رویی است خلقی در طلب پویان
ولیک این کوی چون یابم که پیشانش نمیبینم
به خون جان من جانان ندانم دست آلاید
که او بس فارغ است از ما سر آنش نمیبینم
دلا بیزار شو از جان اگر جانان همی خواهی
که هر کو شمع جان جوید غم جانش نمیبینم
برو عطار بیرون آی با جانان به جان بازی
که هر کو جان درو بازد پشیمانش نمیبینم
“از مجموعه اشعار عطار نیشابوری“
~~~✩✩✩~~~
به دریایی درافتادم که پایانش نمیبینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم
“سعدی”
~~~✩✩✩~~~
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا میجوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری؟
“فروغ فرخزاد”
پیشنهاد: اگر به خواندن اشعار فارسی در مورد عناصر طبیعت علاقه دارید به شما پیشنهاد می کنیم مجموعه شعر درباره کارون را نیز در ستاره بخوانید.
~~~✩✩✩~~~
∼∼ شعر درباره دریا ∼∼
البحر مالح
لأنَّ الغرقى مازالو یبكون..
شور است دریا
چرا که غرق شدگان
همچنان
در حال گریهاند…!
“إیاد شاهین”
~~~✩✩✩~~~
از شب بر آسمان آوار شد
بین ما هر پنجره دیوار شد!
آنکه اول نوشدارو می نمود
بر لبِ ما زهرِ نیشِ مار شد
عیب از مابود از یاران نبود
تا که یاری یار شد؛ بیزار شد
یاوری ها بارِ منت شد بدوش
دست ها آغوش نه؛ افسارشد
عاقبت با حیله ی سواگران
عشق هم کالای هر بازارشد!
آبِ یکجا ماندهام، دریا کجاست؟
مُردم از بس زندگی تکرار شد..!
“از مجموعه اشعار اردلان سرفراز“
~~~✩✩✩~~~
∼∼ شعر درباره دریا ∼∼
یک روزِ بلند آفتابی
در آبی بیكران دریا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترانه بارِ تنها
چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم كه ترا در آب دیدم
در غربت آن جهان بی شكل
گویی كه ترا بخواب دیدم
…
در ما تب تند بوسه میسوخت
ما تشنه خون شور بودیم
در زورق آبهای لرزان
بازیچه عشق و شور بودیم
یك لحظه تمام آسمان را
در هاله ای از بلور دیدم
خود را و ترا و زندگی را
در دایره های نور دیدم
گویی كه نسیم داغ دوزخ
پیچیده میان گیسوانم
چون قطره ای از طلای سوزان
عشق تو چكید بر لبانم
آنگاه ز دوردست دریا
امواج بسوی ما خزیدند
بی آنكه مرا بخویش آرند
آرام ترا فرو كشیدند
پنداشتم آن زمان كه عطری
باز از گل خوابها تراوید
یا دست خیال من تنت را
از مرمر آبها تراشید
پنداشتم آن زمان كه رازیست
در زاری و هایهای دریا
شاید كه مرا بخویش می خواند
در غربت خود خدای دریا
“از مجموعه اشعار فروغ فرخزاد“
~~~✩✩✩~~~
شعر درباره ساحل
صدای موجت ای دریا برایم شعر زیبایی است
پر از راز و پر از لذت همانند معمایی است
صدف میریزی از خوبی به روی ساحلت هر روز
و بوی تازه میگیرد از این خوبی دلت هر روز
در آغوش تو ماهیها تمام لحظهها شادند
به زیر آب و روی آب همیشه شاد و آزادند
پرستوهای دریایی که خیلی عاشق موجند
نشسته گاه بر ساحل و گاهی نیز در اوجند
تو ای دریا برای ما بخوان شعر قشنگت را
به روی ماسه جاری کن صدای رنگ رنگت را
~~~✩✩✩~~~
قصه ی ساحل و دریا غزلی دیرین است
موج وحشی طلب و خواسته اش تمکین است
گر چه ساحل ز لب آب عنان داده ز دست
لیک درباره ی دریا هدفش تسکین است
خوشبحال لب دریا که همه با لب او
دفتر خاطرشان مثل شکر شیرین است
از خجالت رخ مهتاب که افتاده بر آب
عاشقی گفت یقین کار لب پروین است
موج در موج غزل شد به دل ساحل هنوز
آب در فکر مد و جزر،مرامش این است
“ساحل مولوی”
~~~✩✩✩~~~
∼∼ شعر درباره دریا ∼∼
این طرف مشتی صدف، آنجا کمی گل ریخته
موج، ماهــی های عاشق را به ساحل ریخته
بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره است
بعد از این در جــــام دریا ماه کامل ریخته
مرگ حق دارد که از ما روی برگردانده است
زندگـــی در کـــام ما زهــــر هلاهل ریختـــه
هر چه دام افکندم آهوها گریزان تر شدند
حال، صدها دام دیگـــر در مقـــــابل ریخته
هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هر کجـــا پا میگذارم دامنـــــی دل ریخته
عارفـــی از نیمه ی راه تحیـــــر بازگشت
گفت ، خون عاشقان منزل به منزل ریخته
“فاضل نظری”
~~~✩✩✩~~~
چشمم به راهت تا بباری ساحل آرام
آرامش گل ها بیاری ساحل آرام
اشکی به دیده چشم در راهت نشستم من
گو از کدام ایل و تباری ساحل آرام
من سرزمینم مثلِ مادر دوست می دارم
عشقی به میهن بوده آری ساحل آرام
عشق خدایی را به قلبم باز گردانید
چون قصه ای، افسانه واری ساحل آرام
در بیستون و تخت جمشید و کویر و دشت
سرتاسرش با عشق جاری ساحل آ رام
شعر و غزل گردیده جاری در همه دلها
تا آمده در هر کناری ساحل آرام
من غرق در موج و تلاطم یا سکوت محض
آیا مرا هم دوست داری ساحل آرام؟
“اشرف السادات کمانی”
~~~✩✩✩~~~
∼∼ شعر درباره دریا ∼∼
کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت میافتاد
به سرا پای تو لب میسودم
“فروغ فرخزاد”
~~~✩✩✩~~~
با توام
ای لنگر تسکین!
ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل!
“قیصر امینپور”
~~~✩✩✩~~~
∼∼ شعر درباره دریا ∼∼
شعر نو درباره دریا
دریا کنار از صدف های تهی
پوشیده است!
جویندگان مروارید
به کرانههای دیگر رفته اند.
پوچی جست و جو
بر ماسهها نقش است.
صدا نیست،
دریا، پریان مدهوشند!
آب از نفس افتاده است…
“سهراب سپهری”
~~~✩✩✩~~~
لب دریا برویم
تور در آب بیندازیم
و بگیریم طراوت را از آب
ریگی از روی زمین برداریم
وزنِ بودن را احساس کنیم…!
“سهراب سپهری”
~~~✩✩✩~~~
وقتی همه
از دلیری دریا سخن میگویند
تو خاموش باش
خبر خاصی در راه نیست.
وقتی همه خاموشند
تو آرام برو
شکایتِ خاموشان را
با دریا در میان بگذار
حتماً اتفاق خاصی رخ خواهد داد.
چترت را ببر
گبریت یادت نرود…
“سیدعلی صالحی”
~~~✩✩✩~~~
∼∼ شعر درباره دریا ∼∼
بی هیچ اندیشهایی
دریا را بنگر…
با چشمانی که هرگز نمیمیرند!
تا من آن شعر محال را با تو بگویم.
مشتهایت را باز کن
سنگهای کوچکت را دور بریز
امواج را به حال خود بگذار
ماهیها و مرواریدها را فراموش کن…
زیرا٬ اکنون
دریا در برابر توست!
چنان که مرگ
و چنان که مردن…
“یاسر اسلامی نوکنده”
~~~✩✩✩~~~
خورشید رفتهاست
ولی آبها هنوز رنگیناند
گویی یاد خورشید را
همچنان با خود دارند
و دریا از عشقی سخن میگوید
که آن را هنوز به تاریکی شب
نسپردهاست.
“بیژن جلالی”
~~~✩✩✩~~~
از یاد رفتهام
همچون تپانچهای که پس از جنایت
به دریا پرتاب شده باشد.
“از مجموعه اشعار رسول یونان“
~~~✩✩✩~~~
∼∼ شعر درباره دریا ∼∼
غروب ها
گوشه ای
خودم را بغل میکنم
و فکر میکنم
به ساکنان شهرهای ساحلی
دلشان که میگیرد
میروند
و غصه هایشان را
در دریا غرق میکنند
فکر میکنم
به عصر جمعه های بارانی پاییز
و من که اگر زنده از دریا برگردم
شاهکار کرده ام
“پیمان لطیف نیا”
~~~✩✩✩~~~
تک بیتی درباره دریا
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
« از مجموعه اشعار فاضل نظری »
~~~✩✩✩~~~
به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
« فاضل نظری »
~~~✩✩✩~~~
تو مثل چشم دریا عاشقی و پاک و بارانی
و من یک تکه از دریا؛ ولی نمناک و طوفانی
~~~✩✩✩~~~
کجایی ساحل آرامش دریای طوفانی
پریشان بودم ای دریا تو را طوفان صدا کردم
~~~✩✩✩~~~
گفتی نمیخواهی که دریا را بلد باشی
اما تو باید خانه ما را بلد باشی
~~~✩✩✩~~~
به تمنای تو دریا شدهام، گرچه یکیست
سهم یک کاسه آب و دل دریا از ماه
~~~✩✩✩~~~
تو گفته بودی میکشد دریا به هر سویت
من گفته بودم با توام! پارو به پارویت
~~~✩✩✩~~~
∼∼ شعر درباره دریا ∼∼
عشق میگفت به دریا بزنم قلبم را
عشق پیروز شد و عقل مرا دل دزدید
~~~✩✩✩~~~
ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت سزای سبکسریست
“فاضل نظری”
~~~✩✩✩~~~
دل به دریا میزنم من، دل به دریا میزنی؟
تا توکل بر هر آنچه پیش آید کنیم
~~~✩✩✩~~~
من و تو ساحل و دریای همیم اما نه!
ساحل این قدر که در فاصله با دریا نیست
~~~✩✩✩~~~
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
~~~✩✩✩~~~
هر لحظه زیبا میشوی همرنگ دریا میشوی
افکار بیاندیشه را در دیده جویا میشوی
~~~✩✩✩~~~
گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس
« مولانا »
~~~✩✩✩~~~
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری
برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را
« سعدی »
~~~✩✩✩~~~
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
« حافظ »
~~~✩✩✩~~~
تار و پود موج این دریا به هم پیوسته است
میزند بر هم جهان را، هر که یک دل بشکند!
“صائب تبربزی”
~~~✩✩✩~~~
∼∼ شعر درباره دریا ∼∼
نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
“صائب تبریزی”
~~~✩✩✩~~~
نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
پیشنهاد: مجموعه شعر غروب را می توانید در ستاره بخوانید.
~~~✩✩✩~~~
عاقبت، بویی نبردیم از سراغِ عافیت
ساحلِ گمگشتهٔ ما را به دریا ریختند
“بیدل دهلوی”
~~~✩✩✩~~~
∼∼ شعر درباره دریا ∼∼
یادِ ساحل کی کند مستغرق دریای عشق
زانکه این معنی نداند هر که او بر ساحلست
“خواجوی کرمانی”
~~~✩✩✩~~~
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
“مولانا”
~~~✩✩✩~~~
∼∼ شعر درباره دریا ∼∼
ماهی تنهای تنگم، کاش دست سرنوشت
برکهای کوچک به من میداد دریا پیشکش!
“سجاد سامانی”
~~~✩✩✩~~~
پایانِ ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایقِ شکسته، به دریا خوش آمدی!
“فاضل نظری”
~~~✩✩✩~~~
تویی دریا منم ماهی چنان دارم که میخواهی
بکن رحمت بکن شاهی که از تو ماندهام تنها
“مولوی”
دوبیتی درباره دریا
در قایق سرگشته این ماه هلالی
من هستم و یاد تو و دریای خیالی
لین گوشه همان گوشه و این میز همان میز
جای لب تو مانده بر این ساغر خالی
~~~✩✩✩~~~
این ساحل خسته را تو پیدا کردی
این موج نشسته را تو برپا کردی
من خامش و خسته خفته بودم ای عشق
مرداب دل مرا تو دریا کردی
~~~✩✩✩~~~
حالا که برای میسر گشته
بگذر دگر از حال من سرگشته
تو منظره قشنگ ساحل اما
هر موج که سمتت آمده برگشته
~~~✩✩✩~~~
∼∼ شعر درباره دریا ∼∼
گاه پریشان تر از این ها شدم
از همه جا رانده ی دنیا شدم..
“ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام”…
“فروغ فرخزاد”
~~~✩✩✩~~~
سخن آخر
آنچه در بالا خواندید تنها بخشی از شعر در مورد دریا بود. در واقع میتوان گفت اکثر شاعران ایرانی، چه قدیمی و چه معاصر در مورد دریا، زیبایی آن، موج و ساحلش ابیاتی در مجموعه خود دارند. اگر شما هم بیت یا ابیاتی در این زمینه خوانده اید و برایتان جذاب بوده است از شما میخواهیم آن را در پایین همین صفحه با خوانندگان ستاره در میان بگذارید.