حکایتها باز گفتن گفتار و رفتار فردی دیگر است. این گفتار و رفتار معمولا بسیار عبرت آموز و میتواند سرلوحه زندگی آدمها باشد. گوینده حکایت در بسیاری از حکایتها سخن یا مقصود خود را از زبان قهرمانان حکایت بازمیگوید، مانند بسیاری از حکایتهای گلستان.
گاه این نوع حکایتها در واقع گونهای تمثیلاند که نمونههای عالی آنها را در کلیله و دمنه و حکایتهای مثنوی معنوی مولوی میتوان یافت.
حکایت چنگیز و شاهین وفادار
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیر و کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیقتر و بهتر بود، چرا که میتوانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمیدید. اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند.
چنگیزخان مایوس به اردو برگشت و از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند. چنگیزخان تشنه بود اما گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمیکرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود.
خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پر شدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی میخواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت. چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنهاش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت.
چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه شاهین را شکافت.
جریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمیترین مارهای منطقه مرده است و اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود.
خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بالهایش حک کنند: «یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست» و بر بال دیگرش نوشتند: «هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.»
نظر شما درباره این حکایت چیست؟ آنها را با ما به اشتراک بگذارید.
خرسندی
چنگیزخان ابر مردقدرت و بزرگترین امپراطوری کره زمین .
انسان جایز الخطاست . حتی بزرگان .
مهم این هست که مثل چنگیز بزرگ خطای خود را دیدن و قبول کردن و در راه درست قدم و عمل کردن هست.
صبر و بینش چنگیز خان = در مورد اسارت زن چنگیز و فرزندش جوجی خان هم به اثبات رسیده
امین
این حکایت در اصل ماله شاه عباس بوده.و اونم شاهین نبوده.باز شکاری بوده.که الان مقبره اون باز به اسم گنبد باز در شهر نطنز.استان اصعهان قرار داره…چنگیز انقدرام فیلسوف نبوده..هر حکایتی رو سریع منتشر نکنید
اسماعیل
این داستان میتوانست زیبا تر درج گردد
1-باید درج میشد که دفعه آخر قبل از نوشیدن آب شاهین آب را واژگون کرده است
2-چنکیز آنقدر دل رحم نیست که با مرگ حتی فرزندش غمکین شود بهتر بود مثلاً بهرام گور را به جای چنگیز میگذاشتید
3-اگر چنگیز مراقبت میکرده است که شاهین ظرف آب را واژگون نکند حتما با نشان گیری دقیقی که داشته است قبل از یورش شاهین آنرا کشته است
بابک
😭😭😭😭
ساعدی
چنگیز خان یک آدم سفاک و نادان و خودخواه بود.از چنین آدمی چنین تدبیر بعید است.
یک دخت
منظور مرغ یا چنگیز نبود پسران جلبک مغز. این داستان منظورش اون دو جمله بود . این مورد جلوی چشم را نگرفتیم . خاک بر سر ما دختران که شما دانایان آینده این مملکت خواهید بود هرگز ازدواج نکنید هم زن و هم بچه را نابود می کنید.
Amir-Insane
افرین عموجان
70 درصد مردم عقل ندارند شما زیاد فشار نخور xD
بردیا
very good
نجیب
در حد یک چرت بود شاهین مگر آنسان بود و آقای دکتر که با یک نگاه تشخیص داد مار سمی است البته برای سرگرم کردن چنین حکایات اندکی خوب است
احمد
لعنت ب چنگیز
هادی
داستان و تحریف نکنید ببندید به یه ادم کش بی همه چیز داستان واقعی مربوط به شاه صفویه هست و مقبره اون باز شکاری هم در شهرستان نطنز در کوهی به همین نام(گنبد باز)هست
مرتضی ملایی
در واقع چنگیز نبوده یه شاه صفوی بوده که این ماجرا رو داشته