حکایت ها همان داستانهای بسیار کوتاهی هستند که پیامی اخلاقی و پند آموز را در دل خود جا دادهاند. با خواندن حکایتها هم سرگرم می شویم و هم چیزی به دانستههای ما اضافه میشود.
حکایت نعل و گیلاس
روزی مرد روستایی با پسرش از ده راه افتادند تا به شهر بروند. مقداری که راه رفتند یک نعل پیدا کردند. مرد روستایی به پسرش گفت:« این نعل را بردار، شاید به درد بخورد.»
پسر جواب داد:« این نعل آهنی و سنگین است. به زحمت برداشتنش نمیارزد.»
مرد خودش نعل را برداشت و توی جیبش گذاشت. وقتی به آبادی وسط راه رسیدند نعل را به یک نعل فروش فروختند و با پولش مقداری گیلاس خریدند.
دوباره به مسیر خود ادامه دادند و به یک صحرا رسیدند. در صحرا آب نبود و پسر داشت از تشنگی هلاک میشد. مرد که جلوتر از پسرش می رفت یکی از گیلاسها را به زمین انداخت. پسر دولا شد و گیلاس را از زمین برداشت. چند قدم دیگر که رفتند مرد روستایی دوباره یک دانه گیلاس به زمین انداخت و باز پسرش دانه گیلاس را برداشت و خورد. این داستان تا رسیدنشان به آبادی بعدی ادامه داشت و هر چند قدمی که میرفتند مرد یکی از گیلاسها را به زمین انداخت و پسر هم آن را بر میداشت و میخورد.
وقتی رسیدند به آبادی مرد رو کرد به پسرش و گفت:«یادت هست که گفتم آن نعل را بردار، گفتی به زحمتش نمیارزد؟»
پسر گفت: «بله یادم هست.» پدر گفت:«دیدی که من آن را برداشتم و با پولش گیلاس خریدم، گیلاسها ۳۷ دانه بود و تو ۳۷ بار به خودت زحمت دادی و آنها را از زمین برداشتی؛ اما یک بار به خودت زحمت ندادی که نعل را برداری.»
بعد گفت:«هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید.»
از آن به بعد، وقتی کسی به چیز کم ارزشی بر می خورد که ممکن است بعدها به کارش بیاید، می گوید: « هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید.» بعد هم آن را بر میدارد. اینگونه بود که این ضرب المثل در بین همه مردم رواج پیدا کرد و به نسلهای بعدی منتقل شد.
برای این ضرب المثل داستانهای زیادی میتوان نقل کرد یکی از این داستانها را میتوانید در مقاله حکایت هر آن چه خوار آید، روزی به کار آید مطالعه نمایید.
نظر شما درباره این حکایت چیست؟ آنها را با ما به اشتراک بگذارید.