طاهره صفارزاده یکی از شاعران بزرگ زن ایرانی است که در آبان ۱۳۱۵ در سیرجان کرمان به دنیا آمد و در آبان ۱۳۸۷ در تهران و در اثر ضایعه مغزی از دنیا رفت. مجموعه اشعار طاهره صفارزاده عبارت است از رهگذر مهتاب (۱۳۴۱)، چتر سرخ (به انگلیسی) (۱۳۴۷)، طنین در دلتا (۱۳۴۹)، سد و بازوان (۱۳۵۰)، سفر پنجم (۱۳۵۶)، حرکت و دیروز (۱۳۵۷)، بیعت با بیداری (۱۳۶۶)، مردان منحنی (۱۳۶۶) و دیدار با صبح (۱۳۶۶).
برخی از اشعار طاهره صفارزاده مانند اشعار خسرو گلسرخی، اشعار فرخی یزدی و اشعار حمید سبزواری مضامین انقلابی دارد، برخی از اشعار او مانند اشعار شفیعی کدکنی درباره موضوعات اجتماعی است و برخی دیگر از اشعار این شاعر فقید مانند اشعار علی اکبر لطیفیان در باب موضوعات مذهبی سروده شدهاند که بسیاری از آنها در کتب درسی مختلف به چاپ رسیدهاند. آنچه در ادامه میخوانید گزیده ای از بهترین اشعار طاهره صفارزاده است.
اشعار عاشقانه طاهره صفارزاده
نزد عوام
عشق، مرغ شبان فریب است
دور میشوی
نزدیک میشود
نزدیک میشوی، دور میشود
و من به راه
و راه به من
یگانه ترین هستیم
و من همیشه در راهم
و چشمهای عاشق من
همیشه رنگ رسیدن دارند.
∼✂∼✂∼✂∼
ایوان خانه ام
به وسعت قبری است
از آفتاب و خاک
نشستهام به وسعت قبر
و منتظرم
که دست رهگذری
ادامهی دستانم باشد
و قفل خانه را بگشاید
صدای خستهی کفشی میآید
صدای تیزی زنگ
از قعر پلکان
مهمانی آمدهست بگوید
امروز هم هوا دوباره گرفته ست
امروز هم هوا دوباره خراب است
در این سکون سکوت آلود
پیکار پلکان را
یاران بر خود
با رنج این خبر سالهای سال
هموار میکنند
امروز هم هوا دوباره گرفتهست
امروز هم هوا دوباره خراب است
∼✂∼✂∼✂∼
گل ها ترا نمیشناسند
رودخانه ها ترا نمیشناسند
همسایه ها ترا نمیشناسند
درخت های پایه کاغذی ترا نمیشناسند
جیب تو
پر از یاد آوریهاست
آزمندی دستها و پرندگانی
که تمبر شدهاند
تو در وضعی نیستی
که آینهها را نجات دهی
روزگاری در چارچوب پنجره یک اداره به دنیا آمدی…
∼✂∼✂∼✂∼
وقتی به آن يگانه میانديشم
رنگ دوگانگیها
بی رنگ میشود
و هر دو عالم
در بی مرزی
همراز میشوند
∼✂∼✂∼✂∼
نوروز کفش نویی باید داشت
نوروز برف غریبی میبارید
در هفت سین باستانی
سرخاب را دیدم که هلهله میکرد
و سین قرمز ساکت بود
ای بانوان شهر
گلویتان هرگز از عشق بارور نشدهاست
∼✂∼✂∼✂∼
اشعار انقلابی و مذهبی طاهره صفارزاده
در سفره
مرگ آمده است
صدای آمدن دندان بر لقمه
همراه با صدای گلولهست
که پشت همین میدان
در ابتدای همین کوچه
بر سینهی جوان تو میتازد
و باز میکند آنرا همچون سفره
و لقمه بغض میشود
گلوله میشود
گلوی مرا میبندد
گلوی من بستهست
گلوی من بستهست
در سفره
مرگ آمده است
∼✂∼✂∼✂∼
تو از قبیلهی شعری
من خویشاوندت هستم
و پشتم از تو گرم است
تویی که میدانی
که تیغهای موسمی باد
مرا به خیمه کشانیدند
در خیمه
جعبههای صدا
صورت
سیمای عنصری از جعبه
ابیات عسجدی از جعبه
بزغالهی هنر
در دیگدان زر
پخته
نپخته
عجب بساط ملالانگیزی
هر حرف
هر نوشته
هر گام
چکمهای ست
بر پایی از دروغ
تو از قبیلهی شعری و شعر نامکتوب
و میدانی
که خیمهها همه خونیناند
و تیرها همه نابینا
و چشمها همه بسته
و بومیان به شکار یکدیگر
و میدانی که همهمهی بازار
بازار شعرهای جعبهیی و جنجال
سرپوش بانگهای نهفتهست
سرپوش دردهای نگفته
ناگفتنی
شاید که دکمههای پیرهنم
گوش مفتّشان باشد
یاران این
یاران آن
یاران تیغهای موسمی باد
تو رمزهای ریاضت
تو رازهای رسالت
تو قصههای قساوت را میدانی
تو از قبیلهی شعری
من خویشاوندت هستم
و پشتم از تو گرم است
و پشتم از تو که میدانی گرم است
∼✂∼✂∼✂∼
آن سبزه
کز ضخامت سیمان گذشت
و قشر سنگی را
در کوچهی شبانهی بابُل
تا منتهای پردهی بودن
شکافت
آن سبزه زندگانی بود
آن سبزه زندگانی بود
و پای باطل تو
آن پای بویناک
با چکمههای کور
آن سبزه را شکست
آن سبزه
رویش آزادی
آن سبزه
آزادی بود
∼✂∼✂∼✂∼
همیشه منتظرت هستم
بی آن که در رکود نشستن باشم
همیشه منتظرت هستم
چونان که من
همیشه در راهم
همیشه در حرکت هستم
همیشه در مقابله
تو مثل ماه
ستاره
خورشید
همیشه هستی
و میدرخشی از بدر
و میرسی از کعبه
و ذوالفقار را باز میکنی
و ظلم را می بندی
همیشه منتظرت هستم
ای عدل وعده داده شده.
این کوچه
این خیابان
این تاریخ
خطی از انتظار تو را دارد
و خسته است
تو ناظری
تو میدانی
ظهور کن
ظهور کن که منتظرت هستم
همیشه منتظرت هستم
∼✂∼✂∼✂∼
راه شما و ما خلق فلسطین
راه تمام خلقهای تحت ستم
از معبر شکنجه سلطه
به هم پیوسته است
ما راه را دنبال میکنیم
دنبال این همه تابوت سرخ
بر شانههای روشن حق
ما راه را دنبال میکنیم
و فتح با ما خواهد بود
∼✂∼✂∼✂∼
در فصل سرخ بهار آمدیم
فصل دمیدن همراهان
از خون
فصل تپیدن همخونان
برخاک
∼✂∼✂∼✂∼
در جبهه
عشق و شوق گذر میکرد
در پشت جبهه
دعا
امید
در دور دست جبهه
تفرقه و نومیدی
موج کبود توطئه میآمد
و سال را به سرخی خون میبرد
∼✂∼✂∼✂∼
این هیکل سیاه ستم
مجموعهایست
از همه اندامهای نامردی
اندامهای سر زده از
ریشههای جهل
این هیکل تناور ظلمانی
خصمانه مینشیند…
∼✂∼✂∼✂∼
قبر تمام مظلومان را کندند
کلاغ قبرکن اول بود
کلاغهای سیاه
کلاغهای قبرکن زشت
سپاه قابیلاند
∼✂∼✂∼✂∼
در جبهه دست غیبی امداد
ابر سیاه را
از مسیر هواپیما بر میدارد
باران به تشنگی تاولها میباراند
و او کز نسل غنچگان
این همه یل و رستم
رویانده
خود میبرد
میآورد و نگه میدارد …
∼✂∼✂∼✂∼
بانو نشسته بود
بر تپهای بلند
خورشید
رنگ غریبی داشت
تنها سیاهپوش
بانو نشسته بود …
از شام تلخ غریبان
تا اربعین
مسافت اشکآلودی است
اشک صفوف شیعه شیدا
همراه اشک زینب کبری …
∼✂∼✂∼✂∼
در مراسم یکرنگیها
کلام ناب اذان را
همراه با خزانه بیتالمال
به آن سیاه
که پروندهاش سپید بود، سپردند
که برترین انسان
انسان رهرو تقواست
∼✂∼✂∼✂∼
که چون شکسته شود
هر ذرهاش
دوباره آینهای خواهد شد
سپید و روشن و کامل
هر ذرهاش بطالت ناحق را
افشانه گرانه
ابراز میکند
∼✂∼✂∼✂∼
آن سبز سایهدار
آن سبز خاموش و خاکستری
این سبزِ سبز
انواع سبز آمده در پیکر شما
رنگ شما نگاه مرا زنده میکند
همچون که آن شجر پاک و پاکساز
مشام جانم را
∼✂∼✂∼✂∼
درختهای باغ دوباره چوب شدند
تابوت شدند
تابوتها گل دادهاند
شکوفه دادهاند
گلهای بیکفن و غسل
∼✂∼✂∼✂∼
از پنجره به باغ بلندان
از پنجره به باغ بلندی
پرواز کن
جسم تو در نهایت این نهر عافیت
کمرنگ میشود
بر بالهای ثابتِ انا انزلنا
از هر چه پنجره
از هر چه روزنه
از هر چه تنگنا
خواهی گذشت
∼✂∼✂∼✂∼
در باغهایمان
جان جوانهها را
از اشتیاق رویش خالی کردند
و ما با دستمزد خویش
کالافروش دکه بیگانگان شدیم
و خادمین جشنهای رسمیگانگسترها
و خانهمان
انبار اسلحه دشمن بود
ما خواب بودیم
ما بیش از آن در خواب بودیم
که همهمه پای دزدان
دزدان داخلی و خارجی بیدارمان کند
∼✂∼✂∼✂∼
و سرزمین
درخت خسته پاییز بود، در گذرگه باد
در مرگ برگ
شاخه نشسته
در مرگ شاخه
ریشه
دهبان پارسی
بیدار بود
بیدار و بیمدار
شاید که باد مهلک
با بلا
در قصد سلسله بیداد …
∼✂∼✂∼✂∼
وقتی که باد نمیآید
پاروی بیشتری باید زد
بر آشناب
برازنده نیست
جان کندن در آب
∼✂∼✂∼✂∼
مغول شمایل شب را داشت
شب رنگ سوگواران است
مکتوب سوگوار
تاریخ نسل خام پلوخواری است
که آمدن و رفتنش
مثل خنده دیوانگان
بدون سبب و بیهودهاست
و زندگانیاش
خزه را میماند در آب
پر از تحرک ظاهر و رکود باطن
∼✂∼✂∼✂∼
یاران
صدای نبض نبی میآمد
صدای شرقی باران
صدای شورش رود
دستش از شاخ نخل جدا میشد
دستش به سوی ریشه رها میشد
∼✂∼✂∼✂∼
آب پاککننده است
که تا سحر
گرد و خاطر غبار شب زندهدار را
از این جهان کهنه و آلوده
در نهر بینهایت خود میشوید
∼✂∼✂∼✂∼
در این هامون پهناور
در این دشت ملالآور
مرا یاران همپا نیست
مرا یاران همگو نیست، نوای مهربار جویباران
بانگ نوش چشمهساران
در فضایی دور میمیرد
∼✂∼✂∼✂∼
ما سالهاست
منتظر مقصد هستیم
ما در تقاطع تاریخی خیابانها
در امتداد کوروش
و در نهایت تخت جمشید
در این صف بلند زمان
کاوههای پیر
با ما
کنار ما
خمیازه میکشند
∼✂∼✂∼✂∼
همیشه تنها بودی
برگشت تو
به سوی آن سرآمد تنهایان بود
و ما همه تنهایانیم
ضحاک مانده است
عمر فریدون گذشته است
∼✂∼✂∼✂∼
این رد پای سیاووش است
بر برگهای سپیدار باغ
در باغ کاغذی تاریخ
اسفند دود کن
کان نکبت هزار ساله
چندین هزار ساله ما را گرفته …تو دوستدار سیاوش
تو دوستدار فضیلت بودی
چون نیک بنگری
افراسیاب و کاووس
آن یک اسیر وسوسه فتح
آن یک اسیر و سوسه سودابه
در سرنوشت سیاوش هر دو یکی شده بود
∼✂∼✂∼✂∼
تو مثل ماه
ستاره
خورشید
همیشه هستی
و میدرخشی از بدر
و میرسی از کعبه
و کوفه همین تهران است
که بار اول میآیی
و ذورالفقار را باز میکن
و ظلم را میبندی
همیشه منتظرت هستم
ای عدل وعده داده شده
سخن آخر
از طاهره صفارزاده اشعار بسیار زیبایی در قالبهای شعری مختلف مانند شعر سپید و شعر نیمایی بر جای مانده است. این اشعار هر کدام مضامین زیبایی دارند که میتوانند برای افراد مختلفی با دیدگاههای متفاوت جذاب باشند. اگر از این مطلب بهره کافی را بردهاید میتوانید نظرات و پیشنهادات خود را با خوانندگان ستاره در پایین این صفحه به اشتراک بگذارید.
س.
جالب بودن