بهلول فردی دانا و زاهد بود که خود را به جنون زد. او توانست با زبان طنز و تظاهر به جنون سخن حق را به صاحبان قدرت بگوید. داستانهای طنز و حکایت های بهلول، نشان از درایت و عقل اوست. در ادامه با یک حکایت کوتاه اما جالب از بهلول همراه ما باشید. در انتهای حکایت برای ما بنویسید که به راستی منظور بهلول از دادن این چنین پاسخها چیست؟
حکایت پندآموز و زیبای بهلول و خواجه
روزی خواجه ای توانگر بهلول را طلبید که مرا دل تنگ است و ملولم بیا و ما را بخندان.
بهلول گفت:آیا شما را هیچ آئینه ای در خانه نباشد؟؟!
خواجه گفت:در خانه ی من آئینه فراوان است.
بهلول گفت:دیگر به من نیاز نباشد،در آنها بنگرید. خندیدنی ها را خواهند گفت..!
به نظر شما نکته این حکایت چیست؟ مراد بهلول از گفتن چنین سخنی به خواجه چه بود؟ نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
اگر از علاقهمندان به داستانهای شیرین بهلول یا همان عاقل دیوانه هستید پیشنهاد میکنیم خواندن دو مقاله حکایت بهلول دانا و حاکم فریبکار و حکایت بهلول و مستخدم خلیفه را از دست ندهید.
اما آیا میدانید به راستی که بهلول کیست؟
بُهلول (بهلول مجنون کوفی یا ابو وهب بن عمرو صیرفی کوفی) یکی از عقلای مجانین سدهٔ دوم هجری و معاصر هارونالرشید بود. وی در کوفه رشد و نمو یافت و مردم محل او را با نام فارسی بهلول دانا یا عاقل دیوانه مینامیدند.
در سال ۱۸۸ هجری قمری یا ۸۰۴ میلادی بود که هارونالرشید را ملاقات کرد. برخی بهلول را از شاگردان پیشوای ششم شیعیان دانستهاند. زمانی که از سوی هارونالرشید در معرض خطر قرار گرفت خود را به دیوانگی زد ولی در مواقع لزوم به مردم پند و اندرز میداد.
هارون و خلفای دیگر از او موعظه میطلبیدند. او در کوفه ادب آموخت و سپس خود را به دیوانگی زد. او در سال ۱۹۰ قمری درگذشت. اخبار و نوادر و اشعار زیادی به وی منتسب است. [منبع: ویکیپدیا]
بهطور کلی حکایتهای بهلول و ملانصرالدین داستانهایی است در قالب طنز ولی با آموزههای فراوان. پندهایی که میتواند ساعتها به آنها فکر کرد. در همین مثال چرا بهلول آینه را به خواجه پیشنهاد داد؟ یعنی خواجه از همه دلقکهای شهر خنده دارتر بوده؟ منظور بهلول از این حرف نشان دادن سیرت ناپاک خواجه به خودش بوده و …
محمد موسوی
بهلول به کسانی که او را دیوانه و دلغک می بینند چنین جوابی میدهد