حکایت ها داستان های شیرینی هستند که می توان از آن ها مطالب زیادی را راجع به زندگی آموخت. این بار سراغ یکی از جالب ترین حکایت های ملانصرالدین می رویم که خیلی در زندگی کاربرد دارد.
روی طنابم ارزن پهن کرده ام!
یک روز گرم و تابستانی ملانصر الدین در حال استراحت بود و لم داده بود که تق تق در خانه به صدا درآمد! ملا خیلی خسته بود و اصلا نمیخواست بلند شود و در را باز کند. پس با بی میلی بلند شد و به سمت در رفت. همسایه ای آمده بود و می گفت لباس های زیادی شسته اند ولی برای پهن کردن آن ها طناب کم دارند! پس می خواست کمی طناب قرض بگیرد. ملّا با دلخوری به داخل خانه برگشت. یکی دو دقیقه که گذشت ، آمد و غرغر کنان گفت : ببخشید همسایه! متأسفانه روی طنابمان ارزن پهن کرده ایم تا خشک شود.
اگر به طنابمان دست بزنم، ارزن ها می ریزد زمین! همسایهی ملا ناراحت شد و گفت : مرد حسابی! این چه حرفی است که می زنی؟ مگر می شود دانه های ارزن را که خیلی هم ریز است روی طناب پهن کرد؟ ملا گفت: مرد حسابی همین که می گویم ارزن پهن کرده ام تو باید بفهمی که دلم نمیخواهد به تو طناب بدهم و راهت را بکشی و بروی!
از آن به بعد هرکسی که دلش راضی به انجام کاری نیست و بهانه های الکی و عجیب غریب میآورد میگویند فلانی روی طنابش ارزن پهن کرده!!
نظرتان راجع به این حکایت چه بود؟ تا به حال کسی برایتان ارزن پهن کرده؟! اگر شما هم از علاقهمندان به حکایتها و داستانهای ملانصرالدین در قالب طنز هستید پیشنهاد میکنیم خواندن دو داستان ملانصرالدین و بار سنگین و ملانصرالدین و زن کامل را از دست ندهید.
به نظر شما ملانصرالدین شخصیتی واقعی است یا خیالی؟
در روایتهای عامیانه ترکی، زمانی او را هم عصر تیمور لنگ دانستهاند و حتی بنا بر همین روایات ملاقاتی هم بین ملانصرالدین و آن سفاک صورت پذیرفته بوده است. یا اینکه در سده دهم میلادی او را با حسین ابن منصور حلاج، که در بغداد بر دار شد دیدهاند و یا گفته شده است که در اوایل سده پانزده میلادی او با سید عمادالدین نسیمی شاعر، که در حلب پوست او کنده شد، حشر و نشر داشته است.
به هرحال ملانصرالدین را یکی از حکمای طنز و شوخطبعی در تاریخ جهان لقب دادهاند. چرا که در میان ملتها کمتر نماد بذلهگویی و شوخطبعی با ملانصرالدین قابل مقایسه است. لطیفههای او، افزون برکشورهای اسلامی، در پهنه وسیعی از جهان، از آلمان گرفته تا ژاپن زبانزد ملت هاست.
با آنکه این شخصیت را هر ملتی به نامی میخواند و عنوان و لقب متفاوتی به او میدهد، اما در همه آنها شخصیت فرزانه او در هیات یک روستایی ساده و خوش سیما تصویر میگردد که سخنان ساده و شیرین و در عین حال حکیمانهاش به دلها مینشیند و از همین رو همه این ملتها او را بومی و از آن خود میدانند و او را به نامهای متعددی می خوانند.
رضا
آدم های این دوره نمک نشناسی هستند.