گزیده ای از بهترین اشعار نیما یوشیج (اشعار کلاسیک، نو و رباعیات)

نیما یوشیج شاعری است که معیارهای به ظاهر تغییرناپذیر هزارساله شعر فارسی را با شعرهایش تحول بخشید. در این مقاله گلچینی از زیباترین اشعار نیما یوشیج در قالب های شعر نیمایی، شعر کلاسیک و رباعیات او را خواهید خواند.

اشعار نیما یوشیج

علی اسفندیاری که با نام نیما یوشیج معروف است؛ سال ۱۲۷۶ هجری شمسی در روستای یوش شهرستان نور، به‌دنیا آمد. نیما یوشیج پدر شعر نو نام دارد و کسی است که شعر بی‌وزن شاعران معاصر به او مدیون بوده و اشعاری شاعران بزرگ معاصر مانند اشعار سیاوش کسرایی با الگو گرفتن از او سروده شده اند. وی معیارهای تغییرناپذیر شعر فارسی را با ابداع سبک شعری جدیدش تحول بخشید. اگر به عمق حرکت خلاقانه او در جایی که شعرهایی با قالب‌هایی همچون غزل و قصیده هنوز هم مقدس بوده اند بنگرید می‌بینید که او چه رنجی کشیده تا هنر خود را برای آیندگان به نمایش بگذارد. 

اشعار او شامل مضامین عاشقانه، اجتماعی و شعر درباره فقر و تنگدستی می شوند. در این مقاله بهترین اشعار نیما را گردآوری کرده‌ایم؛ با ما همراه باشید.

 

بهترین اشعار نیما یوشیج

“می‌تراود مهتاب”

می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شبتاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته‌ی چند
خواب در چشم ترم می‌شکند

نگران با من استاده سحر
صبح می‌خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر خاری لیکن
از ره این سفرم می‌شکند

نازک‌آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می‌شکند

دست‌ها می‌سایم
تا دری بگشایم
به عبث می‌پایم
که به در کس آید

در و دیوار به هم ریخته‌شان
بر سرم می‌شکند

می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شبتاب 

مانده پای‌آبله از راه دراز

بر دم دهکده مردی تنها
کوله‌بارش بر دوش
دست او بر در، می‌گوید با خود:

غم این خفته‌ی چند
خواب در چشم ترم می‌شکند

 

اشعار نیما یوشیج

 

“سیولیشه”

تی تیک تی تیک
در این کران ساحل و به نیمه شب
نک می‌زند «سیولیشه» روی شیشه

به او هزار بار ز روی پند گفته‌ام
که در اتاق من ترا نه جا برای خوابگاست
من این اتاق را به دست هزار بار رفته‌ام
چراغ سوخته هزار بر لبم
سخن به مهر دوخته

ولیک بر مراد خود
به من نه اعتناش او
فتاده است در تلاش او
به فکر روشنی کز آن
فریب دیده است و باز
فریب می‌خورد همین زمان

به تنگنای نیمه شب که خفته روزگار پیر
چنان جهان که در تعب، کوبد سر، کوبد پا
تی تیک تی تیک
سوسک سیا
سیولیشه
نک می‌زند
روی شیشه

“خانه‌ام ابریست”

خانه‌ام ابریست
یکسره روی زمین ابری ست با آن
از فراز گردنه خرد و خراب و مست

باد می‌پیچد
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!

آی نی‌زن که تو
را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟

خانه‌ام ابریست اما
ابر بارانش گرفته ست

در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
من به روی آفتابم
می برم در ساحت دریا نظاره

و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره، نی‌زن که دائم می‌نوازد نی، در این دنیای ابراندود
راه
خود را دارد اندر پیش

 

عکس خانه ام ابریست نیما یوشیج

 

“مانلی”

من به راه خود باید بروم
کس نه تیمار مرا خواهد داشت
در پر از کشمکش این زندگی حادثه بار
گرچه گویند نه
اما
هرکس تنهاست

آن که می‌دارد تیمار مرا، کار من است
من نمی‌خواهم درمانم اسیر
صبح وقتی که هوا شد روشن
هرکسی خواهد دانست و بجا خواهد آورد مرا

که در این پهنه‌ور آب،
به چه ره رفتم و از بهر چه‌ام بود عذاب

“گل زودرس”

آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود

گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود

گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بی موقع آمدم پی جود

کم شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود

آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست؟

“داروگ”

خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه

گر چه می‌گویند: «می‌گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران»

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه تاریک من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می‌ترکد
ـ چون دل یاران که در هجران یاران ـ
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

 

عکس داروگ کی می رسد باران نیما یوشیج

 

“ری‌را”

«ری را»… صدا می‌آید امشب
از پشت «کاچ» که بند آب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم می‌کشاند

گویا کسی است که می‌خواند
اما صدای آدمی این نیست
با نظم هوش ربایی من
آوازهای آدمیان را شنیده ام
در گردش شبانی سنگین؛

زاندوه های من
سنگین تر
و آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر

یکشب درون قایق دلتنگ
خواندند آنچنان؛
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب
می بینم
ری را. ری را…

“آی آدم ها”

آی آدم‌ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می‌زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید

آن زمان که مست هستید، از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا تواناییِ بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می‌بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهوده جان قربان!

آی آدم‌ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره جامه‌تان بر تن
یک نفر در آب می‌خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد
باز می‌دارد دهان، با چشم از وحشت دریده
سایه‌هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی‌تابی‌اش افزون
می‌کند زین آب‌ها بیرون
گاه سر، گه پا.

آی آدم‌ها!
او ز راه دور، این کهنه جهان را باز می‌پاید
می‌زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدم‌ها که روی ساحلِ آرام در کار تماشایید!
موج می‌کوبد به روی ساحلِ خاموش
پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
می‌رود نعره‌زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:
آی آدم‌ها!
و صدای باد هر دم دل‌گزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آب‌های دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
آی آدم‌ها!
آی آدم‌ها!

 

اشعار زیبای نیما یوشیج

 

«شب همه شب»

شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیم‌زنده ز دور
هم‌عنان گشته هم‌زبان هستم.

جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندانِ شبِ تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ کاروانستم.

«اجاق سرد»

مانده از شب‌های دورادور
بر مسیر خامُش جنگل
سنگچینی از اجاقی خُرد،
اندر او خاکسترِ سردی.

همچنان کاندر غبار اندوده‌ی اندیشه‌های من ملال‌انگیز
طرح تصویری در آن هر چیز
داستانی حاصلش دردی.

روز شیرینم که با من آشتی داشت؛
نقش ناهمرنگ گردیده
سرد گشته، سنگ گردیده؛
با دم پاییز عمر من کنایت از بهار روی زردی.

همچنان که مانده از شب‌های دورادور
بر مسیر خامش جنگل
سنگچینی از اجاقی خرد
اندر او خاکستر سردی.

“ترا من چشم در راهم”

ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

ترا من چشم در راهم
شباهنگام
در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم

 

 

اشعار کلاسیک نیما یوشیج

“قصه رنگ پریده (برای دل‌های خونین)”

من ندانم با که گویم شرح درد
قصه رنگ پریده، خون سَرد

هرکه با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد

قصه‌ام عشاق را دلخون کند
عاقبت خواننده را مجنون کند

آتش عشق ست و گیرد در کسی
کاو، ز سوز عشق می‌سوزد بسی…

“قلعه سقریم”

مانده‌ام از حکایتِ شبِ بیم
بارک الله احسن التقویم

چه به خوابی گران در افتادم
کاروان رفت و چشم بگشادم

از نگه دیده‌ام نجست سراغ
سحر آمد به یاوه سوخت چراغ

گرم بودم چو با نوای و سرود
رفت از من هر آنچه بود و نبود

دم صبحم ز دیده خواب چو برد
دل پشیمانی فراوان خورد

گفت: خفتی به راه و صبح دمید
گفتم: اینم نصیب بود و رسید

تا جهان نقشبندِ خانه ماست
کم کس آید به کاردانی راست…

 

عکس ترا من چشم در راهم نیما یوشیج

 

رباعیات نیما یوشیج

یک چند به گیر و دار بگذشت مرا
یک چند در انتظار بگذشت مرا

باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر که چه روزگار بگذشت مرا

«وطنم»

می‌میرم صد بار پسِ مرگِ تنم
می‌گرید باز هم تنم در کفنم 

زان‌رو که دگر روی تو نتوانم دید
ای مهوش من، ای وطنم، ای وطنم!

از شعرم خلقی بهم انگیخته‌ام
خوب و بدشان بهم درآمیخته‌ام

خود گوشه گرفته‌ام تماشا را
کآب در خوابگه مورچگان ریخته‌ام

می‌میرم صد بار پس مرگ تنم
می‌گرید باز تنم هم تنم در کفنم

زان رو که دگر روی تو نتوانم دید
ای مهوش من، ای وطنم، ای وطنم

گفتم زخ تو گفت به گل می‌ماند
گفتم لب تو گفت به مل می‌ماند

گفتم قد من گفت به پیش گل و مل
ز اینسان که خم آورده به پل می‌ماند

 

عکس رباعیات نیما یوشیج

 

کلام آخر

علی اسفندیاری در سال ۱۳۰۰ خورشیدی نام خود را به نیما تغییر داد. همان سال اولین گام را در سرودن اشعاری در قالب شعر نیمایی را برداشت و منظومه قصه رنگ پریده را که یک سال پیش سروده بود در هفته‌نامه قرن بیستم میرزاده عشقی به چاپ رساند. این منظومه مخالفت بسیاری از شاعران سنتی و پیرو سبک قدیم مانند ملک الشعرای بهار و مهدی حمیدی شیرازی را برانگیخت. 

شاعران سنتی به مسخره و آزار وی دست زدند. اما به تدریج پیروانی پیدا کرد و توانست معیارهای هزارساله شعر فارسی را که تغییرناپذیر می‌نمودند، با اشعارش تحول ببخشد و جای شاعرانی مانند مهدی اخوان ثالث را باز کند. مجموعه اشعار فارسی نیما «قصه رنگ پریده»، «منظومه نیما»، «خانواده سرباز»، «ای شب»، «افسانه»، «مانلی»، «افسانه و رباعیات»، «ماخ اولاً»، «شعر من»، «شهر شب و شهر صبح»، «ناقوس قلم انداز»، «فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ»، «آب در خوابگه مورچگان» و «مانلی و خانه سریویلی» هستند و اشعار طبری نیما در کتاب «روجا» جمع‌آوری شده‌اند.

نیما در حالی‌که به علت سرمای شدید یوش، به ذات‌الریه مبتلا شده بود، برای معالجه به تهران آمد؛ معالجات تأثیری نداشت و در ۱۳ دی ۱۳۳۸ درگذشت و در امامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد. سپس در سال ۱۳۷۲ بنا به وصیت وی پیکر او را به خانه‌اش در یوش منتقل کردند.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید