اشعار ژاله اصفهانی؛ گنجینه‌ای از اشعار ناب و حکیمانه

یکی از زنان تاثیرگذار شاعران زن در ادبیات فارسی ژاله اصفهانی است. اشعار ژاله اصفهانی بسیار پر مغز و پر معنی است. گزیده اشعار ناب و حکیمانه ژاله اصفهانی را با هم می‌خوانیم.

اشعار ژاله اصفهانی

ژاله اصفهانی در سال ۱۳۰۰ در شهر تیران اصفهان به دنیا آمد و از سن هفت سالگی سرودن شعر را آغاز کرد. او که به “شاعر امید” معروف است، بعد از پروین اعتصامی دومین شاعر زنی است که توانست دیوان اشعار خود را به چاپ برساند. به جز اشعار ژاله اصفهانی از او آثار تحقیقاتی بسیار و چندین ترجمه نیز برجای مانده است. وی در سال ۱۳۸۶ در سن ۸۶ سالگی در بیمارستانی در لندن درگذشت. اشعار برجای مانده از او بسیار است. ما در ادامه تنها گزیده ای از شعرهای ناب و حکیمانه ژاله اصفهانی را گردآوری کرده ایم. 

 

اشعار حکیمانه ژاله اصفهانی

بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود

من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود

روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است، شاد کردن هنری والاتر

لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز

بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد

کاشکی آینه‌ای بود درون بین که در آن خویش را می‌دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه‌ها می‌دیدیم

می‌شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن

پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد

زندگی صحنه‌ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

 

اشعار ژاله اصفهانی، زندگی صحنه یکتای هنزمندی ما است

 

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

گیاه وحشی کوهم نه لاله ی گلدان
مرا به بزم خوشی های خود سرانه مبر

به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم
مرا به خانه مبر زادگاه من کوه است

ز زیر سنگی یک روز سر زدم بیرون
به زیر سنگی یک روز می‌شوم مدفون

سرشت سنگی من آشیان اندوه است
جدا ز یار و دیار دلم نمی خندد

ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی مخواه
گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار

مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد
مرا گریه میار

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

نوبهار آمد و از سبزه زمين زيبا شد
بوستان بار دگر دلکش و روح افزا شد

سبزه روييد و چمن سبز شد و غنچه شکفت
باغ يک پارچه آتشکده از گلها شد

بوی گل آورد از طرف چمن باد بهار
موسم گردش دشت و دمن و صحرا شد

ای عجب گر دل بگرفته من وا نشود
اندر اين فصل که از باد صبا گل وا شد

وقت آن است که خاطر شود آزاد زغم
بايد از شادی گل شاد شد و شيدا شد

مرغ دل در قفس سينه نگيرد آرام
تا غزل خوان به چمن بابل خوش آوا شد

ژاله صبحدم از چشم تر ابر چکيد
گشت همخانه گل، گوهر بی همتا شد

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

چه می‌شد آخر ای مادر اگر شوهر نمی‌کردم
گرفتار بلا خود را چه می‌شد گر نمی‌کردم

گر از بدبختی‌ام افسانه خواندی، داستان‌گویی
به بدبختی قسم کان قصه را باور نمی‌کردم

مگر بار گران بودیم و مشت استخوان ما
پدر را پشت خم می‌کرد اگر شوهر نمی‌کردم؟

بر آن گسترده‌ خوان گویی چه بودم؟ گربه‌ای کوچک
که غیر از لقمه‌ای نان خواهش دیگر نمی‌کردم

زر و زیور فراوان بود و زیر منتم، اما
من مسکین تمنای زر و زیور نمی‌کردم

گرم چون (خوش‌قدم) مطبخ‌نشین می‌ساختی بی‌شک
چو او می‌کردم، ار خدمت ازو بهتر نمی‌کردم

به دل می‌ریختی زهرم به سر می‌کوفتی کفشم
اگر یک تای کفشت را به سر افسر نمی‌کردم

… نگویم پیر و ممسک بود و آتشخو ولی آخر
بدان نابالغی، شوهر، چه می‌شد گر نمی‌کردم

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

درخت آمده از پشت در به دیدن من
که بشنود خبر لب به جان رسیدن من

ولی درخت نداند که من چه جان سختم
هزار ساله درختم
که هر چه باد خزانی کند پریشانم

زنو شکوفه دهم،باز هم جوانه کنم
و هر جوانه ی نو را پر از ترانه کنم

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

هنوز در دل ما شور و زور بازوست
بیا درخت بکاریم، باز روی زمین
بدون آنکه بگوئیم،
کی شکوفه دهد
و میوه ای که به بار آورد،
که خواهد چید.

بهار تازه نفس،خرم و دل افروز است
بیا خیال کنیم
تولد من و تو صبحگاه امروز است.

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

«چو من بگذرم زین جهان خراب»
بسوزان و خاکسترم را بر آب

برافشان به دریا، نه در آب رود
که با روح دریا بخوانم سرود

سرودی که آهنگ توفان کند
به موج، آذرخشی درخشان کند

سرودی ز دریای شادی و نور
سرودی لبالب ز شور و غرور

«چو من بگذرم زین جهان خراب»
خدایا، نده بیش از اینم عذاب

که در این جهان برده‌ام رنج‌ها
ز دست تو و غم نگشتم رها.

نوشتم من این مثنوی در قطار
قطاری چو اندیشه‌ام بی‌قرار

من و مثنوی هر دو تا کهنه‌ایم
مد روز و هم وزن فردا نه‌ایم.

نوشتم من این مثنوی در قطار
که هرگز نماند ز من یادگار

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

تنهایی بی‌انتها تقدیر سنگ است
تقدیر سنگ است این که کور و لال باشد

هرگز نگرید از غمی، هرگز نخندد
بی‌درد و بی‌امید و بی‌آمال باشد

گاهی به شکل صخره از دریای دوری
سیلی خورد روز و شبان خونسرد آرام

گاهی به گوری افتد و ناگفته گوید
آن کس که هرگز برنگردد چیستش نام؟

اما چو گردد پیکر مردان جاوید
ریزند مردم بر سرش گل‌های خوش رنگ

سنگی اگر انسان شود، خوشبخت باشد
ای وای اگر انسان بدبختی شود سنگ

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

 

اشعار حکیمانه ژاله اصفهانی

 

اشعار ژاله اصفهانی در وصف عشق

پیراهن کبود پر از عطر خوش را
برداشتم که باز بپوشم پی بهار

دیدم ستاره های نگاهت هنوز هم
در آسمان آبی آن مانده یادگار

آمد به یاد من که ز غوغای زندگی
حتی تو را چو خنده فراموش کرده‌ام

آن شعله‌های سرکش سوزان عشق را
در سینه گداخته خاموش کرده‌ام

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

نداد مژده‌ی دیدار نامه‌ای که نیامد
و من هنوز نگاهم بر آن کبوتر قاصد

که بال‌های سپیدش بود چو ابر بیابان
فروغ گرم و پر از مهر نامه‌ای که نیامد

چراغ خلوت من شد شبان سرد زمستان
ز نامه‌ای که نیامد بسی ترانه شنیدم

چو ریخت نغمه‌ی نرم پرندگان بهاری
به شاخ و برگ درختان

نوشته‌اند دلیران حماسه‌های قرون را
بر آن پرند زر اندود نامه‌ای که نیامد
ز شهر صبح فروزان

پیام فتح بزرگی است نامه‌ای که نیامد
و من هنوز نگاهم بر آن کبوتر قاصد
که آید از سفر دور
بی‌قرار و شتابان

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

چون اختر شبگرد درخشیدی و رفتی
بر من نگهی کردی و خندیدی و رفتی

من سرخ شدم، سوختم از برق نگاهت
در چهره من آتش دل دیدی و رفتی

یک لحظه شکفتی چو گل تازه بهاری
یک عمر به من خاطره بخشیدی و رفتی

گر بر من دل داده نبودت نظر مهر
از حال پریش‌ام ز چه پرسیدی و رفتی؟

رفتی تو و من ماندم و آشفتگی عشق
بی‌تابی من دیدی و تابیدی و رفتی

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

 

اشعار ناب ژاله اصفهانی در مورد ایران

خراب گشته دلم از خرابی ایران
فکنده منظر این ملک آتشم بر جان…

از این مناظر غم‌خیز در شگفت‌ام من
که درد اینهمه بدبخت کی شود درمان

چرا نباید خوشبخت باشد این ملت
چرا نباید شاداب باشد این بوستان.

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

پرندگانِ مهاجر در این غروبِ خموش
که ابرِ تیره تَن اَنداخته، به قلّۀ کوه

شما شتابزده راهیِ کجا هستید
کشیده پَر به افق، تک تک و گروه گروه؟

چه شد که روی نهادید بر دیارِ دگر
چه شد که از چمنِ آشنا سفر کردید

مگر چه درد و شکنجی در آشیان دیدید
که عَزمِ دشت و دَمَن هایِ دورتر کردید؟…

 

اشعار ناب ژاله اصفهانی

 

شعر نو ژاله اصفهانی

روی درخت ِ گردوی گس آن کلاغ ِ پیر 
صد سال خانه کرد و ُ هزاران هزار بار 
گردو از آن درخت بدزدید وُ خاک کرد 
هر بار روی خاک 
منقار ِ خویش را ِز کثافات پاک کرد 
یک بار هم ندید 
آن بلبل ِ جوان ِ غزلخوان ِ باغ را 
یا دید وُ حس نکرد 
آن روح ِ عاشقانهء دور از کلاغ را

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

مرا بسوزانید
و خاکسترم را
بر آبهای رهای دریا بر افشانید،
نه در برکه،
نه در رود:
که خسته شدم از کرانه های سنگواره
و از مرزهای مسدود

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

شکوه آرزو را
بازگو کن
ندار از هیچ کس باکی،هراسی
به هر چیزی نمیخواهی
بگو نه
اگر راه رهایی زیر سنگ است
تمام کوه ها را زیرو رو کن
وگر بشکست جام آرزویت
تلاطمهای دریا را
سبو کن

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

چه سرسبز،چه سرشارند!
آنان که اگر رنجی آشکار و نهان دارند
توان آن دارند
کز زیر آوار سر برآرند
با بانگ بلند من هستم
من هستم
کز زیبایی رنگ ها و آهنگ های جهان
سرمستم

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

اگر هزار قلم داشتم
هزار خامه که هر یک هزار معجزه داشت
هزار مرتبه هر روز می نوشتم من
حماسه ای و سرودی به نام آزادی

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

اگر پرسند از من زندگانی چیست؟
خواهم گفـت: همیشه جستجو کردن
جهان بهتری را آرزو کردن.

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

من از هر وقت دیگر، بیشتر امروز هشیارم
به بیداری پر از اندیشه‌ام
در خواب، بیدارم. زمان را قدر می‌دانم
زمین را دوست می‌دارم

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

در این غوغای افسونگر
چو مرغان بهاری بی‌قرار استم
دلم می‌گیرد از خانه
دلم می‌گیرد از افکار آسوده
و از گفتار طوطی‌وار بیهوده
دلم می‌گیرد از اخبار روزانه،
گر از بازار گرم و جنگ سرد این و آن باشد؛
نه از راز شکوفایی نیروهای انسانی

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

فضای باز می‌خواهم
که همچون آسمان‌ها بی‌کران باشد
و دنیایی که از انسان،
نخواهد قتل و قربانی

 

اشعار ژاله اصفهانی 1

 

❣ ❣ ❣ ❣ ❣

می‌دود آسمان
می‌دود ابر
می‌دود دره و می‌دود کوه
می‌دود جنگل سبز انبوه
می‌دود رود
می‌دود دهکده
می‌دود شهر
می‌دود تپه و می‌دود نهر
می‌دود،
می‌دود کوه و صحرا
می‌دود موج بی‌تاب دریا
می‌دود خون گلرنگ رگ‌ها
می‌دود فکر
می‌دود عمر
می‌دود،
می‌دود، می‌دود راه
می‌دود موج و مهواره و ماه
می‌دود زندگی خواه و ناخواه
من چرا گوشه‌ای می‌نشینم؟

 

سخن آخر

همانطور که خواندید اشعار ژاله اصفهانی استحکام و قدرت بسیاری دارد. آنچه خواندید تنها بخشی از اشعار زیبا و حکیمانه ژاله اصفهانی بود. اگر شما هم شعری از این شاعر بزرگوار خواندید که شنیدنش خالی از لطف نبود می‌توانید آن را در پایین این صفحه بنویسید. همچنین در سایت ستاره می‌توانید اشعار دیگر بانوان ایرانی از جمله اشعار پروین اعتصامی، اشعار سیمین بهبهانی، اشعار فروغ فرخزاد، اشعار طاهره صفارزاده و دیگر شاعران بانوی پارسی زبان را نیز بخوانید. 

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید