اشعار محمد ابراهیم جعفری برخلاف اشعار سیاسی مانند اشعار رضا براهنی و اشعار خسرو گلسرخی و همچون اشعار فاضل نظری، شعرهای فروغ فرخزاد و شاملو مضامین احساسی و عاشقانه دارند. برای خواندن بهترین اشعار این هنرمند ایرانی ادامه مطلب را دنبال کنید.
مجموعهای از زیباترین اشعار محمد ابراهیم جعفری
خاکستری
خاکستری، خاکستری، خاکستری
صبح، مِه، باران
اَبر، نگاه، خاطره
در من ترانهای نبود، تو خواندی
در من آینهای نبود، تو دیدی
ریشهای بودم در خوابِ خاکهای مُتبرک
بیباران، در نگاه تو سبز شدم
برق از چشمانم برخواست، نگاهم بارانی شد
گونههایت خیسِ باران، چشمهایت آفتابی
گرگها میزایند، برهها را دریابیم
تو، با چشمانت مرا بنواز
چوب دست چوپانیام سلاحی کارگر خواهدشد
بعد از جنگ، با چوب دستم
انجیرهای تازه را برای تو خواهمچید
با تو خواهمماند، با تو خواهمخواند
و تو را در بُهتِ آفتابیات خواهمبوسید
اگر اَبرها بگذارند…
☀♩☀♩☀♩☀♩
تو رفتهای
بهار آمد و تو رفتهای…
ای کاش…
ای کاش بهار رفتهبود و
تو میآمدی…
☀♩☀♩☀♩☀♩
نقاشی
گفتم تو را دوست دارم
صدای مرا نقاشی کن
دلتنگ توام اندوهِ مرا نقاشی کن
به تو می اندیشم در غم
پندارِ مرا نقاشی کن
گفتی در خلایی که هوا نیست
نه من تو را میخوانم
نه تو مرا میشناسی
برایم چراغی بیاور
بینور
چگونه نقاشی کنم؟
☀♩☀♩☀♩☀♩
وصل و هجران
چه شبی بود آن شب…
رفتی و یاد تو ماند
کاش میدانستی تا سحر با یادت
وصل میزد…
هجران میخواند…
☀♩☀♩☀♩☀♩
سیاه چشم من
سیاه چشم من؛
کنون که آن کبوتر سپید ز بامِ خانهها گریخته
تو که هنوز شرنگِ تیرهگی به کام چشم کودکانهات نریخته
رها کن این خموده خواب را
نگاه کن آفتاب را
که تا اگر چو من شدی کسی که با دو چشم باز کور بودهاست
و در کنار استوا از آفتاب دور بودهاست
در آن زمان که زور سپیدِ چشم باور تو را سیاه میکند
تو را تباه میکند…
اگرچه حق از آنِ زور بودهاست
به خاطر آوری که نور بودهاست
☀♩☀♩☀♩☀♩
از من بگذر
های…
تو را دوست دارم…
شهر شعرم را در کنار رود تو ساختم
از من بگذر…
رود مرداب نیست
اگر باز ایستی، ویرانه خواهم شد…
☀♩☀♩☀♩☀♩
چو مرغ شب
چو مرغ شب خواندی و رفتی
دلم را لرزاندی و رفتی
تو اشک سرد زمستان را
چو باران افشاندی و رفتی
به باغ قصه به دشت خواب
سایهی ابریست در دل مهتاب
مثل روح آزرده مرداب
دلم را لرزاندی و رفتی
چو مرغ شب خواندی و رفتی
شنیدی غوغای طوفان را
ز خواندن واماندی و رفتی
دلم را لرزاندی و رفتی
چو مرغ شب خواندی و رفتی
تو اشک سرد زمستان را
چو باران افشاندی و رفتی
سیاه شب (لاله افشان شد)
کویر تشنه گلستان شد
تو میآیی
های تو میآیی
ز باغ قصه به دشت خواب
ز راه شیرین پر مهتاب
تو میباری چون گل باران
به جام نیلوفر مرداب
☀♩☀♩☀♩☀♩
رویای گیسویت
تنت در خواب من نجوای دوریست
گل مهتابِ صحراهای دوریست
نفس در گیسویت، پنجه در آغوش
هنوزم وصلِ تو رویای دوریست
☀♩☀♩☀♩☀♩
تنها یک چیز را بیشتر از تو دوست دارم
تنها یک چیز را
از تو بیشتر دوست دارم
اینکه تو را دوست دارم
میخواهی بمان
میخواهی برو
رفتنِ تو
دل انگیزتر از آمدن دیگریست…
☀♩☀♩☀♩☀♩
گریان میخندم
از همآغوشی جانم با شوق
در پی تاب و تبی پیچاپیچ
سایهای میروید،
در پسِ پردهی هیچ
اگر این سایه به دنیا آید،
فکر سازنده خرابش نکند
فصل رستن باشد،
نفسِ سرد جوابش نکند
و چنان باشد که
آب چشم مردم،
نقش بر آبش نکند
گردن یاهوی حس،
خطِ طوقی بشود
بغضِ صاحب ذوقی،
اشک شوقی بشود
از همآغوشی جانم با شوق
در نیامِ صدفی پیچاپیچ
سایهای میروید،
در دلِ پردهی هیچ
من توان دارم
گاه نجوایی را
که در این پرده نهان میگذرد،
درِ گوشِ جانها آواز دهم
من توان دارم
در هوایی آزاد،
پرِ احساسم را پرواز دهم
با چنین پنداری
گاه خندان میگریم،
گاه گریان میخندم
عاقلان میگویند:
من هنرمندم!
☀♩☀♩☀♩☀♩
وقت دلتنگی
وقتی دلتنگم
به تو میاندیشم
یاد تو مربعیست محو و لرزان
در زمینهی خاکستری روشن
در این مربعها
من با بهم زدن پلکهایم
گذشته را نقاشی میکنم
بین من و تو
غبار و دیوار است
به سحر این مربعها
من از دیوار میگذرم
در رسیدن به تو
تنها راه گذشتن است
باید چراغ رنگ به دست بگیرم
و در خاکستریهایم
به دنبال تو بگردم
ای کاش ای کاش
می توانستم یک قطره بیشتر
با سرخ نقاشی کنم
☀♩☀♩☀♩☀♩
آونگی بر دارها
بَر دارها…
خطی و آونگی
و نسیمی که بوی لاشهها را
تا دهندَره کفتارها میبُرد…
و باد میآمد…
و… باد میآمد…
آنقدر تند که کفتارها مرد مَصلوب را
با موهای بلندش نشناختند
آنگاه باد صلیب تنها را از روی تپه بُرد…
☀♩☀♩☀♩☀♩
کاشکی من برج ویرانی به راهی دور بودم
تا که در شبهای بارانی
کبوترها نمآلوده
به زیر سقف ایوانم
به یک پا تکیه میدادند و میخفتند
بوی نمآلود و مستیآور پرها
با صدای وهمانگیز نفسهای کبوترها
کاهگلها خیس باران
خاطرات دور دوران را
به خاطر زنده میسازد
اسب خاطر را به شهر یادهای دور میتازد
کاشکی من برج ویرانی به راهی دور بودم
تا که در شبهای بارانی
کبوترها نمآلوده
به زیر سقف ایوانم
به یک پا تکیه میدادند و میخفتند
پای ایوان در کنار آتش سوزان
دو شبگرد غم آلوده
برای یکدیگر از سرگذشت خویش میگفتند.
☀♩☀♩☀♩☀♩
بر فراز آسمان
بر بلند آسمانی دور دست
ماه هر شب مهربانی میکند
کاش روزی مهربانی میرسید
بر فرازِ آسمان این زمین…
در زمستانی پر از برف و سکوت
در زمستانی گلآلود و پلید
چون جرقه آتشم در این امید
بر فراز آسمان این زمین
کاش روزی مهربانی میرسید
کلام آخر
آنچه در این مقاله خواندید، بخشی از بهترین اشعار محمد ابراهیم جعفری شاعر معاصر ایرانی بود. این شاعر بزرگ در سال ۱۳۱۹ در شهر بروجرد متولد شد. نقاش نوگرا، شاعر معاصر، عضو هیئت علمی دانشگاه هنر تهران و انجمن هنرمندان نقاش ایران که نخستین بار نقاشی را در دوران دبیرستان با تاثیر از نقاش قهوهخانهای به نام «فانی» آغاز کرد.
از دوران نوجوانی به شعر و شاعری علاقهمند شد و شعر میسرود. محمد ابراهیم تحصیلات دانشگاهی را در رشته نقاشی در پردیس هنرهای زیبای داشنگاه تهران دنبال کرد. با گذشت زمان و آشنایی با اساتید این رشته توانست در نقاشی و هنر به پیشرفتهای بسیاری دست پیدا کند.
این هنرمند افتخاراتی همچون حضور در نمایشگاههای تهران، بیینال یا دو سالانه پاریس در سال ۱۳۴۸، حضور در نمایشگاههای آلمان، سوییس و کسب جایزه ملی دولت فرانسه در فستیوال هنر سال ۱۳۵۳ را در کارنامه هنری خود دارد. جعفری را به عنوان موسس کانون هنرهای تجسمی هم میشناسند. سرانجام این هنرمند پر افتخار در فروردین سال ۱۳۹۷ بر اثر سکته مغزی در تهران درگذشت.