اردلان سرفراز شاعر و ترانه سرای معاصر در سال ۱۳۲۹ در شهر داراب واقع در استان فارس متولد شد. او بیش از نیم قرن است که ترانه و شعر میسراید و اشعار او همانند اشعار ایرج جنتی عطایی در بسیاری از آهنگهای مانگار و خاطره ساز حضور دارد. او در طول پنجاه سال فعالیت هنری خود برای بیش از ۳۰ خواننده از جمله داریوش، ابی، هایده، ستار، معین و گوگوش ترانه سرایی کرده است. برای خواندن زیباترین اشعار اردلان سرفراز با ما همراه باشید.
اشعار اردلان سرفراز برای داریوش
«آشفته بازار»
دلم تنگ است دلم می سوزد از باغی که میسوزد
نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می دارد چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم بجز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاری است دنیا
عجب بیهوده تکراری است دنیا
چه رنجی از محبت ها کشیدیم برهنه پا به تیغستان دویدیم
نگاه آشنا در این همه چشم ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم
سبک بالان ساحلها ندیدند
به دوش خستگان باریست دنیا
مرا در اوج حسرتها رها کرد عجب یار وفا داریست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست
عجب فرسوده دیواریست دنیا
عجب خواب پریشانیست دنیا
عجب دریای طوفانیست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
●♬●♪●♬●
محبس خویشتن منم، از این حصار خستهام
من همه تن انا اللحقم، کجاست دار، خسته ام
در همه جای این زمین، همنفسم کسی نبود
زمین دیار غربت است، از این دیار خسته ام
کشیده سرنوشت من به دفترم خط عذاب
از آن خطی که او نوشت به یادگار خسته ام
در انتظار معجزه، فصل به فصل رفته ام
هم از خزان تکیده ام، هم از بهار خسته ام
به گرد خویش گشتهام، سوار این چرخ و فلک
بس است تکرار ملال، ز روزگار خسته ام
دلم نمی تپد چرا، به شوق این همه صدا
من از عذاب کوه بغض، به کوله بار خسته ام
همیشه من دویده ام، به سوی مسلخ غبار
از آنکه گم نمی شوم در این غبار، خسته ام
به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
من از تبار حسرتم که از تبار خسته ام
قمار بی برنده ایست، بازی تلخ زندگی
چه برده و چه باخته، از این قمار خسته ام
گذشته از جاده ی ما، تهی ترین غبار ها
از این غبار بی سوار، از انتظار خسته ام
همیشه یاور است یار، ولی نه آنکه یار ماست
از آنکه یار شد مرا دیدن یار، خسته ام
●♬●♪●♬●
عشق به شکل پرواز پرنده است
عشق خواب یه آهوی رمنده است
من زائری تشنه زیر باران
عشق چشمه آبی اما کشنده است
من میمیرم از این آب مسموم
اما اونکه مرده از عشق تا قیامت هرلحظه زنده است
من میمیرم از این آب مسموم
مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز یه پرنده است
تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار
دروغ این صدا را به گور قصهها بسپار
صدا کن اسممُ از عمق شب از نَـقب دیوار
برای زنده بودن دلیل آخرینم باش
منم من بذر فریاد خاک خوب سرزمینم باش
طلوع صادق عصیان من بیداریم باش
عشق گذشتن از مرز وجوده
مرگ آغاز راه قصه بوده
من راهی شدم نگو که زوده
اون کسی که سرسپرده مثل ما عاشق نبوده
اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده
●♬●♪●♬●
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود
چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری
چه قصهی محقری، چه اول و چه آخری
ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایهها هستیم
سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود
نمیدیدیم و میرفتیم، هزاران سایه با ما بود
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
در آن هنگامهی تردید، در آن بنبست بی امید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
شب آغاز تنهایی، شب پایان یاور بود
●♬●♪●♬●
«راز و نیاز عاشقانه»
هر گوشهی این جهان تو را میجویم
در اوج سکوتم تو را میگویم
ای جان جهان و جانم از تو سرشار
دست از طلب تو من مگر میشویم
هر لحظه باتو بودن، یک شعر ناتمامه
خاموشی تو دریا، دریایی از کلامه
دیدار تو غزلساز، دست تو زخمهی ساز
چشم تو شهر آواز، دریچهای به پرواز
راز و نیاز عاشق، محتاج گفتگو نیست
وقت نماز عاشق، قبله که روبرو نیست
وقتی که پاسخ عشق، درگیر پیچ و تابه
بیآنکه من بپرسم دیدار تو جوابه
با دست هر نوازش صد حرف تازه داری
تصویر روشن عشق در قاب روزگاری
با تو بهانهای هست، آبی و دانهای هست
از هر کجای بنبست راهی به خانهای هست
راز و نیاز عاشق، محتاج گفتگو نیست
وقت نماز عاشق، قبله که روبرو نیست
ما بینیاز گفتن، بیگفتن و شنیدن
در حال گفت و گوییم در لحظههای دیدن
تو با دل صبورت در ماندن و عبورت
با من به گفت و گویی در غیبت حضورت
●♬●♪●♬●
«چشم من»
چشم من بیا منو یاری بکن گونههام خشکیده شد کاری بکن
غیرگریه مگه کاری میشه کرد، کاری از ما نیاد زاری بکن
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد، تا قیامت دل من گریه میخواد
هرچی دریا رو زمین داره خدا، با تموم ابرای آسمونا
کاش میداد همه رو به چشم من، تا چشام به حال من گریه کنن
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد، تا قیامت دل من گریه میخواد
قصهی گذشتههای خوب من، خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن
حالا باید سر رو زانوم بزارم، تا قیامت اشک حصرت ببارم
دل هیشکی مثل من غم نداره، مثل من غربت و ماتم نداره
حالا که گریه دوای دردمه، چرا چشمم اشکشو کم میاره
خورشید روشن ما رو دزدیدن، زیر اون ابرای سنگین کشیدن
همه جا رنگ سیاه ماتمه، فرصت موندنمون خیلی کمه
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد، تا قیامت دل من گریه میخواد
سرنوشت چشاش کوره نمیبینه، زخم خنجرش می مونه تو سنه
لبه بسته سینهی غرق به خون، قصهی موندن ادم همینه
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد، تا قیامت دل من گریه میخواد
اشعار اردلان سرفراز برای معین
هنوز ای یار تنهایم
به دیدار تو میآیم
باز میآیم
اگر که فرصتی باشد
مجال صحبتی باشد
حرف خواهم زد
برای دیدن تو از
حادثه ها گذشتم
کفر اگر نباشد این
من از خدا گذشتهام
من از خدا گذشتهام
برای دیدن تو از
حادثه ها گذشتم
کفر اگر نباشد این
من از خدا گذشتهام
من از خدا گذشتهام
عذاب این دریدهها
مرا شکسته بیصدا
دستی بکش به زخم من
که از شفا گذشتهام
که از شفا گذشتهام
باورم کن باورم کن
من که با تو صادقم
اگه خستم، یا شکستم
هرچه هستم، عاشقم
هر چه هستم، عاشقم
برای دیدن تو از
حادثه ها گذشتم
کفر اگر نباشد این
من از خدا گذشتهام
من از خدا گذشتهام
منو بشناس و باور کن
که خسته ام، خیلی خسته ام
اما هستم
تهی ماند و نشد آلوده دستم
من به دنیا
دل نبستم
باورم کن، باورم کن
من که با تو صادقم
اگه خستم، یا شکستم
هر چه هستم، عاشقم
هر چه هستم، عاشقم
هر چه بلا کشیده ام
من از وفا کشیدم
چه از وفاداری این
اهل وفا گشتهام
من از وفا گذشتهام
برای دیدن تو از
حادثه ها گذشتم
کفر اگر نباشد این
من از خدا گذشتهام
کفر اگر نباشد این
من از خدا گذشتهام
●♬●♪●♬●
«نیرنگ»
به من اونکه بدی آموخت تو بودی
تو بودی، تو بودی
منو آتیش زد و خود سوخت تو بودی
تو بودی، تو بودی
اون که با تیر به زهر آلودهی
عشق
دل و دیده به هم دوخت تو بودی
اون که با شعبده بازی به نیرنگ
لب فریاد منو دوخت تو بودی
به من اونکه بدی آموخت تو بودی
تو بودی تو بودی
منو آتیش زده و خود سوخت تو بودی
آخر این قصهی ما از خود ما از ابتدا پیدا بود
نیرنگ بود ریا بود
دشمن ما از خود ما هر
لحظه بین ما بود
از ما بود، با ما بود
تو منو به بازی تلخی کشوندی
که ندونسته به انتها رسوندی
من به خواب تو، تو جادو شده ی خواب
دشمن ما رو سر سفره نشوندی
اون که دل به قصه ها باخت تو بودی
تو بودی، تو بودی
خنمونو روی آب ساخت تو بودی
تو بودی، تو بودی
آخر این قصهی ما، از خود ما از ابتدا پیدا بود
نیرنگ بود، رویا بود
دشمن ما از خود ما هر لحظه بین ما بود
تو بودی، تو بودی
اشعار اردلار سرفراز برای هایده
وقتی میای صدای پات
از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور
که از همه دنیا میاد
تا وقتی که در وا میشه
لحظه ی دیدن میرسه
هر چی که جاده س رو زمین
به سینه ی من میرسه، آه
ای که تویی همه کسم
بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم
وقتی تو نیستی قلبمو
واسه کی تکرار بکنم
گل های خواب آلوده رو
واسه کی بیدار بکنم
واسه کبوترای عشق
دست کی دونه بپاشیم
مگه تن من می تونه
بدون تو زنده باشه
ای که تویی همه کسم
بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم
عزیز ترین سوغاتیه
غبار پیراهن تو
عمر دوبارهی منه
دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خودم
نه از سر هوس میخوام
عمر دوبارهی منی
تو رو واسه نفس میخوام
ای که تویی همه کسم
بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم
وقتی میای صدای پات
از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور
که از همه دنیا میاد
تا وقتی که در وا میشه
لحظه ی دیدن میرسه
هر چی که جاده س رو زمین
به سینه ی من میرسه، آه
ای که تویی همه کسم
بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چی میخوام میرسم
اشعار اردلان سرفراز برای گوگوش
به دادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
منو دریغ یک خوب
به ویرونی کشونده
عزیزمه تا وقتی
نفس تو سینه مونده
تو این تنهایی تلخ
من و یک عالمه یاد
نشسته روبرویم
کسی که رفته بر باد
کسی ک ه عاشقانه
به عشقش پشت پا زد
برای بودن من
به خود رنگ فنا زد
چه دردیه خدایا نخواستن اما رفتن
برای اون که سایه س همیشه رو سر من
کسی که وقت رفتن
دوباره عاشقم کرد
منو آباد کرد و
خودش ویرون شد از درد
بدادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
به آتش تن زد و رفت تا من اینجا نسوزم
با رفتنش نرفته تو خونمه هنوزم
هنوز سالار خونه س پناه منه دستاش
سرم رو شونه هاشه رو گونمه نفس هاش
به دادم برس ای اشک
●♬●♪●♬●
یه روز غروب تو کوچه ها بارون میومد
چیک چیک صدای گریه ی ناودون میومد
بارون دونه دونه از هر سو روون بود
مرغ خسته اون شب کنج آشیون بود
هنوز اون روز فراموشم نمیشه
که با دست قشنگت روی شیشه
کشیدی عکس قلبی و نوشتی
واسه امروز و فردا و همیشه
یک روز رفتی همون روز زمستون
تنها موندم نشستم زیر بارون
مثل خورشید که تو ابرا میمیره
رفتی تا باز دلم از غم بگیره
هنوز اون روز فراموشم نمیشه
که با دست قشنگت روی شیشه
کشیدی عکس قلبی و نوشتی
واسه امروز و فردا و همیشه
●♬●♪●♬●
شب من پنجره ای بیفردا
روز من قصهی تنهاییها
مانده بر خاک و اسیر ساحل
ماهیام، ماهی دور از دریا
پای من خسته از این رفتن بود
قصهام، قصهی دل کندن بود
دل به هر کس که سپردم دیدم
راهش افسوس، جدا از من بود
روح آواره ی من بعد از من
کولی در به در صحراهاست
می رود بی خبر از آخر راه
همچنان مثل همیشه تنهاست…
●♬●♪●♬●
تو از شهر غریب بی نشونی اومدی
تو با اسب سپید مهربونی اومدی
تو از دشــتای دور و جاده های پر غبار
برای همصدایی همزبونی اومدی
تو از راه میرسی پر از گرد و غبار
تمومه انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت
چه خوبه پاک کنم غــبارو از تنت
غریب آشنا دوست دارم بیا
منو همرات ببر به شهر قــصه ها
بگیر دست مــنو تو دستات
چه خوبه سقفمون یــکی باشه باهم
بمونم مــنتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تــووو من آزادم
تو از شــهر غریــب بی نشونی اومدی
تو با اسب سپید مهربونی اومــدی
تو از دشتای دور و جــاده های پر غبار
برای همصدایی همزبونی اومدی
تو از راه میرسی پر از گرد و غبار
تموومه انتظار میاد همرات بــهار
چه خوبه دیــدنت چه خوبه موندنت
چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت
غریب آشنا دوست دارم بیا
میشینم میشمرم روزا و لحظه ها
تا برگردی بیای بازم اینجا
چه خوبه سقفمون یــکی باشه با هم
بمونم منتظر تابرگردی خونم
تو زندونم باتو مــن آزادم
●♬●♪●♬●
«تقدیر»
آدم خیلی حقیره
بازیچه ی تقدیره
پل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
حتی خود تولد
آغاز راه مرگه
حدیث عمر و آدم
حدیث باد و برگه
آغاز یک سفر بود
وقتی نفس کشیدیم
با هر نفس هزار بار
به سوی مرگ دویدیم
تو این قمار کوتاه
نبرده هستی باختیم
تا خنده رو ببینیم
از گریه آینه ساختیم
آدم خیلی حقیره
بازیچهی تقدیره
پل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
فرصت همین امروزه
برای عاشق بودن
فردا میپرسیم از هم
غریبه ای یا دشمن
ای آشنای امروز
عشق منو باور کن
فردا غریبه هستی
امروز و با من سر کن
تولد هر قصه
یک جادهی کوتاهه
اول و آخر مرگه
بودن میون راهه
اگر چه عاجزانه
تسلیم سرنوشتیم
با هم بیا بمیریم
شاید یک روز برگشتیم
آدم خیلی حقیره
بازیچه ی تقدیره
گل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
شعر اردلان سرفراز برای عارف
«قصه شهر سکوت»
روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصهی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
در سینه ی سردم، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
شد شهر هیاهو، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست
خورشید منی، منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
دریای منی، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
کنون تو مرا همه شوری و صدا
کنون تو مرا همه نوری و امید
در باغ دلم بنشین بار دگر
ای پیکر تو، چو گل یاس سپید
شعر اردلان سرفراز برای ستار
«صدای بارون»
بوی موهات زیر بارون
بوی گندم زار نمناک
بوی سبزه زار خیس
بوی خیس تن خاک
جاده های مهربونی
رگای آبی دستات
غم بارون غروب
ته چشمات تو صدات
قلب تو شهر گل یاس
دست تو بازار خوبی
اشک تو بارون روی
مرمر دیوار خوبی
ای گل آلوده گل من
ای تن آلودهی دل پاک
دل تو قبله ی این دل
تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
بوی موهات زیر بارون
بوی گندم
زار نمناک
بوی شوره زار خیس
بوی خیس تن خاک
یاد بارون و تن تو
یاد بارون و تن خاک
بوی گل تو شوره زار
بوی خیس تن خاک
همیشه صدای بارون
صدای پای تو بوده
همدم تنهایی هام
قصه های تو بوده
وقتی که بارون می باره
تو رو یاد
من می آره
یاد گلبرگ های خیس
روی خاک شوره زار
ای گل آلوده گل من
ای تن آلوده تن پاک
دل تو قبله ی این دل
تو تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
شعر اردلان سرفراز برای ابی
سحرگاه بهاری
دستِ تو یاسِ نوازش
در سحرگاهِ بهاری
ای همه آرامش از تو
در سَر انگشتت چه داری؟
در کتابِ قصهء من
معنیِ هر دل سپردن
خود شکستن، بود و مردن
در غمِ خود سوگواریای همدم، ای مرهم
ای خطِ سرنوشتم
ای همدم، ای مرهم
بی تو چه مینوشتم
من چه بودم نقشِ باطل
قایقی گم کرده ساحل
با هزاران زخم بر دل
از عزیزان یادگاری
بی نیاز از هر نیازی
بی خبر از حیله سازی
با گناهِ پاکبازی
باختم در هر قماری
من چه بودم شعلهء درد
قصهء خاکسترِ سرد
زخمیِ دنیایِ نامرد
قصهء چشم انتظاری
با منِ ویرانه از درد
دست تو اما چه ها کرد
ای که با معنایِ دیگر
عشق را آموزگاری
ای همدم، ای مرهم
ای خطِ سرنوشتم
ای همدم، ای مرهم
بی تو چه می نوشتم
شعر اردلان سرفراز برای حسن شماعی زاده
گل ناز پرپر من، آخرین همسفر من
جای لب های قشنگت، مونده روی دفتر من
ای که شعر تلخ اشکات، قصهی غربت من بود
عینهو نفس کشیدن، دیدنت عادت من بود
تو یه حرف تازه بودی واسه من، قصهی دو نیمه و یکی شدن
تو به عشق یه معنی تازه دادی، طپش یه قلب و گرمای دو تن
میون دفتر شعرام، به تن سفید هر برگ
با همون خط قشنگت، تو نوشتی “یا تو یا مرگ”
ای رفیق نیمه راهم، می دونم که تو نمردی
ولی وقتی رفتی انگار، پیش چشمام جون سپردی
گل ناز پرپرم، ای همدرد… به نبودنت باید عادت کرد!