اگر شما از طرفداران داستانهای چند خطی و کوتاه هستید پیشنهاد میکنیم مطالعه داستان احساسی زخم های عشق پائولو کوئیلو، نویسنده نامدار و معروف برزیلی، را از دست ندهید. پائولو کوئیلو با کتاب کیمیاگر شهرتی جهانی یافت و نوشتههای آموزنده و احساسی او در سراسر جهان محبوب هستند.
داستان زخمهای عشق
چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباس هایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کند.
مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند.
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف اسکله دوید و با چنگکی که در دست داشت محکم بر سر تمساح زد و او را کشت. مادر و کشاورز پسر را سریع به بیمارستان رساندند. پسر آنقدر زخم برداشته بود که دو ماه گذشت تا حالش خوب شود. پاهایش از جای آروارههای تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست جای زخمهایش را به او نشان دهد.
پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد. سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.
نتیجه: عشق حتی اگر زخم بزند هم از روی عشق و دوست داشتن است و چه زیباست عشق مادر به فرزندش.