ستاره | سرویس چهره ها – بیوگرافی هما روستا ، بازیگر محبوب ایرانی را در این مطلب بخوانید.
بیوگرافی هما روستا
تحصیلات
ورود به دنیای هنر
اولین حضور او در سینما با فیلم دیوار شیشهای به کارگردانی ساموئل خاچیکیان در سال ۱۳۵۰ رقم خورد. سال ۱۳۵۱، هما روستا که در دانشکده هنرهای دراماتیک مشغول تدریس بود، نمایش باغ وحش شیشهای تنسی ویلیامز را با بازی دانشجویان آن دانشکده کارگردانی نمود. از جمله کسانی که با روستا در این نمایش همکاری داشتند میتوان از امید جوهری، بدری بدیعی، مهشید افشارپناه و ناصر آقایی نام برد.
هما روستا درباره بازگشتش به ایران چنین گفته بود:
«بعد از فارغالتحصیلی به آلمان بازگشتم، خانوادهام بعد از فوت پدر در برلین زندگی میکردند و قرار بود من هم در برلین کارم را شروع کنم ولی چون لهجه داشتم، میخواستند مرا به شهر دیگری بفرستند تا ضمن یکی دو سالی کار کردن، لهجهام بهتر شود؛ اما من تصمیم گرفتم تا به ایران بازگردم. نمی دانم چرا؟ واقعاً هنوز هم نتوانستم دلیل خاصی برای این تصمیم پیدا کنم. شاید دلیلش همان کشش درونی به ایران بود. به هر حال آمدم ایران و ماندم.»
پس از انقلاب در سال ۱۳۶۵، هما روستا در فیلم گزارش یک قتل به کارگردانی محمدعلی نجفی ایفای نقش نمود. در سال ۱۳۶۶ در فیلم پرنده کوچک خوشبختی پوران درخشنده بازی کرد و نامزد دریافت لوح زرین بهترین بازیگر نقش اول زن از ششمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم فجر در همان سال گردید.
سال ۱۳۶۸ در فیلم تمام وسوسههای زمین به کارگردانی حمید سمندریان ظاهر شد و نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن از هشتمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر گردید. در ۱۳۶۹، جایزه بهترین بازیگر زن را از جشنواره فرهنگی و هنری روستا به خاطر بازی در فیلم ملک خاتون به کارگردانی حسن محمدزاده دریافت نمود.
هما روستا دهه ۱۳۷۰ را با بازی در فیلم ممتاز مسافران کارِ بهرام بیضایی(۱۳۷۰) آغاز نمود و در ۱۳۷۱ در فیلم از کرخه تا راین ابراهیم حاتمیکیا به ایفای نقش پرداخت و بار دیگر نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن از یازدهمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر گردید. در ۱۳۷۴ به خاطر بازی در تله تآتر شعبدهباز جایزه بهترین بازیگر را از جشنواره سیما کسب نمود.
در ۱۳۸۰ در مجموعه خاک سرخ به کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا بازی کرد. در ۱۳۸۳ نمایش زمستان، نوشته امید سهرابی را روی صحنه برد و در ۱۳۸۴ نیز نمایش سانتاکروز ماکس فریش را با ترجمهای از خودش کارگردانی کرد. دیگر نمایش او آنتیگون در نیویورک نام دارد که در ۱۳۸۶ روی صحنه برد. بازگشت مجدد روستا به تلویزیون با سریال ترانه مادری در سال ۱۳۸۷ رقم خورد.
او با حمید سمندریان، کارگردان مشهور تئاتر ایران ازدواج کرد.
درگذشت هما روستا
هما روستا در ۴ مهر ۱۳۹۴ خورشیدی در بیمارستانی در شهر لس آنجلس آمریکا بر اثر سرطان سینه درگذشت. پیکر او در ۱۳ مهر ۹۴ به ایران منتقل شده و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا بهخاک سپرده شد.
فعالیتهای هنری هما روستا
فیلم سینمایی
- ۱۳۸۶ –رفیق بد
- ۱۳۸۰ –لژیون
- ۱۳۷۵ –زن امروز
- ۱۳۷۲ –کودکانی از آب و گل
- ۱۳۷۱ –دو همسفر(اصغر هاشمی)
- ۱۳۷۱ –از کرخه تا راین(ابراهیم حاتمیکیا)
- ۱۳۷۰ –مسافران(بهرام بیضایی)
- ۱۳۶۹ –تیغ آفتاب
- ۱۳۶۹ –ملک خاتون
- ۱۳۶۸ –تمام وسوسههای زمین(حمید سمندریان)
- ۱۳۶۶ –پرنده کوچک خوشبختی(پوران درخشنده)
- ۱۳۶۵ –گزارش یک قتل(محمدعلی نجفی)
- ۱۳۵۰ –دیوار شیشهای(ساموئل خاچیکیان)
مجموعه تلویزیونی
- ۱۳۸۷ –ترانه مادری
- ۱۳۸۰ –خاک سرخ(ابراهیم حاتمیکیا)
- ۱۳۷۹ –با من بمان(حمید لبخنده)
- ۱۳۷۷ –محاکمه(حسن هدایت)
- ۱۳۷۵ –شعبده باز(تلهتآتر)
- ۱۳۷۴ –آخرین ستاره شب
تئاتر
- آنتیگون در نیویورک(۱۳۸۶)
- سانتاکروز(کارگردانی نوشتهماکس فریش ۱۳۸۴)
- زمستان(نوشته امید سهرابی ۱۳۸۳)
- مرغ دریائی
- مردههای بی کفن و دفن
- گنجینه طلا و سرباز لاف زن
- دائی وانیا
- ببر گراز دندان
- باغوحش شیشهای(۱۳۵۱)
- بازی استریندبرگ
- بازپرس
- ازدواج آقای میسیسیپی
برای اینکه فرصتم از دست نرود، نزد رئیس دانشکده رفتم و از او خواستم همزمان با شرکت در کلاسهای زبان، در کلاسهای تئاتر هم شرکت کنم و گفتم اگر ترم اول از پس امتحانها برنیامدم، مرا رفوزه کنید. او هم پس از کمی فکر و با دیدن اشتیاق من، این پیشنهاد را قبول کرد و گفت اگر نتوانی باید این یک سال را دوباره بگذرانی.
به هر حال من سر کلاسهای بازیگری رفتم. زبان اصلا نمیدانستم و خیلی نکات را نمیفهمیدم. از طرفی همکلاسیهایم خیلی سر به سرم میگذاشتند. بچههای هنر هم میدانید که خیلی شیطان هستند. خلاصه یواش یواش زبان رومانیایی را آموختم و ترم هم به پایان رسید. امتحان دادم که اجرای یک مونولوگ بود؛ خیلی خوب اجرا کردم و استادم دیگران را هم دعوت کرده بود تا کار مرا ببینند چون من تنها ایرانی بودم که آنها در طول زندگیشان دیده بودند.
به خاطر فوت پدرم به ایران آمدم
سال ۱۳۴۹ به ایران بازگشتم. دلیل اصلی این موضوع هم فوت پدرم بود. او همیشه به من میگفت وقتی بزرگ شدی و درست را تمام کردی باید به ایران برگردی. در درونم درباره ایران حس نوستالژیکی داشتم. تصاویر مبهمی از ایران در ذهنم بود و کشش درونی قوی داشتم.
بعد از فارغ التحصیلی به آلمان بازگشتم، خانوادهام بعد از فوت پدر در برلین زندگی میکردند و قرار بود من هم در برلین کارم را شروع کنم ولی چون لهجه داشتم، میخواستند مرا به شهر دیگری بفرستند تا ضمن یکی دو سالی کار کردن، لهجهام بهتر شود اما من تصمیم گرفتم تا به ایران بازگردم. نمیدانم چرا؟ واقعا هنوز هم نتوانستم دلیل خاصی برای این تصمیم پیدا کنم. شاید دلیلش همان کشش درونی به ایران بود. به هر حال آمدم ایران و ماندم.
وقتی یقه حمید پیش من گیر کرد
مدتی بعد «باغ وحش شیشهای» تنسی ویلیامز را روی صحنه بردیم که تماشاگران زیادی داشت. یک متن ایرانی هم اجرا کردیم که نوشته خانمی بود و اسمش را به یاد نمیآورم. برای نمایشها بلیت میفروختیم و تماشاگر هم داشتیم. در واقع کارهایی که در بخارست تجربه کرده بودم اینجا هم انجام میدادم، به ویژه دانشجوها تجربه اجرا مقابل تماشاگر را نداشتند مگر اینکه کارگردانی آنها را برای بازی روی صحنه تئاترهای رسمی انتخاب میکرد و برای اولین بار بود که این اتفاق در دانشکده هنرهای دراماتیک و برای تئاترهای دانشجویی میافتاد.
وقتی به ایران آمدم برقراری ارتباط برایم سخت بود چون فارسی را خوب بلد نبودم. اگر کسی خیلی تند و غلیظ صحبت میکرد، اصلا حرفهایش را نمیفهمیدم و باید با من شمرده و آهسته حرف میزدند. یکی از آشناها مرا به دکتر فروغ رئیس دانشکده هنرهای دراماتیک معرفی کرد. وی به من گفت چون فارسی بلد نیستی و با فضای تئاتر ایران هم آشنایی نداری، نمیتوانی الان بازی کنی. او گفت در دانشکده ما استادانی مثل آقای شنگله، سمندریان و… تدریس میکنند، سر کلاس آنها برو و ببین دوست داری با کدام یک همکاری کنی.
سر کلاسها رفتم و بعد به او گفتم روشها با آنچه آموختهام خیلی متفاوت است. برای همین پیشنهاد دادم زنگ فوق برنامه را به من بدهند و او هم قبول کرد و شروع به کارگردانی کردم. چون خودم هم سن کمی داشتم با دانشجوها خیلی راحت بودم. البته هنوز هم با جوانها خیلی راحت هستم.
استاد در دام ازدواج افتاد
در این موضوع که دانشجوها خیلی دوست دارند با استادشان ازدواج کنند تردیدی نیست. به همین خاطر در آن دوران سایر بچهها دوست داشتند کاری بکنند که من و حمید با هم ازدواج کنیم، برای همین پیش من همیشه تعریف او را میکردند و میگفتند استاد بهترین مرد دنیاست؛ خوش تیپ و مهربان و اصلا حرف ندارد. جلوی سمندریان هم تبلیغ مرا میکردند.
ازدواج با حمید من را سختگیر کرد
من بازیگر ثابت تئاترهای او شدم و از این همکاری خیلی راضی بودم؛ چرا که او جزو بهترین کارگردانهای تئا تر ایران بود و خیلی خوب با بازیگرها کار میکرد. وقتی در نمایشهای سمندریان بازی میکردم دائم درگیر کار بودم. البته این همکاری هم خوب و هم بد بود. برای اینکه هم شغل بودیم و چون به او عادت کرده بودم نمیتوانستم با کارگردان دیگری همکاری کنم و زمانی که سمندریان ناخواسته از تئاتر دور شد، این کار نکردن برایم سخت بود.
چند باری با کارگردانهای دیگر کار کردم اما راحت نبودم و راضیام نمیکرد. پس رفتم سراغ کارگردانی تئاتر. سال ۶۱ پسرم کاوه به دنیا آمد و عطر و رنگ مضاعفی را به زندگی ما بخشید. هر چند که کاوه هیچ گاه وارد عرصه هنر نشد و ترجیح داد زندگیاش را در عرصه کامپیوتر سپری کند.
بیوگرافی حمید سمندریان – همسر هما روستا
فعالیت تئاترش را حین تحصیل در دورهٔ متوسطه آغاز کرد. او در کلاسهای تئاتر و هنرپیشگی حسین خیرخواه، شباویز و نصرت کریمی شرکت کردهاست که زیر نظر عبدالحسین نوشین اداره میشد. سمندریان همچنین ویلون مینواخت و از شاگردان محمود ذوالفنون، برادر بزرگتر جلال ذوالفنون بود. او خود دربارهٔ این دوران و گرایشش به تئاتر میگوید:
من از اول با خودم شرط کرده بودم هر طوری شده تئاتری بشوم. حتی اینجا شاگرد ویولن آقای ذوالفنون بودم. وقتی ایشان میدید من کلاس حسین خیرخواه هم میروم، به من میگفت برو آنجا. اینجا توی کلاس ویولن وقتت تلف میشود. میگفت من نمیخواهم روی علاقهات حرف بزنم اما این پرش «آرشه» که به تو گفتم، باید یک هفته وقت بگذاری تا خوب یاد بگیری. نیا اینجا و وقتت را تلف نکن. من هم آمدم خانه و یک شب گریه کردم و دیگر نرفتم. رفتم کلاس حسین خیرخواه. تئاتر را ترجیح دادم.
حمید سمندریان پس از اتمام دورهٔ دبیرستان به اروپا سفر کرد و در آلمان دورهٔ مهندسی شوفاژ سانترال را در دانشگاه صنعتی برلین گذراند اما بعد از آن به کنسرواتور عالی موسیقی و هنرهای نمایشی هامبورگ وارد شد. برخورد با تئاتر آنقدر برایش جذاب بود که مجالی برای موسیقی نمیگذاشت و به همین دلیل برای همیشه از موسیقی خداحافظی کرد.
سمندریان که در آلمان به جای مهندسی تأسیسات سر از کلاسهای مارکس راینهارت درآورده بود، بعدها به مؤسسه ادوارد مارکس میپیوندد که در آنجا تئاتر را به طور جدیتر میآموزد. او طی شش سال به صورت آکادمیک تحت آموزش ادوارد مارکس که یکی از استادان برجستهٔ تئاتر بود اصول و مبانی کارگردانی و بازیگری را آموخت و همزمان در آلمان به صورت حرفهای مشغول به کار شد.
وی پس از پایان این دوره به دعوت ادارهٔ هنرهای نمایشی دراماتیک ادارهٔ کل هنرهای زیبای ایران به کشور برگشت. سمندریان به دنبال اجرای تئاتر بود ولی پس از اینکه تلویزیون راه خود را به خانهها باز کرد به تیم او برنامهای تلویزیونی سفارش دادند ولی سمندریان از این اتفاق راضی نبود. به این ترتیب، نخستین کار حمید سمندریان تلهتئاتر «جراحی پلاستیک» نوشتهٔ پیر فراری بود که در سال ۱۳۴۰ برای تلویزیون ملی ایران (ثابت پاسال) کارگردانی کرد. یک سال بعد او و تیمش درا دارهٔ هنرهای دراماتیک سالن ۵۰ تا۶۰ نفری درست کردند که چند برنامهٔ تئاتری در آن اجرا شد. سمندریان اولین اثر خود، نمایشنامهٔ «دوزخ یا در بسته» نوشتهٔ ژان پل سارتر را در همین تالار نوبنیاد به روی صحنه برد و فعالیتهای خود را به شکل پیوسته در عرصهٔ تئاتر ادامه داد. همچنین با همکاری مهدی فروغ به تأسیس هنرستان آزاد هنرهای دراماتیک که وابسته به هنرهای زیبای کل کشور بود دست زد.
پس از آن حمید سمندریان به دعوت مهندس هوشنگ، مهدی برکشلی و با همکاری مهدی نامدار دانشکدهٔ تئاتر دانشگاه تهران را بنیان گذاشتند و کار تدریس را بدون وقفه تا پایان عمر در دانشگاههای تهران و کلیهٔ دانشگاههای تئاتری ادامه داد. همچنین در سال ۱۳۴۸ تدریس در دانشکدهٔ هنرهای زیبا را آغاز میکند.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران و در پی انقلاب فرهنگی و پاکسازی دانشگاهها از بسیاری از استادان، حمید سمندریان نیز به دلیل سوءظن به گرایش به کمونیسم به دلیل ترجمهٔ «دایرهٔ گچی قفقازی» از فعالیت دانشگاهی منع شد. در نتیجه سمندریان به ناچار رستورانی باز کرد تا خودش و چند نفر از دانشجویانش اگرنه از طریق تئاتر، بلکه از راهی شرافتمندانه زندگی کنند. پس از مدتی با وساطت شاگرد سابق وی،بهروز غریبپور که در آن دوران مورد وثوق بعضی از کسانی بود که بهکانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان وارد شده بودند از این اتهام تبرئه شده و قرار شد سمندریان به دانشکدهٔ هنرهای زیبا برگردد.
در نیمهٔ نخست دهه ۱۳۷۰ ناصر باباشاهی رییس دانشکدهٔ هنر و معماری دانشگاه تهران از حمید سمندریان دعوت کرد تا گروه نمایش این دانشکده را راهاندازی کند و بدین ترتیب سمندریان پایه و اساس این گروه را گذاشت.
در سال ۱۳۷۳ به تأسیس کلاسهای آزاد بازیگری و کارگردانی دست زد که هنرجویان بسیاری از آنجا دانشآموخته شدند و به عرصهٔ حرفهای هنر وارد شدند.