ضرب المثلها گونهای از بیان هستند که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آنها نهفته است. بسیاری از این داستانها از یاد رفتهاند و ریشه و پیشینه برخی از امثال نیز بر بعضی از مردم روشن نیست؛ ضرب المثل ها بر پایه تمثیلی شکل گرفته اند که یک موقعیت یا وضعیت را شرح میدهد و توصیه و معنا و عبرتی در خود دارد.
ضرب المثل از این ستون به آن ستون فرج است یکی از این ضرب المثل هاست که ریشه و معنای آن را در ادامه میخوانید.
معنی ضرب المثل از این ستون به آن ستون فرج است
- بعضی وقتها تغییر موضع و جایگاه میتواند برای فرد مفید باشید.
- این ضرب المثل نشان دهنده امیدواری در اوج ناامیدی هنگام گرفتاریهای سخت است.
- در معنایی ضعیفتر: بدون تحرک و فعالیت نمیتوان کاری را پیش برد. مشابه ضرب المثل از تو حرکت از خدا برکت
ریشه ضرب المثل از این ستون به آن ستون فرج است
روایت اول
در زمانهای دور فردی به شهر دوری سفر کرد و همان شبی که به آن شهر رسید، فردی به طور ناشناس کشته شد. نگهبانان مرد مسافر را نزدیک محل قتل دستگیر کردند و او را نزد قاضی بردند. در محکمه مرد مسافر نتوانست بیگناهی خود را ثابت کند و قاضی حکم اعدام را صادر کرد و قرار شد روز بعد مرد را به دار بیاویزند.
صبح که رسید مرد مسافر را به یک ستون بستند تا اعدام کنند. مرد هرچه گفت که بی گناه است و بعدا از این کار پشیمان خواهند شد فایدهای نداشت و کسی حرف او را بدون دلیل و مدرک باور نکرد.
در آخرین لحظه که جلاد به سراغ او آمد تا حکم را اجرا کند طبق رسم او پرسید که آخرین خواسته اش چیست. مرد که مرگ خود را نزدیک میدید به جلاد گفت: مرا به ستون کناری ببندید و روی آن من را اعدام کنید. جلاد فکر کرد که مرد قصد فرار دارد و دنبال بهانه برای این است که فرصتی برای فرار پیدا کند. با عصبانیت به او گفت این چه خواهش مسخره ای است!
مرد مسافر به او گفت : رسم این است که آخرین خواهش یک محکوم به اعدام اگر ضرری برای کسی نداشته باشد اجرا شود. خواستهی من هم ضرری به کسی نمیرساند و میخواهم مرا به ستون کناری ببندید. جلاد که راه مخالفتی نداشت ناچارا دست او را باز کرد و به ستون بعدی بست.
در همین هنگام که جلاد داشت دست مرد مسافر را به ستون میبست، حاکم و سوارانش از آنجا گذشتند و دیدند عدهای از مردم دور میدان جمع شدهاند، کسی را فرستاد که علت شلوغی جمعیت را بپرسد. به او خبر آوردند که مردی را به دار میزنند. حاکم به میدان آمد و پرسید چه کسی را میخواهید اعدام کنید؟ جلاد جلو آمد و حکم قاضی را نشان داد.
حاکم گفت : مگر دستور جدید قاضی به شما نرسیده است؟ دستور لغو اعدام را من دیشب به حاکم فرستادم. جلاد گفت: آخرین دستوری که به من رسیده همین است. حاکم گفت : این مرد بیگناه است و همین الان باید او را آزاد کنید و از او عذرخواهی کنید.
قاتل دیشب به کاخ من آمد و گفت وقتی خبر اعدام این مرد را شنیده، نخواسته که خون این مرد بیگناه به گردن او بیافتد و خودش را معرفی کرد. من هم او را نزد قاضی فرستادم و سفارش کردم که مجازاتش را تخفیف دهد. مرد مسافر را آزاد کردند و او گفت : اگر مرا از آن ستون به این ستون نمیبستید تا حالا مرا اعدام کرده بودید و دیگر وقتی حکم جدید به دست شما میرسید که کار از کار گذشته بود. اگر خدا بخواهد از این ستون به آن ستون فرج است.
روایت دوم
برای این ضرب المثل داستان دیگری مشابه داستان بالا با کمی تفاوت بیان شده است و آن به شرح زیر است.
در زمان های قدیم شخصی بسیار خسته و گرسنه وارد شهری می شود و بعد از صرف غذا به استراحت می پردازد. بعد از چند ساعت استراحت قصد خروج از شهر را می کند، اما هوا تاریک شده بود و مجبور می شود شب را در آن شهر سپری کند.
از قضا یکی از اهالی آن شهر توسط فردی ناشناس در تاریکی شب کشته می شود. آن مرد مسافر هوای پیاده روی به سرش می زند و به کوچه و خیابان های شهر می رود. در این هنگام یکی از نگهبانان متوجه حضور مرد مسافر در اطراف محل جرم می شود و او را بلافاصله دستگیر می کند.
او را در حالی که مات و مبهوت مانده بود به زندان می برند. معلوم می شود قوانین را رعایت نکرده و مالیات نپرداخته است. در نهایت به امر والی، این شخص را که مالیات و خراج خود را کامل نپرداخته بود، به ستون وسط دارالاماره بستند و تازیانه می زدند.
آن مرد پس از خوردن چند تازیانه گفت: به خوردن تازیانه اهمیت نمی دهم؛ خواهشم این است که مرا از این ستون باز کنید و به ستون دیگر ببندید؛ شاید در این مدت فرجی باشد. همین که او را باز کردند، قاصدی از در وارد شد و حکم عزل والی را از طرف خلیفه وقت ابلاغ نمود و به این ترتیب او هم از مجازات رهایی یافت و از آن زمان این جمله ضرب المثل شد که: «از این ستون به آن ستون فرج است».
ریشه این ضرب المثل این پند را دارد که در هنگام مشکلات نیز مأيوس نشويد و به زندگی اميدوار باشيد.