ستاره | سرویس فرهنگ و هنر - احترام به بزرگترها و به خصوص پدر و مادر همواره یکی از ارزشهای زندگی انسانها بوده است. این موضوع آنقدری اهمیت دارد که درباره آن نیزه روایات و آیههای زیادی در قرآن کریم آمده است. ما در این مطلب قصد داریم تا به شرح دو داستان کوتاه در مورد احترام به مادر بپردازیم. با ما همراه باشید.
داستان کوتاه در مورد احترام به مادر
در زمانهای قدیم مردمی بادیه نشین زندگی میکردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و میخواست در طول روز پسرش کنارش باشد.
و اين امر مرد را آزار ميداد و فكر ميكرد در چشم مردم کوچک شده است. هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت مادرم را نیاور بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا اینجا بماند و از شرش راحت شوم تا گرگ او را بخورد یا بمیرد.
همسرش گفت باشه آنچه میگویی انجام میدهم! همه آمادهی کوچ شدند؛ زن هم مادر شوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک سالهی خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند.
آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقهی فراوانی داشت و اوقات فراقت با او بازی میکرد و از دیدنش شاد میشد. آنها مسافتی را رفتند و هنگام ظهر برای استراحت ایستاند. مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند که مرد یاد فرزند عزیزش افتاده و به زنش گفت: پسرم را بیاور تا با او بازی کنم.
زن به شوهرش گفت او را پیش مادرت گذاشتم! مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا اینکار را کردی؟ همسرش پاسخ داد ما او را نمیخواهیم زیرا بعد او تو را همانطور که مادرت را گذاشتی و رفتی خواهد گذاشت تا بمیری!
حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد و سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگان بسمت آنجا میآمدند تا از باقی ماندهی غذاهای بجا مانده در آنجا شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند.
مرد وقتی رسید دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگها دور آنها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب میکند و تلاش میکند که کودک را از گرگها حفظ کند.
مرد گرگها را دور کرده و مادر و فرزندش را بازمیگرداند و از آن به بعد موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر میکرد و خود با اسب دنبالش روان میشد و از مادرش مانند چشمش مواظبت میکرد و زنش در نزدش مقامش بالا رفت.
انسان وقتی به دنیا می آید بند نافش را میبرند ولی جایش همیشه میماند تا فراموش نکند
که برای تغذیه به یک زن بزرگ وصل بود.
بیشتر بخوانید: احادیثی گهربار در باب نیکی به پدر و مادر
فضیلت جهاد در راه خدا و احترام به مادر
روزی رسول خدا صلی الله علیه واله از یکی از جنگها که برگشتند در مسجد به منبر تشریف برده و خوبیها و محاسن جنگ و جهاد را بیان میفرمودند.
از آن جمله فرمودند: "هرکس به میدان جنگ رود و شهید شود تمام گناهانش آمرزیده میشود و به بهشت میرود و اگر هم شهید نشود و سالم برگردد گناهی بر او باقی نمانده..."
در این بین جوانی بلند شد و عرض کرد:
ولی یا رسول الله حیف و هزار حیف که من از این همه فیض محرومم!!!
فرمودند: چرا ای جوان؟؟؟
عرض کرد: من مادری پیر دارم که باید شب و روز متوجه خدمت او باشم و حتی زن هم نگرفتم که مبادا وقتی شود که در خدمت کردن به این مادر کوتاهی شود!!!
فرمودند: نزن این حرف را!!! نمی دانی که تو الان در حال چه خدمت بزرگی هستی!!!
یک شب متوجه و خدمت به پدر و مادر کردن از یکسال جهاد در راه خدا افضل و بهتر است!