ضرب المثل در دروازه را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان بست

ضرب المثل در دروازه را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان بست از داستانی از لقمان حکیم و نصیحت به فرزندش ریشه گرفته است و درباره اهمیت ندادن به قضاوت های نابجا و همیشگی مردم است.

 

ضرب المثل بر اساس حروف الفبا

 

ستاره | سرویس هنر – داستان ها، ضرب المثل ها و اشعار درباره حرف مردم بسیار زیاد است. یکی از درست‌ترین و آموزنده‌ترین ضرب المثل های فارسی، ضرب المثل در دروازه را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان بست است. برخی اعتقاد دارند حکایت این ضرب المثل به داستان های ملانصرالدین برمی‌گردد. البته ریشه این مثل درباره یکی از مواعظ و نصایح لقمان حکیم به فرزندش است که در ادامه می‌خوانید. 

 

ضرب المثل در دروازه را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان بست

 

معنی ضرب المثل در دروازه را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان بست

این ضرب المثل یعنی در هر صورت انسان هر کاری که انجام دهد، مردم در مورد آن قضاوت می‌کنند و پشت سر همدیگر حرف می‌زنند، بنابراین نباید بخاطر حرف مردم از کاری که می‌خواهیم انجام دهیم و فکر می‌کنیم درست است، صرف نظر کنیم و یا بر عکس کارهایی که انجام می‌دهیم به خاطر حرف مردم باشد و مطابق میل دیگران رفتار کنیم. 

بهتر است بدون ترس از قضاوت مردم و بدون اهمیت دادن به حرف‌های بی مورد دیگران، بر اساس تفکر و تعقل، کار خود را انجام دهیم. 

 

تاریخچه و داستان ضرب المثل در دروازه را میشه بست در دهن مردم را نه!

یکی از نصایح حکیمانه لقمان به فرزندش این بود که در اعمال و رفتارش صرفا خشنودی خدا و رضای وجدان را در نظر بگیرد و به حرف مردم چندان اهمیت ندهد. پسر لقمان چون مثل پدرش اهل چون و چرا بود، برای اطمینان خاطر یک مثال و دلیل موجه خواست و لقمان هم گفت: بسیار خوب الآن آماده شو تا با هم به سفر برویم و در مسیر سفر، من پرده از این راز بردارم.

فرزند لقمان دستور پدر را اطاعت کرد. وقتی الاغ را آماده کرد، لقمان سوار شد و به پسر گفت تا دنبال او بیاید. در همان زمان از کنار عده ای گذشتند که در مزرعه مشغول کار بودند. آن ها با دیدن لقمان و پسرش گفتند: عجب مرد سنگدلی، خودش سوار است و کودک ضعیفش پیاده! لقمان با شنیدن این حرف پسر را سوار کرد و خود پیاده به دنبال او
آمد.
باز عده ای رسیدند، این بار مردم گفتند: عجب فرزند بی ادبی که حرمت پدر را نگاه نمیدارد، خود که جوان و نیرومند است سواره است و پدر پیرش پیاده! این بار لقمان هم پشت سرش سوار شد.

 

حکایت ضرب المثل در دروازه را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان بست

 

رفتند و رفتند تا به عده ای دیگر رسیدند، این بار مردم گفتند: عجب آدم های ب یانصافی! هم بارشان را بر این حیوان نحیف گذاشته اند و هم خودشان سوار او شده اند! در این هنگام هر دو از الاغ پیاده شدند و رفتند و رفتند تا به دهکده ای رسیدند.

این بار اهالی دهکده گفتند: عجب آدم هایی، الاغ سواری همراهشان هست و پیاده می آیند، حتما الاغ را بیشتر از
خودشان دوست دارند!
وقتی سفر این پدر و پسر به این جا رسید، لقمان با لبخندی رضایت‌بخش به فرزند خود گفت: این تصویری از آن حقیقتی بود که با تو گفتم. خودت متوجه شدی که هر کاری انجام دهی نمی‌توانی رضایت همه آدم ها را جلب کنی و حرف هر کدام را بپذیری دیگری به تو طعنه می‌زند! در دروازه را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان بست. پس بهتر است که راه خودت را بروی و با حرف این و آن، از مسیر زندگی‌ات منحرف نشوی.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید