ستاره | سرویس محتوای کمک درسی – درس هشتم کتاب فارسی یازدهم در کوی عاشقان نام دارد که داستانی درباره زندگی مولوی را روایت کرده و در آن ابیاتی از این شاعر را هم آوردهاست. در این مطلب معنی متن و اشعار درس در کوی عاشقان را با آرایهها، معنی کلمات و نکات دستور زبانی هر بیت میخوانید.
شما میتوانید معنی درس سودای عشق و معنی در حقیقت عشق درس فارسی دوازدهم را نیز درستاره بخوانید.
معنی متن و اشعار درس در کوی عاشقان
◊ محمّد، ملقّب به جلالالدّین، مشهور به «مولانا» یا «مولوی»، اوایل قرن هفتم، در شهر بلخ به دنیا آمد. علّت شهرت او به «رومی» یا «مولانای روم»، اقامت طولانی وی در شهر قونیه بودهاست، امّا جلالالدّین همواره خود را از مردم خراسان شمرده و همشهریانش را دوست میداشته و از یاد آنان دلش آرام نبوده است. پدر جلالالدّین محمّدبنحسین خطیبی، معروف به «بهاءالدّین ولد» از دانشمندان روزگار خود بود. به سبب هراس از بیرحمیها و کشتار لشکر مغول و رنجش از خوارزمشاه، ناچار از بلخ مهاجرت کرد. جلالالدّین در این ایّام، پنج شش ساله بود که خاندانش، شهر بلخ و خویشان را بدرود گفت و به قصد حج، رهسپار گردید. چون به نیشابور رسید، با شیخ فریدالدّین عطّار، ملاقات کرد. شیخ عطّار، کتاب «اسرار نامه» را به جلالالدّین خُردسال هدیه داد و به پدرش بهاءالدّین گفت: «زود باشد که این پسر تو، آتش در سوختگان عالم زند.»
معنی کلمات:
ملقب: نامیده شده، لقبیافته / اقامت: سکونت داشتن، ماندن / قونیه: نام شهری در کشور ترکیه / هراس: ترس، وحشت / رنجش: ناراحت و آزردهخاطر شدن / ایام: جمع یوم، روزها / بدرود گفت: خداحافظی کرد / اسرار: جمع رازها / زود باشد: به زودی / سوختگان: عارفان و عاشقان
آرایههای ادبی:
دلش آرام نبوده: کنایه از آرام و قرار نداشتن، بیقراری و نگران بودن / دل: مجاز از وجود / بدرود گفت: کنایه از ترک کردن، خداحافظی / آتش: استعاره از عشق / آتش زدن: کنایه از شور و هیجان ایجاد کردن / سوختگان: استعاره از عاشقان و عارفان / آتش در سوختگان عالم زند: کنایه از دیگران را شیفته خود کردن / رهسپار شدن: کنایه از راهی شدن و رفتن / آتش و سوختگان: مراعات نظیر
◊ هنگامی که بهاء ولد، مناسک حج را به پایان برد، در بازگشت، به طرف شام روانه گردید و مدّتی در آن نواحی به سر برد. آوازه تقوا و فضل و تأثیر بهاء ولد همه جا را فراگرفت و پادشاه سلجوقی روم، علاءالدّین کیقباد، از مقامات او آگاهی یافت، طالب دیدار وی گردید. بهاء ولد به خواهش او به قونیه روانه شد و بدان شهریار پیوست. بهاء ولد از آنجا که دیار روم از تاخت و تاز سپاه مغول برکنار بود و پادشاهی دانا و صاحب بصیرت و عالم پرور و محیطی آرام و آزاد داشت، بدان نواحی هجرت گزید. مردم آن سرزمین، عالقه فراوانی به او یافتند و سلطان نیز، بیاندازه، او را گرامی میداشت.
معنی کلمات:
مناسک: جمع منسک، آیینهای دینی، اعمال عبادی / آوازه: شهرت / تقوا: پرهیزگاری / فضل: کمال و دانش / مقامات: درجهها، منزلتها / طالب: خواهان / شهریار: شاه / دیار: سرزمین، شهر / بصیرت: بینش، آگاهی / نواحی: جمع ناحیه، منطقهها
آرایههای ادبی:
مناسک: مجاز از مراسم و اعمال حج / به سر بردن: کنایه از گذراندن / تاخت و تاز: کنایه از حمله کردن / آرام و آزاد: تناسب
◊ جلالالدّین، در هجده سالگی به فرمان پدر با «گوهر خاتون» سمرقندی ازدواج کرد. پس از درگذشت بهاءالدّین، جلالالدّین محمّد به اصرار مریدان و شاگردان پدر، مجالس درس و وعظ را به عهده گرفت؛ جلالالدّین در آن هنگام، بیست و چهار سال داشت. پس از این، جلالالدّین مدّتی در شهر حَلَب به تحصیل علوم پرداخت و سپس عازم دمشق شد و بیش از چهار سال در آن ناحیه، دانش میاندوخت و معرفت میآموخت.
معنی کلمات:
اصرار: پافشاری / مریدان: شاگردان، دوستداران / وعظ: پند و اندرز دادن / عازم: رهسپار، راهی / اندوخت: جمع کردن / معرفت: شناخت / آموخت: یاد گرفت
آرایههای ادبی:
عازم شدن: کنایه از سفر کردن، رفتن / میاندوخت و میآموخت: سجع متوازی
◊ جلالالدّین، پس از چندی اقامت در شهرهای حلب و شام که مدّت مجموع آن، هفت سال بیش نبود، به قونیه بازآمد و همه روزه، به شیوه پدر، در مدرسه، به درس علوم دینی و ارشاد میپرداخت و طالبان علوم شریعت در محضر او حاضر میشدند. در این ایّام که جلالالدّین، روزها به شغل تدریس میگذرانید و شاگردان و پیروان بسیاری از حضورش بهره میبردند و مردم روزگار بر تقوا و زهد او متّفق بودند، ناگهان آفتاب عشق و شمسِ حقیقت، در برابرش نمایان شد؛ او شمسالدّین تبریزی بود. شمس از مردم تبریز بود و خاندان وی هم اهل تبریز بودند. او برای کسب علوم و معارف، بسیار مسافرت کرد و از مشایخ فراوانی بهره برد. به دلیل سیر و سفر و البّته جستوجو و پرواز در عالم معنا، او را «شمسِ پرنده» میگفتند.
معنی کلمات:
شریعت: راه دین، آیین، شرع، مقابل طَریقت / محضر: محل حضور افراد / زهد: پرهیزگاری، پارسایی / متفق: موافق، همعقیده / معارف: دانشها / مشایخ: جمع شیخ، پیر، بزرگان
آرایههای ادبی:
آفتاب عشق و شمس حقیقت: هر دو عبارت اضافه تشبیهی و استعاره از شمس تبریزی / محضر: مجاز از مجلس درس یا مجلسی که در آن سخنان قابل استفاده گفته شود / محضر و حاضر: آرایه اشتقاق / شمس: ایهام؛ ۱) خورشید ۲) شمس تبریزی
◊ شمس الدّین، بیست و ششم جمادیالآخر سال ۲۴۶ هجری قمری به قونیه وارد شد. شمس، عارفی کامل و مرد حق بود و مولانا جلالالدّین که همواره در طلب مردان خدا بود، چون شمس را دید، نشانهایی از لطف الهی را در او یافت و دانست که او همان پیر و مرشدی است که سالها در جستوجویش بود؛ از اینرو، به شمس روی آورد و با او به صحبت و خلوت نشست و درِ خانه بر آشنا و بیگانه بست و تدریس و وعظ را رها کرد. مولانا جلالالدّین با همه علم و استادی خویش، در این ایّام که حدوداً سی و هشت ساله بود، خدمت شمس زانو زد و نوآموز گشت؛ این خلوت عارفانه، حدود چهل روز طول کشید.
معنی کلمات:
عارف: مرد خدا / طلب: به دنبال / مرشد: کسی که مراحل سیر و سلوک را گذرانده و سالکان را راهنمایی میکند، مراد، پیر. مقابل مرید و سالک
آرایههای ادبی:
روی آوردن: کنایه از توجه کردن / درِ خانه بر آشنا و بیگانه بستن: کنایه از گوشهگزینی و قطع رابطه با دیگران / زانو زدن: کنایه از باادب نشستن و شاگردی کردن / آشنا و بیگانه: تضاد، تناسب و مجاز از همه مردم
◊ مولانا آنچنان در معارف شمس، غرق شد که مریدان خود را از یاد برد. اهل قونیه و علما و زاهدان هم، مانند شاگردانش از تغییر رفتار مولانا خشمگین شدند و به سرزنش او پرداختند. دشمنی آنان نسبت به شمس، هر روز فزونتر میگشت. مولانا جلالالدّین در این میان، با بیتوجّهی به ملامت و هیاهوی مردم، خود را با سرودن غزلهای گرم و پُرسوز و گداز عاشقانه، سرگرم میکرد.
معنی کلمات:
زاهدان: پارسایان، پرهیزگاران / علما: جمع عالم، دانشمندان / فزونتر: بیشتر / ملامت: سرزنش / هیاهو: غوغا، داد و فریاد / پرسوز و گداز: پر از احساس، عاشقانه
آرایههای ادبی:
غرق شدن در کاری یا چیزی: کنایه از توجه فراوان داشتن / غزلهای گرم: حسآمیزی / سرگرم کردن: کنایه از مشغول کردن
◊ در پی فزونی گرفتن خشم و غضب مردم، شمس، ناگریز قونیه را ترک کرد. مولانا در طلب شمس به تکاپو افتاد و سرانجام خبر یافت که او به دمشق رفته است. مولانا چندین نامه و پیغام فرستاد و غزل سرود و به خدمت شمس روانه کرد. یاران مولانا هم که پژمردگی و دلتنگی او را در غیبت شمس دیده بودند، از کردارِ خود پشیمان شدند و روی به مولانا آوردند. مولانا عذرشان را پذیرفت و فرزند خود، «سلطان ولد» را با غزل زیر، به طلب شمس روانه دمشق کرد.
معنی کلمات:
در پیِ: به دنبالِ / ناگزیر: ناچار / تکاپو: تلاش و کوشش، جستوجوی زیاد / عذر: پوزش
آرایههای ادبی:
خشم و غضب – پژمردگی و دلتنگی: رابطه ترادف / پزمردگی و دلتنگی: کنایه از افسردگی و ناراحتی / روی آوردن: کنایه از توجه کردن
۱. بروید ای حریفان، بکِشید یار ما را
به من آورید آخر، صنمِ گریز پا را
۲. به ترانههای شیرین به بهانههای زرّین
بکِشید سوی خانه، مَهِ خوب خوش لقا را
۳. اگر او به وعده گوید که دَمی دگر بیایم
همه وعده مکر باشد، بفریبد او شما را
بازگردانی:
۱. ای دوستان و همنشینان من، بروید و یار زیباروی من را که از من گریزان است، نزد من بیاورید.
۲. با سخنان شیرین و دلایل خوشایند، معشوق زیبارو و خوشچهره را به خانه بازگردانید.
۳. اگر معشوق به شما وعده بدهد که (شما بروید) من هم لحظهای دیگر میآیم، (بدانید) همه وعدههای او مکر و حیله است؛ او شما را میفریبد.
معنی کلمات:
حریف: همحرفه، همنشین، دوست و رفیق/ به من: نزد من/ صنم: بت، استعاره از معشوق زیبا/ بکِشید: فرا بخوانید، بیاورید/ لقا: دیدار، منظور: چهره/ خوشلقا: خوشچهره، زیبا، کسی که دیدارش خوش است
دستور زبان:
بیت اول، با احتساب منادا (شبه جمله) چهار جمله است./ آورید، بکشید: فعل امر/ ای حریفان: شبه جمله/ یار ما و صنم گریزپا: گروه مفعولی/ آخر: قید/ صنم گریزپا: ترکیب وصفی/ گریزپا: صفت بیانی/ من: متمم
بیت دوم یک جمله/ شیرین: ساده/ مه خوب و خوشلقا:گروه مفعولی/ مه خوب و خوشلقا: دو ترکیب وصفی/ بهانههای شیرین، ترانههای موزون: ترکیب وصفی/ مصرع اول، برای مصراع دوم نقش متمم قیدی دارد./ خوشلقا:صفت مرکب/ بهانه و ترانه: ساده
بیت سوم چهار جمله/ در مصرع اول نهاد: او/ بفریبد: (میفریبد) مضارع اخباری / گوید: (بگوید) مضارع التزامی/ بیایم: (میآیم) مضارع اخباری در قالب التزامی/ دم دگر: ترکیب وصفی/ مکر: مسند/ همه وعده: ترکیب وصفی؛ نهاد/ کلّ بیت یک جمله مرکب و یک جمله ساده
آرایه های ادبی:
صنم: استعاره از یار و معشوق/ گریزپا بودن: کنایه از دور از دسترس و فراری بودن/
ردیف: را /قافیه ها: ما، پا، لقا، شما/ ترانههای شیرین و بهانه های زرین: حسآمیزی/ خوب خوش لقا: واجآرایی در صامت خ/ خانه: مجاز از قونیه/ مه: استعاره از یار زیبارو/ واج آرایی: تکرار صامت «د» در بیت سوم/ وعده: تکرار/ مکر و بفریبد: تناسب
◊ این پیکها و نامهها عاقبت در دل شمس تأثیر بخشید. شمس خواهش مولانا را پذیرفت و بار دیگر به قونیه بازگشت. با آمدن شمس، بار دیگر نشستها و ملاقات مولانا با او پیدرپی شد و سبب انقلاب احوال مولانا گردید. دگر بار، مریدان از تعطیل شدن مجالس درس، به خشم آمدند و مولانا را دیوانه و شمس را جادوگر خواندند.
چون یاران مولانا به آزار شمس برخاستند، شمس ناگریز دل از قونیه برکند و عزم کرد که دیگر بدان شهر پُرغوغا بازنیاید و جایی برود که از او خبری نشنوند و رفت. از این به بعد سرانجام و عاقبتِ کار شمس و اینکه چه بر سر او آمده، به درستی روشن نیست.
معنی کلمات:
پیدرپی: پیوسته، مداوم / انقلاب: دگرگون شدن / احوال: جمع حال، اوضاع / به خشم آمدند: عصبانی شدند / پرغوغا: شلوغ / برخاست: اقدام کردند
آرایههای ادبی:
به آزار برخاستن: کنایه از اذیت کردن / دل بر کندن: کنایه از چشمپوشی کردن و گذشتن از علاقه
◊ پس از غیبت شمس، شاگردان به مولانا اینگونه خبر دادند که شمس کشته شد ولی دلش بر درستی این خبر گواهی نمیداد. مولانا پس از جستوجوی بسیار، بیقرار و آشفته حال گردید. شب و روز از شدّت بیقراری، بیتابی میکرد و شعر میسرود. پس از جستوجوی بسیار، مولانا باخبر شد که ظاهراً شمس در دمشق است. آزار و انکار مخالفان سبب شد که او نیز در طلب یار همدل و همدم خود، عازم دمشق شود. مولانا در دمشق، پیوسته به افغان و زاری و بیقراری، شمس را از هر کوی و برزن جستوجو می کرد و نمییافت. چون مولانا از یافتن شمس، ناامید شد، ناچار با اصرار همراهان به قونیه بازگشت و تربیت و ارشاد مشتاقان معرفت حق را از سر گرفت. درحقیقت از این دوره (سال ۲۴۶ ه.ق) تا هنگام درگذشت (سال ۲۶۶ ه.ق)، مولانا به همّت یاران نزدیک خود، شیخ صلاحالدّین زرکوب و سپس حسامالدّین حسن چَلَبی، به نشر معارف الهی مشغول بود. بهترین یادگار ایّام همدمی مولانا با این یاران، به ویژه با حسامالدّین، سرودن کتاب گرانبهای مثنوی است که یکی از عالیترین آثار ادبی ایران و سالم است. در اینباره، اینگونه روایت میکنند که حسامالدّین از مولانا درخواست نمود کتابی به طرز «الهی نامه» سنایی یا «منطقالطّیر» عطّار به نظم آرد. مولانا بیدرنگ از دستار خود کاغذی که مشتمل بود بر هجده بیت از آغاز مثنوی، بیرون آورد و به دست حسامالدّین داد.
معنی کلمات:
افغان: فغان، آه و ناله / کوی: کوچه / برزن: محله / ارشاد: راهنمایی / همت: خواست و اراده / بیدرنگ: سریع / دستار: عمامه / مشتمل: شامل
آرایههای ادبی:
دلش بر درستی این خبر گواهی نمیداد: کنایه از نپذیرفتن آن خبر / همدل و همدم: کنایه از همراه و رفیق بودن / از سر گرفتن: کنایه از شروع دوباره
افغان و زاری و بیقراری – کوی و برزن: مراعات نظیر
◊ از این پس، مولانا شب و روز، آرام نمیگرفت و به نظم مثنوی مشغول بود و شبها حسامالدّین در پیشگاه وی مینشست و او مثنوی میسرود و حسامالدّین مینوشت و بر مولانا میخواند. برخی شبها، گفتن و نوشتن تا به صبحگاه می کشید. ظاهراً تا اواخر عمر، مولانا به نظم مثنوی مشغول بود و چَلَبی و دیگران مینوشتند.
مولانا مردی زرد چهره و باریکاندام و لاغر بود و چشمانی سخت جذّاب داشت و از نظر اخلاق و سیرت، ستوده اهل حقیقت و سرآمدِ هم روزگاران خود بود و خود را به جهان عشق و یکرنگی و صلحطلبی و کمال و خیر مطلق کشانیده، در زندگانی، اهل صلح و سازش بود. همین حالت صلح و یگانگی، با عشق و حقیقت، او را بردباری و تحمّل عظیم بخشید؛ طوری که طعن و ناسزای دشمنان را هرگز جواب تلخ نمیداد و به نرمی و حُسن خُلق، آنان را به راه راست میآورد. از شاعران و عارفان هم روزگار مولانا، سعدی و فخرالدّین عراقی بودند که ظاهراً هر دو نفر با وی دیدار و ملاقات کرده اند. غزل زیر از مولانا، سعدی را شیفته خویش ساخت:
معنی کلمات:
سرودن: خواندن / سخت: بسیار / جذاب: گیرا / سیرت: رفتار / ستوده: ستایششده، پسندیده / سرآمد: برگزیده / طعن: سرزنش / حسن خلق: خوشرفتاری / شیفته: عاشق
آرایههای ادبی:
ملاقات و دیدار: رابطه ترادف / جهان عشق – جهان یکرنگی – جهان صلحطلبی – جهان کمال – جهان خیر مطلق: اضافه تشبیهی / یکرنگی: کنایه از صمیمیت و بیریا بودن / جواب تلخ: حسآمیزی / به راه راست آوردن: کنایه از راهنمایی / شب و روز: تضاد، تناسب و مجاز از شبانه روز / زرد چهره: کنایه از بیمار بودن
۴. چند کنم تو را طلب، خانه به خانه، در به در
چند گریزی از برم، گوشه به گوشه، کو به کو
بازگردانی:
چقدر خانه به خانه، در به در و همه جا تو را جستجو کنم؟ چقدر گوشه به گوشه، کوچه به کوچه از کنارم فرار میکنی؟
معنی کلمات:
چند: چقدر، چندبار/ بر:نزد، کنار/ کو: (مخفف کوی = کوچه، محلّه)
دستور زبان:
بیت دو جمله دارد/ طلب کنم: مضارع التزامی/ نهاد مصراع اول: من (محذوف)/ گوشه به گوشه ، در به در، کو به کو، خانه به خانه: قید مکان مرکب وندی / تو: مفعول/ نهاد در مصرع دوم: [تو] محذوف / برم: گروه متممی/ میم مضافالیه/ گریزی: مضارع اخباری/
آرایه های ادبی:
بیت: اغراق دارد/ چند: تکرار/ هر دو مصراع کنایه از جستجوی بسیار و دقیق/ مراعات نظیر بین خانه، در، کو / واج آرایی: صامت ب
۵. باز گِرد شمس میگردم، عجب
هم ز فرّ شمس باشد این عجب
بازگردانی:
شگفتا که باز دور و اطراف شمس تبریزی میگردم. این عجیب بودن بهخاطر شکوه و و نورانیت شمس (اشاره به خورشید) است.
معنی کلمات:
فرّ: شکوه، جلال، شأن و شوکت، فروغی ایزدی که بر دل هر کس بتابد او را بر دیگران برتری می دهد/
دستور زبان:
بیت سه جمله دارد/ ز فر شمس: گروه متممی/ فر شمس: ترکیب اضافی/ باز: قید/ گرد شمس: ترکیب اضافی/ عجب در مصرع اول. شبه جمله (عجیب است)./ این عجب: ترکیب وصفی، نهاد /عجب در مصراع دوم: هسته/ میگردم: فعل/ نهاد مصراع اول: من محذوف/ فعل باشد (محذوف) در مصراع دوم: فعل اسنادی
آرایه های ادبی:
گرد و میگردم: شبه اشتقاق/ شمس: تکرار/ گرد کسی گشتن: کنایه از علاقه زیاد و توجه کامل به او کردن/ شمس اول: شمس تبریزی/ شمس دوم: ایهام= ۱.خود شمس ۲. خورشید
۶. صد هزاران بار ببْریدم امید
از که؟ از شمس، این زِ من باور کنید
بازگردانی:
بارها و بارها قطع امید کردم. از چه کسی؟ از شمس تبریزی، این حرف را از من باور کنید. (عاشق مدام در بیم و امید است.)
دستور زبان:
بیت چهار جمله دارد./ هزاران بار:ترکیب وصفی/ از که: متمم که (چه کسی)/ که: ضمیر پرسشی/ از شمس: متمم/ فعل ببریدم در مصراع دوم: حذف به قرینهی لفظی/ ببریدم: ماضی (ب تاکیدی یا پیشوند)/ کنید: مضارع التزامی/ که: چه کسی؛ ضمیر پرسشی/ صدهزاران بار: گروه اسمی، بار: هسته/ نهاد: من محذوف/ باور کنید: فعل
آرایه های ادبی:
امید بریدن: کنایه/ صدهزاران نماد کثرت/ صدهزاران بار: اغراق/ واج آرایی: صامت ب
۷. بشنو این نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
بازگردانی:
گوش بده و درک کن وقتی نی سخن میگوید و از جدایی ها شکایت میکند (شکایت انسان دور افتاده از اصل خود و عالم معنا)
دستور زبان:
این نی: ترکیب وصفی/ جدایی:متمم، وندی/ چون: قید/ حکایت وشکایت: ساده/ نهاد در مصرع اول: تو/ حکایت کردن: مفعول/ نهاد در مصراع دوم: او (نی) محذوف
آرایه های ادبی:
بشنو: مجاز از درک کردن و دریافتن/ بشنو ، حکایت و شکایت: تناسب/ جدایی و شکایت: تناسب/ حکایت وشکایت:جناس وقافیه/ واج آرایی: در صامت ن/ شخصیت بخشی به نی/ نی: نماد عاشق دور افتاده از اصل خویش یا خود مولانا؛
توضیح: نی در این نماد پردازی از چند جهت مورد توجه است:
- از نظر رنگ که با پوست انسان همرنگ است.
- از جهت تو خالی بودن.
- نی نمیتواند سخن بگوید بلکه آنچه از آن بگوش میرسد صدای نوازندهی آن است. مثل انسان عارف که از خود تهی است و آنچه میگوید صدای معشوق است که در وجودش میپیچد.
۸. هر نفس آوازِ عشق میرسد از چپّ و راست
ما به فلک میرویم، عزم تماشا که راست؟
۹. ما به فلک بودهایم، یار مَلَک بودهایم
باز همان جا رویم، جمله که آن شهر ماست …
۱۰. خود ز فلک برتریم ، وز ملک افزون تریم
زبن دو چرا نگذریم؟ منزل ما کبریاست
۱۱. بخت جوان یار ما، دادن جان کار ما
قافله سالار ما، فخر جهان مصطفاست
بازگردانی:
۸. هر لحظه، آواز زیبای عشق از همهجا به گوش میرسد. ما به آسمان (عالم معنا) سفر میکنیم، چه کسی قصد همراهی و حرکت با ما را دارد؟
۹. ما در آسمان سیر کردهایم و همنشین فرشتگان بودهایم، همگی دوباره به همان وطن اصلی خود باز میگردیم.
۱۰. ما از آسمان برتریم و از فرشتهها مقاممان بالاتر استت. از آسمان و فرشته چرا نگذریم وقتی خانه ما بارگاه خداوند است. (به راحتی و حتما میگذریم.)
۱۱. خوشبختی همراه ما و شهادت، افتخار ما است. رهبر وپیشوای ما، افتخار عالم پیامبر اکرم حضرت مصطفی (ص) است
معنی کلمات:
هر نفس: هر لحظه/ چپ و راست: همه طرف/ فلک: آسمان/ عزم: اراده، خواسته، قصد و نیت/ مَلَک: فرشته/ جمله: همگی/ زین:مخفف از این/ کبریا: عظمت و شکوه خداوندی، ملکوت اعلی/ قافله سالار: ساربان، پیشوا و رهبر/ فخر: موجب افتخار
دستور زبان:
بیت هشتم، سه جمله دارد/ که:ضمیر پرسشی(چه کسی)/ هر نفس:ترکیب وصفی/ آواز عشق: ترکیب اضافی/ عزم تماشا: ترکیب اضافی/ می رسد و می رویم: مضارع اخباری/ نهاد در مصراع اول: آواز عشق / نهاد درمصراع دوم: ما/ را در مصرع دوم مالکیت/ نفس: (لحظه) قید/ به فلک:متمم/ مصرع دوم: استفهام انکاری
فلک: دستور تاریخی
بیت نهم، چهار جمله/ همان جا:ترکیب وصفی/ یار ملک:ترکیب اضافی./ شهر ما:ترکیب اضافی/ بوده ایم:ماضی نقلی/ که: حرف تعلیل (زیرا، به این علت که)/ باز: قید/ رویم:مضارع اخباری
نهاد در مصراع اول: ما/ نهاد در مصراع دوم رویم: ما/ آن:نهاد / شهر ما: مسند/ مصرع دوم یک جمله مرکب/ جمله:قید
بیت دهم، چهار جمله/ مصراع دوم: استفهام تاکیدی (حتما می گذریم)/ برتریم و افزون تریم: مسند/ کبریا: غیر فارسی/ فلک و ملک:متمم/ زین دو: متمم/ این دو ترکیب وصفی/ منزل:مجاز از جایگاه/ منزل ما: نهاد/ کبریا:مسند/ نهاد در مصرع اول: خود (خود ما)/ ز فلک برتر: مسند/ وز ملک افزون تر: مسند/
بیت یازدهم، ۴ جمله/ بخت جوان: ترکیب وصفی/ نهاد جمله اول: بخت جوان/ دادن جان: ترکیب اضافی/ نهاد جمله دوم: دادن جان/ یار ما: ترکیب اضافی و مسند/ کار ما: ترکیب اضافی، مسند/ قافله سالار: مرکب/ قافله سالار ما: ترکیب اضافی، گروه اسمی. / نهاد مصراع دوم: قافله سالار ما/ فخر جهان مصطفی: مسند/ در مصرع اول حذف فعل (است) به قرینه لفظی =>انتهای بیت/ مصطفی: بدل / مصطفی: واژه غیر فارسی صفت جانشین اسم
آرایه های ادبی:
چپ و راست: تضاد/ شخصیت بخشی به آواز عشق/ فلک: مجاز از عالم بالا/ آواز عشق:اضافه استعاری/ چپ و راست: کنایه از همه جا/ نفس:مجاز از لحظه/ فلک و ملک:جناس/ شهر مجاز: از سرزمین/
باز همانجا رویم…: تلمیح به آیه «انا لله و انا الیه راجعون» یا حدیث «کل شئ یرجع الی اصله»/ واج آرایی: در صامت م/ یار ملک بودن:کنایه از ارزشمند و والا بودن جایگاه انسان/
فلک و ملک و کبریا:مراعات نظیر (تناسب)/ واج آرایی مصوت فتحه در بیت دهم/ یار وکار: جناس/ جان و جوان: جناس ناقص افزایشی/ تلمیح به پیامبری حضرت محمد/ بخت جوان یار ماست: کنایه از خوشبختی ، همراهی بخت و اقبال/ جان دادن: کنایه از فدا شدن در راه معشوق، افتخار شهادت داشتن/ واج آرایی مصوت آ در بیت یازدهم/
◊ گویند در شب آخر که بیماری مولانا سخت شدهبود، خویشان و پیوستگان، بسیار نگران و بیقرار بودند و «سلطان ولد»، فرزند مولانا، هر دَم بیتابانه به بالین پدر میآمد و باز از اتاق بیرون میرفت. مولانا در آن حال، آخرین غزل عمر خود را سرود:
معنی کلمات:
هر دم: هر لحظه / بالین: بستر، بالش / باز: دوباره
آرایههای ادبی:
خویشان و پیوستگان: رابطه ترادف / فرزند مولانا: نقش بدل / دم: مجاز از لحظه
۱۲. رو، سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن
ترک منِ خرابِ شبگرد مبتلا کن …
۱۳. دردی است غیر مردن، کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن؟
۱۴. در خواب دوش، پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن …
بازگردانی:
۱۲. [ای پسر] برو بخواب و مرا تنها به حال خودم رها کن. این انسان آشفته حال و بیمار و تنها را ترک کن.
۱۳. غیر از مردن که چارهای برای آن نیست، درد دیگری نیز هست که درمان ندارد (و آن درد عاشقی است.) پس من چطور به تو بگویم دردم را که عاشقی است و بی درمان است درمان کن؟ نمیتوانم بگویم.
۱۴. دیشب در خواب، پیری (مرشدی) را در کوچهی عشق دیدم که با دست به من اشاره میکرد که به سوی ما بیا. (زمان مردن و رسیدنت به معشوق حقیقی یعنی خداوند فرارسیده است.)
معنی کلمات:
رو: برو/ بنه: بگذار/ بالین: بالش زیر سر/ خراب:عاشق پریشان و آشفته/ شبگرد: کسی که در شب گردش میکند و نمیخوابد/ کان: که آن/ دوش: دیشب/ پیر: مرشد/ کوی: کوچه، محله/ عزم: اراده
دستور زبان:
بیت دوازدهم، چهار جمله (برو، سر بنه، رها کن، مبتلا کن) / شبگرد:صفت فاعلی مرکب/ بنه:فعل امر بگذار. /نهاد تو/ تنها:قید/ من: مفعول/ من خراب شبگرد مبتلا: سه ترکیب وصفی، تتابع اضافات/ رو: فعل امر، مخفف برو / بالین:متمم/
بیت سیزدهم، ۴ جمله/ را: مالکیت (برای)/ فعل های است و نباشد: غیر اسنادی/ هر دو مصرع دو جمله مرکب (غیر ساده)/ غیر: حرف اضافه/ دردی: نهاد/ دوا: نهاد / این درد: ترکیب وصفی، مفعول/ کان را: متمم => که برای آن/ دوا کن:فعل/ گویم: مضارع التزامی/ چگونه: قید پرسشی/ خواب:متمم/ دیدم: فعل/ پیری:مفعول، غیر ساده/ کوی عشق:ترکیب اضافی ،متمم/ دوش: قید (دیشب)/ دست: متمم/ سوی ما: ترکیب اضافی/
بیت چهاردهم، ۳ جمله/ جمله دوم مرکب
آرایه های ادبی:
سر و بالین:تناسب/ درد و دوا: تضاد و تناسب/ سر به بالین نهادن:کنایه از خوابیدن/ خراب: ایهام ۱)مست۲)عاشق/ تعدد صفات/ کان و کاین: جناس/ واج آرایی «ر» و «د»/ درد: استعاره از عشق/ تکرار: درد و دوا /مبالغه در درد عشق/ آن را دوا نباشد: کنایه از درمان ناپذیری/ کوی عشق:اضافه تشبیهی/ واج آرایی:صامت د/ خواب و دوش:مراعات نظیر/ سوی و کوی: جناس/ دست و اشاره: تناسب/ عزم سوی کسی کردن: کنایه از رفتن به نزد کسی/ پیر: نماد مرشد کامل
◊ عاقبت، روز یکشنبه پنجم جمادیالآخر سال ۲۶۶ هجری قمری، هنگام غروب آفتاب، خورشید عمر مولانا نیز از این جهان به جهان آخرت سفر کرد. اهل قونیه، از خُرد و بزرگ، در تشییع پیکر مولانا و خاکسپاری، حاضر شدند و همدردی کردند و بسیار گریستند و بر مولانا نماز خواندند.
ابیات زیر، بخشی از غزلی است که گویی، مولانا در مرثیه خود و دلداری یاران، سروده است:
معنی کلمات:
تشییع: همراهی و مشایعت جنازه تا قبرستان / مرثیه: شعر یا سخنی که در مراسم عزا میخوانند
آرایههای ادبی:
خورشید عمر: اضافه تشبیهی / از این جهان به جهان آخرت سفر کرد: تشخیص، استعاره و کنایه از مردن / جهان: آرایه تکرار / خرد و بزرگ: تضاد، تناسب و مجاز از همه مردم / بر مولانا نماز خواندند: مجاز پیکر مولانا
۱۵. به روز مرگ، چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
۱۶. برای من مگریّ و، مگو دریغ! دریغ!
به دام دیو در افتی، دریغ آن باشد
۱۷. کدام دانه فرو رفت در زمین که نَرُست
چرا به دانۀ انسانت این گُمان باشد؟
بازگردانی:
۱۵. در روز مرگ، هنگامی که تابوت مرا تشییع میکنید، گمان نکنید که من به این دنیا وابسته و دلبستهام. (دل بریدن از این جهان [مرگ] برای من بسیار آسان است.)
۱۶. به خاطر مرگ من گریه نکن و تأسف نخور. آنچه مایۀ ناراحتی و افسوس است، این است که فریب شیطان را بخوری و در دام او گرفتار شوی.
۱۷. هر دانه ای که در زمین فرورفت پس از آن رویید. پس چرا گمان میکنی انسان پس از مرگ، رشد نمی کند و نابود میشود؟ (به رستاخیر انسان شک نداشته باش)
توضیح: در این نگاه و دیدگاه عارفانه نسبت به مرگ، مرگ بیهوده و بی حاصل نیست، بلکه محصول و میوۀ حیات است؛ همانگونه که دانۀ کاشته شده در خاک، در نهایت میروید و به بار مینشیند، مرگ نیز مرا به حاصل رنج و سختیهای زندگیام میرساند.
معنی کلمات:
روان: در حال حرکت، در حال تشییع/ مگری: گریه نکن/ نرُست: رشد نکرد
دستور زبان:
بیت پانزده، سه جمله دارد/ روز مرگ: ترکیب اضافی ، متمم قیدی/ را در مصرع دوم فک اضافه=و من دردِ این جهان را دارم/ روز مرگ، تابوت من: ترکیب اضافی/ روان: صفت وندی. جانشین اسم، مسند/ مبر: فعل نهی / نهاد تو/ درد این جهان: ترکیب وصفی و اضافی، گروه مفعولی/ مصرع دوم: جمله مرکب/ به روز مرگ: متمم قیدی/
بیت شانزده چهار جمله دارد/ مگری و مگو: فعل نهی/ دام دیو:ترکیب اضافی/ به دام دیو:متمم/ در افتی:مضارع التزامی/ دریغ در مصراع دوم شبه جمله در نقش مفعول/ به دام دیو افتادن: مسند
بیت هفده سه جمله دارد/ در زمین، به دانه: متمم/ فرو رفت، نرست ، باشد: فعل/ کدام دانه:ترکیب وصفی/نهاد/ چرا:قید پرسشی/ کدام: صفت پرسشی/ مصرع اول جمله مرکب، مستقل/ مصراع دوم: جمله ساده/ نرست:ماضی/ این گمان:ترکیب:وصفی/ باشد: غیر اسنادی/ دانه انسان:ترکیب اضافی./ انسانت:ترکیب اضافی ت.نهاد
(چرا تو به دانه انسان این گمان را داری؟: استفهام انکاری= نباید چنین گمانی داشته باشی)
آرایه های ادبی:
روان بودن تابوت:کنایه از مردن و تشییع/ تابوت و مرگ: مراعات نظیر/ درد این جهان داشتن:کنایه از غمگین بودن برای امور دنیوی/ تابوت: مجاز از جنازه/ واج آرایی در صامت «گ» و «د»/ دام و دیو: مراعات نظیر/ تکرار:دریغ/ مگری و دریغ: تناسب/ دیو: استعاره از هوا و هوس/ به دام افتادن: کنایه از گرفتار شدن/
مصراع اول استفهام تاکیدی= قطعا هر دانه ای که در زمین فرو رفت می روید/ مصراع دوم استفهام انکاری برای نهی: به دانه انسان این گمان و تردید را نداشته باش/ دانه انسان:اضافه تشبیهی/ واج آرایی در صامت «د» و «ن»