مهدی فرجی، شاعر خوش ذوق و توانا، متولد نهمین روز از بهمن سال ۱۳۵۸ در شهر کاشان است. مهمترین مشخصه اشعار مهدی فرجی این است که مانند بسیاری از ترانه سرایان معاصر و مانند اشعار ترانه مکرم، اشعارش از سادگی بیان برخوردار است؛ همان چیزی که در اشعار عطار نیشابوری نیز مشهود است. علاوه بر بیان ساده، عاشقانههای این شاعر خوش ذوق نیز در تمامی آثارش هویداست. از مشهورترین کتابهای چاپ شده مهدی فرجی میتوان به “هزار اسم قلم خورده”، و “چشمهای تو باران”، “میخانه بیخواب”، “قرار نشد”، “حوت” و … اشاره کرد. با گزیدهای از زیباترین اشعار عاشقانه مهدی فرجی به همراه تصاویر زیبا همراه ما باشید.
اشعار مهدی فرجی؛ عاشقانه و زیبا
حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
آخ … تا می بینمت یک جور دیگر می شوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم و باران که می بارد معطر می شوم
در لباس آبی از من بیشتر دل می بری
آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم
آنقدر ها مرد هستم تا بمانم پای تو
می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم
میل، میل توست اما بی تو باور کن که من
در هجوم باد های سرد پرپر می شوم
♥♥♥
← اشعار عاشقانه مهدی فرجی →
من مدتی است ابر بهارم برای تو
باید ولم کنند ببارم برای تو
این روزها پر از هیجان تغزّلم
چیزی به جُز ترانه ندارم برای تو
جان من است و جان تو، امروز حاضرم
این را به پای آن بگذارم برای تو
از حدّ دوست دارمت اعداد عاجزند
اصلاً نمی شود بشمارم برای تو
این شهر در کشاکش کوه و کویر و دشت
دریا نداشت دل بسپارم برای تو
من ماهی ام تو آب، تو ماهی من آفتاب
یاری برای من تو و یارم برای تو
با آن صدای ناز برایم غزل بخوان
تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو
♥♥♥
← بهترین شعرهای عاشقانه مهدی فرجی →
من خواستم که خواب و خيال خودم شوی
رويا شوی اميد محال خودم شوی
لرزيد دستهايم و سرگيجه ام گرفت
آوردمت دليل زوال خودم شوی
يا در دلم شناور يا بر تنم روان
ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی
هر روز بيشتر به تو نزديک می شوم
چيزی نمانده است که مال خودم شوی
حالا تو چشمهای منی ابر شو ببار
تا قطره قطره گريه به حال خودم شوی
عاشق نمی شوی سر اين شرط بسته ام
نه … حاضرم ببازم و مال خودم شوی
♥♥♥
← اشعار عاشقانه مهدی فرجی →
سوزِ دلی دارم که می گیرد قرارت را
شاید به این پاییز بسپاری بهارت را
بوی تو در پیراهنم جا مانده می ترسم
یک هرزه باد از من بگیرد یادگارت را
♥♥♥
← سروده های عاشقانه مهدی فرجی →
نــم باران نشسته روی شعـــرم ، دفترم یعنی
نمی بینم تورا ، ابری ست در چشم ترم یعنی
سرم داغ است ، یک کوره تب ام ، انگار خورشیدم
فقط یک ریــز می گـــــردد جهــــان دور سرم یعنـــی
تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم
تمام هستیم نابـــود شد ، بال و پــــرم یعنی
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم ، کافرم یعنی؟؟؟
تن تـــو موطن من بوده پس در سینه پنهان کن
پس از من آنچه می ماند بجا ، خاکسترم یعنی
نشستم چای خوردم ، شعر گفتم ، شاملو خواندم
اگـــر منظورت اینها بود … خوبـــم … بهتـــرم یعنی…
♥♥♥
← غزل های عاشقانه مهدی فرجی →
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن!
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چار دیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
♥♥♥
← تک بیتی های عاشقانه مهدی فرجی →
آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست
صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست
باید سقوط کرد و همین طور ادامه داد
دریا نرفته ای بچشی آبشار چیست
پیش من از مزاحمت بادها نگو
طوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست
هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زد
یک بار هم سوال نکردی بهار چیست
در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای؟
خُب…کیفر صنوبرِ بی برگ و بار چیست؟
روزی قرار شد برسیم آخرش به هم
حالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟…
♥♥♥
← اشعار عاشقانه مهدی فرجی →
بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست
وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنیاست
شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ
در چشم هاى گنگ اما حرف دل پیداست
با شعر حق انتخاب کمترى دارى
آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست
هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است
هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست
هر شاعرى مهدى ست یا مهدى ست یا مهدى ست
هر دخترى تیناست یا ساراست یا رى راست
پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند
از چشم آدم ها خل است از دید من شیداست
در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد
دریا بدون ماهى قرمز چه بى معناست
دنیا بدون شاعرِ دیوانه دنیا نیست
بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست
من بى تو چون دنیاى بى شاعر خطرناکم
من بى تو واویلاست دنیا بى تو واویلاست
تو نیستى و آه پس این پیشگویى ها
بیخود نمیگفتند فردا آخر دنیاست
تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد
که آخر پاییز امروز است یا فرداست
یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست
هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست
♥♥♥
← اشعار عاشقانه مهدی فرجی →
♥♥♥
همین که خواستم از آخرین قفس بپرم
رسید نامه ی سنگت چه ناگهان به پرم
هنوز چشم به راهم که باز لطف کنی
هنوز منتظر نامه های سنگ ترم
بهار آمد ماندم ، پرنده ها رفتند
پرنده ها که بیایند راهی سفرم
بلا که همیشه بد نیست راستی دیدی
تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم
من و تو ما شده بودیم اگر نفهمیدیم
منم که می گذری یا تویی که می گذرم
♥♥♥
← اشعار عاشقانه مهدی فرجی →
برفِ آوازم در گوشِ چه سنگین از تو
رقص، بهمن شده و ریخته پایین از تو
دور مى گیرى و در پاى تو انبوهِ سپید
چینىِ دامنه و دامنِ پُر چین از تو
تا ابد تشنگى داغِ “مرنجاب” از من
تا همیشه جریانِ خُنکِ “فین” از تو
شربتِ تلخِ شبِ تیرهء کاشان از من
ماه؛ این خربزه ى روشنِ شیرین از تو
من چه ام!؟ زرد ترین برگِ خزان، این از من
تو چه!؟ سرسبزترین ماهِ بهار، این از تو
♥♥♥
← اشعار عاشقانه مهدی فرجی →
♥♥♥
دامی است که باید بکشاند به گناهم
سیبی که تو انداخته باشی سر راهم
ما از تو به غیر تو نداریم تمنا
من لال شوم از تو به غیر از تو بخواهم
با عقل چه خوبی که نکردم سر یک عشق
از چاله درآوردم و انداخت به چاهم
یک عمر تو رفتی و من از راه رسیدم
خورشید سفر کرد و نفهمید که ماهم
ای ابر نکن! برکه ی دل مرده ای آن زیر
دل بسته به پیدا شدن گاه به گاهم
از اینکه با اشعار عاشقانه مهدی فرجی همراه ما بودید بسیار سپاسگزاریم. آیا اشعار عاشقانه دیگری از مهدی فرجی مطالعه کردهاید؟ کدام یک از این ابیات عشق را به بهترین شکل توصیف میکند؟ لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب برای ما ارسال نمایید.
طاها جوادی
سلام
عاشقی را عاشقی باید کرد و شعر مهدی فرجی را بارها خواندن و به اعماق فکر کردن خوش است، در هر خواندنی لطافتی لطیف است و در هر بار مضمونی ظریف ، پس به یک بار خواندن اکتفا نکنید که شعر را کوچه پس کوچه ها و دالان ها فراوانست
بدون نام
عالی بود …همشون
ف شفیعی
عالی بود ..نااب