ستاره | سرویس محتوای کمک درسی – گلستان سعدی حاوی حکایتهای کوتاه و آموزنده است. حکایت یکی را شنیدم از پیران مربی یکی از این حکایات است که در باب هفتم در تاثیر تربیت آمده است. در ادامه به بازخوانی این حکایت و بررسی معنای آن خواهیم پرداخت. این حکایت در درس ششم نگارش یازدهم (صفحه ۱۲۳ کتاب درسی) بدون بیتهای آن آورده شده است. با این حال ما در این مطلب بیتهایی که در ادامه این حکایت وجود دارد را نیر برای شما آوردهایم.
حکایت یکی را شنیدم از پیران مربی در باب تاثیر تربیت
یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همیگفت: ای پسر! چندان که تعلق خاطر آدمیزاد به روزی است اگر به روزیده بودی، به مقام از ملائکه در گذشتی.
فراموشت نکرد ایزد در آن حال
که بودی نطفهٔ مدفون و مدهوش
روانت داد و طبع و عقل و ادراک
جمال و نطق و رای و فکرت و هوش
ده انگشتت مرتب کرد بر کف
دو بازویت مرکب ساخت بر دوش
کنون پنداری ای ناچیز همت
که خواهد کردنت روزی فراموش
باز نویسی حکایت یکی را شنیدم از پیران مربی به زبان ساده و امروزی
در روزگاران قدیم که بحث شاگرد و استادی و مرید و مرادی بود، روزی یکی از بزرگان که شاگردان بسیاری داشت، به یکی از شاگردان (مریدان) خود گفت: آنچنان که انسانها به رزق و روزی توجه میکنند و چشم به آن دوختهاند، اگر به روزی رسان (یعنی خداوند تبارک و تعالی) توجه میکردند و خیالشان برای او از بدنشان جدا میشد، قطعا به مراتبی بالاتر از بهترین فرشتهها دست پیدا میکردند.
خداوند در آن روزی که نطفه کوچک و ناچیز و بی جانی بودی، تو را فراموش نکرد و چنان از تو مراقبت کرد که هیچ موجودی در این دنیا علم و توانایی انجام این کار را ندارد. پس از آنکه به دنیا آمدی صاحب نعمتهای بزرگی همچون عقل و شعور و ادراک شدی که تمام اینها را خداوند به تو ارزانی داشت. پس هیچگاه از یاد خدا غافل مشو و جز از او هیچ چیز مخواه. نعمتهایی که ما در این دینا استفاده میکنیم، همه از وجود مهربان اوست.