خلاصه نویسی درس پرورده عشق به زبان ساده

حتما می‌دانید که داستان لیلی و مجنون را نظامی گنجوی به شعر سروده است. در این مطلب قصد داریم تا به خلاصه نویسی درس پرورده عشق بپردازیم. با ما همراه باشید.

خلاصه نویسی درس پرورده عشق

ستاره | سرویس فرهنگ و هنر – داستان لیلی و مجنون یکی از داستان‌های معروف و عاشقانه فارسی است. در این داستان، لیلی و مجنون، دختر و پسری نابالغی هستند که در کلاس درس به یکدیگر دل می‌بندند. پس خانواده پسر به خواستگاری لیلی می‌روند و این خواستگاری به نتیجه‌ای نمی‌رسد و حتی به جنگ قبیله‌ای می‌انجامد. در ادامه این مطلب شما را با خلاصه نویسی درس پرورده عشق در ارتباط با این داستان آشنا خواهیم کرد.

 

خلاصه نویسی درس پرورده عشق

 

خلاصه نویسی درس پرورده عشق (خلاصه نویسی آزاد به زبان خود)

داستان لیلی و مجنون یکی از داستان های عاشقانه و غم انگیز فارسی است. مجنون که در کلاس درس لیلی را دیده بود، یک دل نه که با تمام وجود عاشق او شده بود؛ عشقی که شهرتش همه جا پیچیده بود و کمتر کسی از آن بی خبر بود.

پس خانواده مجنون تصمیم گرفتند تا لیلی را برای قیس که در این داستان به مجنون معروف است، خواستگاری کنند؛ اما پدر لیلی نپذیرفت و مجنون پریشان و گریان شد.

پدر مجنون که تاب دیدن ناراحتی پسر خود را نداشت، به فکر چاره افتاد. پس با بزرگان قبلیه خود مشورت کرد و همگی متفق القول گفتند که باید مجنون را به کعبه ببری و از خداوند بخواهی تا این عشق نافرجام را از سر قیس بیرون کند.

پس زمانی که موسم حج شد، پدر مجنون دستور داد تا کاروانی را برای سفر به مکه مهیا کنند. خلاصه پدر، مجنون را با احترام و نوازش به سفر حج برد.

وقتی به کعبه رسیدند، پدر به خداوند متوسل شد و از او خواست تا این عشق را از سر فرزندش بیرون کند و حال خراب او را خوب سازد.

پدر رو به مجنون کرد و گفت: تو نیز از خداوند بخواه تا بتوانی با این غم کنار بیایی و عشق لیلی از سرت بیرون شود.

مجنون تا این را شنید، گریست… و لحظه‌ای بعد با یاد شیرین لیلی در قلبش به خدا گفت: خدایا به من می‌گویند که عشق لیلی را از سرت بیرون کن، ولی مگر می‌شود؟ مگر در طریق دوست داشتن و عاشقی این کار سزاوار است؟ نه من این‌را نمی‌خواهم… خدایا مرا به مرتبه‌ای از عشق برسان که انتهای آن است… من حتی حاضرم از جان من بگیری و به لیلی من اضافه کنی…

پدر که عاشقانه فرزند خود را دوست داشت و طاقت نداشت لحظه‌ای به تندی با او حرف بزند، تا این سخنان مجنون را شنید، به غایت عشق پسر خود پی برد و از کمال ناراحتی سکوت کرد…

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید