حکایت زیبای یونس در شکم ماهی یکی از حکایات زیبای کتاب نگارستان، اثر معینالدین جوینی در سال ۷۳۵ هجری قمری است. این کتاب در هفت فصل و به سبک گلستان سعدی نوشته شده است. حکایت زیبای یونس در شکم ماهی، همانند حکایت در فواید خاموشی از گلستان سعدی، حکایت سخن گفتن به جا و به موقع است. اینکه سخن نسنجیده زندگی انسان را تباه میکند. برای خواندن و بازنویسی حکایت یونس در شکم ماهی به زبان ساده امروزی با ما همراه باشید.
حکایت یونس در شکم ماهی (داستان حضرت یونس در شکم ماهی)
چون یونس علیه السلام، از شکم ماهی نجات یافت؛ متفکر بود و کمتر سخن میگفت. یکی از موجب سکوت و سبب خاموشی پرسید. گفت: سخن، مرا از حبس شکم ماهی انداخت تا وجودم در آتشِ وحشت شمع وار بگداخت. خاموشی با سلامت، به از گفتن با ملامت.
بازنویسی حکایت یونس در شکم ماهی به زبان ساده امروزی
حتما داستان حضرت یونس (ع) را شنیدهاید؛ این داستان به این شرح است که در زمانهای قدیم، زمانی که حضرت یونس از شکم ماهی (نهنگ) نجات پیدا کرد، گویی تحول بزرگی در او اتفاق افتاده بود و هر کس که ایشان را از نزدیک میشناخت به این موضوع پی برده بود. حضرت یونس پس از نجات از شکم نهنگ به نظر میرسید که بیشتر از قبل در فکر فرو میرود و بیشتر تفکر میکند و کمتر سخن میگوید.
روزی یک نفر علت این موضوع را از ایشان جویا شد که پرسید: ای پیامبر خدا، علت و سبب سکوت و کم حرفی شما چیست؟ حضرت یونس در پاسخ گفت: سخن گفتم باعث شد تا من در شکم ماهی بیفتم، و آن زمانی که در شکم ماهی بودم از ترس و وحشت هم چون آتشی سوزان وجودم در حال سوختن بود و هم چون شمع ذره ذره در حال گداخته شدن و آب شدن بودم. بنابراین به این نتیجه رسیدم که خاموشی و سکوت با سلامتی و تندرستی همراه است و پرحرفی و سخن گفتن با پشیمانی. پس این دلیل سکوت بیشتر و اندیشه کردن من است.
اما شرح داستان حضرت یونس (ع) چیست و ایشان از سکوت درباره چه موضوع سخن میگوید؟ شرح داستانش به قرار زیر است:
یونس (ع) یکی از پیامبران الهی است که از جانب خدا به سوی مردمی گسیل میشود. ولی آن قوم دعوت وی را اجابت نکردند و به غیر از تکذیب عکس العملی نشان ندادند، تا آنکه عذابی که یونس (ع) با آن تهدیدشان میکرد فرا رسید و یونس خودش از میان قوم بیرون رفت.
همین که عذاب نزدیک ایشان رسید و با چشم خود آن را دیدند، همگی به خدا ایمان آورده و توبه کردند؛ خداوند نیز آن عذاب را که در دنیا خوارشان میساخت، از ایشان برداشت.
و اما حضرت یونس (ع) وقتی خبردار شد که آن عذابی که خبر داده بود از ایشان برداشته شده و گویا متوجه نشده که قوم او ایمان آورده و توبه کردهاند، لذا دیگر به سوی ایشان برنگشت در حالی که از آنان خشمگین و ناراحت بود. همچنان پیش رفت، در نتیجه ظاهر حالش حال کسی بود که از خدا فرار میکند و به عنوان قهر کردن از اینکه چرا خدا او رانزد این مردم خوار کرد دور میشود، و نیز در حالی میرفت که گمان میکرد دست ما به اونمیرسد، پس سوار کشتی پر از جمعیت شد و رفت.
در بین راه نهنگی بر سر راه کشتی آمد، چارهای ندیدند جز اینکه یک نفر را نزد آن بیندازند، تا سرگرم خوردن او شود و از سر راه کشتی به کناری رود، به این منظور قرعه انداختند و قرعه به نام یونس درآمد، او را در دریا انداختند، نهنگ او را بلعید و کشتی نجات یافت.
آنگاه خدای سبحان او را در شکم ماهی چند شبانه روز زنده نگه داشت. حضرت یونس فهمید که این جریان یک بلا و آزمایشی است که خدا وی را بدان مبتلا کرده و این مواخذهای است از خدا در برابر رفتاری که او با قوم خود کرد، لذا از همان تاریکی شکم ماهی فریادش بلند شد به اینکه: “لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَک إِنِّی کنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ”. ذکری که به نام ذکر یونسیه شهرت یافت.
خدای سبحان این ناله او را پاسخ گفت و به نهنگ دستور داد تا یونس را بالای آب وکنار دریا بیفکند. نهنگ نیز چنین کرد و یونس وقتی به زمین افتاد مریض بود. خدای تعالی بوته کدویی بالای سرش رویانید، تا بر او سایه بیفکند. پس همین که حالش جا آمد، خدا او را به سوی قومش فرستاد و قوم هم دعوت او را پذیرفتند و به وی ایمان آوردند.
نتیجه گیری
اگر حضرت یونس (ع) در برابر خواست خداوند سکوت میکرد و به رضای الهی راضی میبود، به احتمال زیاد چنین آزمایش سختی را پشت سر نمیگذاشت؛ پس این چنین بود که ایشان تصمیم گرفت بیش از آنکه سخن بگوید، در حکمتهای خداوند اندیشه کند.