ستاره | سرویس فرهنگ و هنر – برای نوشتن انشا با موضوع گفت و گو میتوان گفت و گوهای زیادی را بین اشیا، گیاهان، حیوانات و هر چه در طبیعت هست. در نظر گرفت. یکی از این موضوعات انشا درباره گفتگوی صدف با دریا است که یک انشا تخیلی با فضایی جالب و متفاوت خواهد بود. در این مطلب یک انشا در مورد گفت و گوی صدف با دریا نوشته شده تا الهام بخش شما برای نوشتن انشاهای بیشتر باشد.
انشا درباره گفتگوی صدف با دریا
صدف کوچک در دل دریا نشسته بود و با او گفتگو می کرد. با گفتن هر کلمه، دهان کوچکش باز و بسته میشد و دندان مرواریدی اش میدرخشید.
صدف به دریا میگفت: دریای من، از روزی که چشم گشودم تو را دیدم و میخواهم تا آخرین روزی که هستم در آغوش تو بمانم. تو به من این فرصت را دادی که رشد کنم و با موجودات دیگر این اطراف دوست شوم. روزهایی که طوفانی میشوی صدف های کوچک و ضعیف را با خود به ساحل میبری و به خشکی میرسانی. یکی از دوستانم که اتفاقی همراه با موج ها پیش ما برگشت، میگفت آنجا آدم ها پا روی صدف ها میگذارند و صدف ها کم کم در نور خورشید خشک و شکننده می شوند و از بین میروند. من اما ترجیح میدهم همین جا در قلب تو بمانم و بپوسم.
وطن من، دریای عزیزم! حتی اگر قرار است در خشکی زندگی بهتری داشته باشم و مرواریدم تبدیل به گردنبندی زیبا شود، باز هم نمیخواهم به خشکی بروم. میخواهم در تاریکی مرموز و زیبای اعماق تو بمانم و با سنگ ها و مرجان ها، با ماهی های کوچک و بزرگ و با خزه ها و گیاهان دریایی هم صحبت باشم.
صدف این ها را گفت و بعد دهان مرواریدیاش را بست و ساکت شد. دریا در سکوت با موجی ملایم صدف را نوازش کرد و به او اطمینان داد که او را در قلب خودش نگه میدارد.
شما میتوانید انشا درباره دریا به ۵ سبک متنوع و زیبا را نیز در ستاره بخوانید. همچنین میتوانید انشاهای خود را در پایین همین صفحه در قسمت «نظرات و پرسشها» برای ما بفرستید تا با نام خودتان منتشر شود.