علیرضا آذر شاعر و ترانه سرای ایرانی است که در تاریخ ۱۳ آبان ۱۳۵۸ در تهران متولد شد. وی فرزند دوم خانواده و متاهل است. از آثار علیرضا آذر میتوان به مجموعه شعر “اسمش همین است”، مجموعه شعر “آتایا”، مجموعه شعر “اثر انگشت” و مجموعه “ترانه آریان” اشاره کرد. با گلچینی از اشعار و شعر عاشقانه علیرضا آذر همراه ما باشید.
اشعار عاشقانه علیرضا آذر
“تومور یک”
زهر ترین زاویـــه ی شوکران
مرگ ترین حقه ی جادوگران
داغ ترین شهوت آتش زدن
تهمت شاعر به سیاوش زدن
هر که تو را دید زمین گیر شد
سخت به جوش آمدو تبخیر شد
درد بزرگ سرطانی من
کهنه ترین زخم جوانی من
با تو ام ای شعر به من گوش کن
نقشه نکش حرف نزن گوش کن
شعر تو را با خفه خون ساختند
از تو هیولای جنون ساختند
ریشه به خونابه و خون میرسد
میوه که شد بمب جنون میرسد
محض خودت بمب منم، دورتر!
میترکم چند قدم دورتر!
از همهی کودکیام درد ماند
نیم وجب بچه ولگرد ماند
حال مرا از من بیمار پرس
از شب و خاکستر سیگار پرس
از سر شب تا به سحر سوختن
حادثه را از دو سه سر سوختن
خانه خرابی من از دست توست
آخر هر راه به بن بست توست
چک چک خون را به دلم ریختم
شعر چه کردی که به هم ریختم؟
گاه شقایق تر از انسان شدی
روح ترک خورده ی کاشان شدی
شعر تو بودی که پس از فصل سرد
هیچ کسی شک به زمستان نکرد
زلزله ها کار فروغ است و بس؟
هر چه که بستند دروغ است و بس
تیغه ی زنجان بخزد بر تنت
خون دل منزویان گردنت
شاعر اگر رب غزل خوانی است
عاقبتش نصرت رحمانی است
حضرت تنهای به هم ریخته
خون و عطش را به هم آمیخته
کهنه قماری است غزل ساختن
یک شبه ده قافیه را باختن
دست خراب است چرا سر کنم؟
آس نشانم بده باور کنم
دست کسی نیست زمین گیریام
عاشق این آدم زنجیریام
شعله بکش بر شب تکراریام
مرده ی این گونه خود آزاریام
من قلم از خوب و بدم خواستم
جرم کسی نیست، خودم خواستم
شیشه ایام سنگ ترت را بزن
تهمت پر رنگ ترت را بزن
سارق شبهای طلاکوب من
میشکنم میشکنم خوب من
منتظر یک شب طوفانیام
در به در ساعت ویرانیام
پای خودم داغ پشیمانیام
مثل خودت درد خیابانیام
“با همهی بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام”
مرد فرو رفته در آیینه کیست؟
تا که مرا دید به حالم گریست
ساعت خوابیده حواسش به چیست؟
مردن تدریجی اگر زندگی ست
“طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام”
من که منم جای کسی نیستم
میوه ی طوبای کسی نیستم
گیج تماشای کسی نیستم
مزه ی لبهای کسی نیستم
“دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانیام”
خسته از اندازه ی جنجالها
از گذر سوق به گودالها
از شب چسبیده به چنگالها
با گذر تیر که از بالها
“آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام”
شعر اگر خرده هیولا شدم
آخر ابَر آدم تنها شدم
گاه پریشان تر از این ها شدم
از همه جا رانده ی دنیا شدم
“ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام”
وای اگر پیچش من با خمت
درد شود تا که به دست آرمت
نوش خودم زهر سراپا غمت
بیشترش کن که کمم با کمت
“خوب ترین حادثه میدانمت
خوب ترین حادثه میدانیام؟”
غسل کن و نیت اعجاز کن
باز مرا با خودم آغاز کن
یک وجب از پنجره پرواز کن
گوش مرا معرکه ی راز کن
حرف بزن ابر ِ مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام”
قحطی حرف است و سخن سالهاست
قفل زمان را بشکن سالهاست
پر شدم از درد شدن سالهاست
ظرفیت سینه ی من سالهاست
“حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانیام”
روز و شبم را به هم آمیختم
شعر چه کردی که به هم ریختم؟
یک قدم از تو همهی جاده من
خون بطلب، سینه ی آماده؛ من
شعر تو را داغ به جانت زدند
مهر خیانت به دهانت زدند
هر که قلم داشت هنرمند نیست
ناسره را با سره پیوند نیست
لغلغه ها در دهن آویختند
خوب و بدی را به هم آمیختند
ملعبه ی قافیه بازی شدی
هرزه ی هر دست درازی شدی
کنج همین معرکه دارت زدند
دست به هر دار و ندارت زدند
سرخ تر از شعر مگر دیده اید؟
لب بگشایید اگر دیده اید
تا که به هر وا ژه ستم میشود
دست، طبیعی است قلم میشود
واژهی در حنجره را تیغ کن
زیر قدمها تله تبلیغ کن
شعر اگر زخم زبان تیز تر
شهر من از قونیه تبریز تر
زنده بمان قاتل دلخواه من
محو نشو ماه ترین ماه من
مُردی و انگار به هوش آمدند
هی! چقدر دست برایت زدند!
♥♥♥
“تومور دو”
زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش
خودکشی، مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
گاه و بیگاه پُر از پنجرههای خطرم
به سَرم میزند این مرتبه حتما بپرم
گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
قبل رفتن دو سه خط فحش بده، داد بکش
هی تکانم بده، نفرین کن و فریاد بکش
قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم
مثل سیگار، خطرناک ترین دودم باش
شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش
مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن
مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز
من خرابم بنشین، زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت، این همه سیگار نکش
آن به هر لحظهی تب دار تو پیوند، منم
آنقدر داغ به جانم، که دماوند منم
توله گرگی، که در اندیشه ی شریانِ منی
کاسه خونی، جگری سوخته مهمان منی
چَشم بادام، دهان پسته، زبان شیر و شکر
جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر
تا مرا می نگرد قافیه را میبازم
بازی منتهی العافیه را میبازم
سیبِ سیب است تَن انگیزهی هر آه منم
رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم
ماده آهوی چمن، هوبره ی سینه بلور
قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعه ی دور
مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم
و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم
ماهِ بیرون زده از کنگرهی پیرهنم
نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم
خنده های نمکینت، تب دریاچهی قم
بغضهایت رقمی سردتر از قرنِ اتم
مویِ بَرهم زده ات، جنگل انبوه از دود
و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود
قصههای کهن از چشم تو آغاز شدند
شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند
هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد
من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بندِ توام آزادم
چشممان خورد به هم، صاعقه زد پلکم سوخت
نیزهای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت
سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید
سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید
دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت
شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت
به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود
پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام
پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام
ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست
ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست
آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند
کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند
چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم
آنقدر سرد شدم، از دهنت افتادم
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد
تو نباشی من از آیندهی خود پیرترم
از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم
تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بی رحم ترین زاویهی ساطورم
تو نباشی من و این پنجرهها هم زردیم
شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم
هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت
من تو را دووووو… دهنه روی دهانم زد و رفت
همه شهر مهیاست مبادا که تو را
آتش معرکه بالاست مبادا که تو را
این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند مبادا که تو را
دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را
پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را
نانجیبان همه هستند مبادا که تو را
تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را
دل به دریا زده ای پهنه سراب است نه
برف و کولاک زده راه خراب است نرو
بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم
با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم
بی تو پتیاره ی پاییز مرا میشکند
این شب وسوسه انگیز مرا میشکند
بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست
گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست
بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصلههاست
و جهان مادر آبستن خط فاصلههاست
پسری خیر ندیدهَ م که دگر شک دارم
بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم
می پرم، دلهره کافیست خدایا تو ببخش
خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش
♥♥♥
“تومور سه”
میروم تا درو کنم خود را
از زنانی که خیس پاییزند
از زنانی که وقت بوسیدن
غرق آغوشت اشک میریزند
میروم طرح غصه ای باشم
مثل اندوه خالکوبی هاش
میروم تا که دست بردارم
از جهان مخوف خوبی هاش!
مثل تنهایی ِ خودم ساکت
مثل تنهایی ِ خودم سر سخت
مثل تنهایی ِ خودم وحشی
مثل تنهایی ِخودم بدبخت!
هر دوتا کشته مرده ی مردن
هر دوتا مثل مرد آزرده
هر دوتا مثل زن پر از گفتن
هر دوتا پای پشت پا خورده
ما جهانی شبیه هم بودیم
آسمان و زمینمان با هم
فرقمان هم فقط در اینجا بود
او خودش بود و من خودم بودم
در نگاهش نگاه میکردم
در نگاهش دو گرگ پنهان بود
نیش تیز کنار ابروهاش
او هم از توله های آبان بود
با توام قاب عکس نارنجی
با توام زر قبای پاییزی
در نگاهت حضور مولانا است
پا رکاب دو شمس تبریزی!
توی چشمت دوباره ماهی ها
توی چشمت عمیق اقیانوس
توی چشمت همیشه دعوا بود
بین هر هشت دست اختاپوس
توی چشمت چقدر آدم ها
داس ها را به باغ من زده اند
سیب بکری برای خوردن نیست
تا ته باغ را دهن زده اند
در سرت دزد های دریایی
نقشه ام را دوباره دزدیدند
اجتماعی که سارقت بودند
از تو غیر از بدن نمیدیدند
از تو غیر از بدن نمیخواهند
کرم هایی که موریانه شدند
عده ای هم که مثل من بودند
ساکنان مریض خانه شدند
ساکنان مریض خانه شدیم
حال ما را اگر نمیدانی
عقربی را دچار آتش کن
این چنین است مرد آبانی!
ماده جغد سفید من برگرد!
بوف کورم، چقدر گمراهی؟
من هدایت شدم… خدا شاهد!
بار کج هم به منزلش گاهی…
بار کج هم به منزلش برسد
آه من هم نمیرسد به تنت
قاصدک های نامه بر گفتند
شایعه است احتمال آمدنت
عشق من در جنون خلاصه شده
دست من نیست، دست من، عشقم!
دست من ناگهان به حلقومت!
مرگ من،دست و پا نزن عشقم!
من مریضم که صورتم سرخ است
شاهدی که چقدر تب دارم
اندکی دوست رو به رو با من
یک جهان دشته از عقب دارم
در سرم درد های مرموزی است
مغزم از شعر مرده پر شده است
خط و خوط نوار مغزی گفت
شاعر این شعر هم تومور شده است
من سه تا نطفه در سرم دارم
جان من را سه شعر میگیرد؟
خط و خوط نوار مغزی گفت:
فیل هم با سه غده میمیرد!
بیت هایی که آفریدمشان
در پی روز قتل عام منند
هر مزاری علیرضا دارد
کل این قبر ها به نام منند
مرگ مغزی است طعم ابیاتم
مزه ی گنگ و میخوشی دارم
باورم کن که بعد مردن هم
حس خوبی به خود کشی دارم!
کار اهدای عضو هایم را
به همین دوستان اندکم بدهید
چشم و گوشم برای هر کس خواست
مغز من را به کودکم بدهید
در سرم رنج های فرهاد است
یک نفر بعد من جنون باید!
تیشه ام را به دست او بدهید
بعد من کاخ بیستون باید
وای از این مرد زرد پاییزی
وای از این فصل خشک پاخوردن
وای از این قرصهای اعصابی
وقت هر وعده بیست تا خوردن
مرد آبانیام بفهم احمق!
لحظه ای ناگهان که من باشم
هر چه ضد و نقیض در یک آن
کوچک بی کران که من باشم
مرد آبانیام که قنداقی
وسط سردی کفن بودم
بعد سی سال تازه فهمیدم
جسدی لای پیرهن بودم!
جسد شاعری که افتاده
از نفس از دوپا از هر چیز
سال تحویلتان بهار اما
سال من از اواسط پاییز
زردیام از نژاد فصلم بود
سرخیام از تبار برگی که
روز میلادم از درخت افتاد
زیر رگباری از تگرگی که
از تبار جنون پاییزی
کاشف لحظه های ویرانی
عقربی در قمر تمرکیدیم
وای از این اجتماع آبانی
من توام من خود توام شاید
شعر دنبال هردومان باشد
نیمه ای از غمم برای تو تا
خودکشی مال هر دومان باشد
♥♥♥
آشوب آشوبم از این پاییز
رج میزنم تکلیف دنیامو
من سیزده روزه که آبانم
برگا قلم کردند پا هامو
فال مبارک اونور میله ست
یه مرغ عشق عشق شیرازم
قرعه به نام فال بد افتاد
گفته سر آخر دستو می بازم
تعبیر تلخی داره این خوابا
من خواب می دیدم عروسیتو..
من خواب دیدم دست بوسیتو
رخت و لباسم عین بد بخختیم
فردا هم عین سگ تماشایی
تو خواب دیشب خواب فردا بود
دیگه چه رخت و بخت و فردایی
من میشناسم بوی موهاتو
من مسخ این جو گندمی بودم
بازم بگو خانم فرمانده
من قتل عام چندمی بودم
♥♥♥
بذار این قصه ها سر شن
بذار این خونه ویرون شه
بذار هر چی اَزم مونده
دوباره درب و داغون شه
یه کاری کن که بعد از تو
نتونم با کسی باشم
یه جوری گم بشم تو عشق
نتونم باز پیدا شم
دلم آروم نمیگیره
تو رو با اون که میبینم
تو ذهنم زیر و رو میشن
شبای تلخ و شیرینم
نگاهم کن دَمِ رفتن
چقدر افسردهتر میشم
تو با اون حیف و میل میشی
منم اینجا هدر میشم
← ترانه و شعر عاشقانه علیرضا آذر →
♥♥♥
عاشقی کن عشق من عاشقی کار منه
که یه عمرِ عکس تو روی دیوار منه
گلِ من خوش اومدی دل من خونهء توست
حتی قلبِ سنگیِ خونه دیوونهء توست
گلِ من خوش اومدی قدمت روی چِشَم
ناز چشمای تو رو بی بهونه می کشم
اگه جاده ها بگن ما به هم نمی رسیم
پا به پای من بیا ما به خونه می رسیم
پاشو دلگرمم کن پُرم از بودن کن
ماهِ من چو خوبِ من شبمو روشن کن
زندگی خوب و بدِ،مَردِ هر خوب و بدیم
بد و خوب قصه زندگی رو بلدیم
دست تو دست من بذار کوهُ از جا بکنیم
پا به پای من بیا به سیم آخر بزنیم
اگه جاده ها بگن ما به هم نمی رسیم
پا به پای من بیا ما به خونه می رسیم
♥♥♥
← شعر عاشقانه علیرضا آذر →
♥♥♥
اگر علاقهمتد به ادبیات عاشقانه در سطح جهانی دارید مطالعه ۵۰ شعر عاشقانه ادبیات جهان را به شما پیشنهاد میدهیم.
شعرهای کوتاه علیرضا آذر
یه بار از تو جدا موندم
واسه هفت پشت من بسه
یه لحظه از سکوت تو
واسه پر پر زدن بسه
یکم از دور و بر کم کن
یه کم فکر جهانم باش
آهای پایان تدریجی
شروع ناگهانم باش
← اشعار عاشقانه علیرضا آذر →
♥♥♥
سرما اگر سخت است، قلبی را
آتش بزن، درگیر داغش باش
ول کن جهان را! قهوهات یخ کرد
سرگرم نان و قلب و آتش باش
♥♥♥
عشق اما نهایتی مجهول
بیحضورش اگرچه شب عالیست
در تن فکرهای هر شبهام
باز هم جای خالیاش خالیست…
♥♥♥
دل به دریا زده ای
پهنه سراب است نرو،
برف و کولاک زده
راه خراب است نرو…!
♥♥♥
در همین روزهای بارانی،
یک نفر خیره خیره میمیرد!
تو بدی کردی و کسی با عشق،
از خودش انتقام میگیرد!
♥♥♥
← بهترین شعرهای عاشقانه علیرضا آذر →
من همانم که شبی عشق، به تاراجش برد
همچو حلّاج به خاکستر ِ تشویش نشست
در سرش سوره تکویر مُجَسَم میشد
قبل ِ هر زلزلهای در خودش آرام شکست
♥♥♥
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
♥♥♥
یک سـوره بخـوان…
مهـریه ام کن غزلـت را…
من طاقت یعقـوب نـدارم…
بغلـم کـن!!!
← شعر عاشقانه علیرضا آذر →
♥♥♥
با مـــن قدم بزن، تنهاتــــر از همه
اِی مصرعِ سکوت، در شعرِ همهمه
با مــن قدم بزن، چله نشینِ عشق
فرمانروای قلب در سرزمینِ عشق…
♥♥♥
← شعر عاشقانه علیرضا آذر →
♥♥♥
تا تو بر تاب نشستی این نوسان من را برد
شب جلو رفتیو فردا به عقب برگشتی
و تو هر بار رسیدی پس گوشت گفتم
عشق مو بافته ی من چه عجب برگشتی
♥♥♥
حالا خورشید روبرومه، دیگه فصل سایه مُرده
جاده ها دیگه تمومن، یکی تنهاییمو بُرده
حالا باید باورم شه، آسمون ابری نداره
دیگه فانوسی نمیخوام، ماهِ آسمون بیداره
♥♥♥
اگرچه بهار از نگاهت پُره
جهان با تو زیباتره عشقِ من
به فکرِ شبایِ پُر از برف باش
زمستونُ یادت نره عشقِ من
♥♥♥
زندگی سرد بود اما عشق
می توانست کارگر باشد!
می توان قطب را جهنم کرد
پای دل در میان اگر باشد..!
♥♥♥
کاسه شعر ِمن از دست تو افتادو شکست …!
عـــاشقان، فرصتِ خوبیست، غـــزل جمع کنید
← تک بیتی و شعر عاشقانه علیرضا آذر →
♥♥♥
این خاصیت عشق است باید بلدت باشم
سخت است ولی باید در جذر و مدت باشم
← تک بیتی عاشقانه علیرضا آذر →
♥♥♥
عشق آن اگـر باشد که میگویند
دلهای صاف و ساده میخواهد
عشق آن اگـر باشد که من دیـدم
انســان فـــوق العاده میخواهد
♥♥♥
من فقط خواب عشق را دیدم
حس سرخورده ای که نفرین شد
هر کسی تا رسید چیزی گفت
هر پدر مُرده ابن سیرین شد
♥♥♥
من به تعبیر خواب مشکوکم
هر کسی خواب عشق را دیده است
صبح فردای غرق در کابوس
رو به دستان قبله خوابیده است
← دکلمه و شعر عاشقانه علیرضا آذر →
♥♥♥
من از تو انتظار دیگه ای دارم
برام آرامش ابرای آبان باش
نمیــــــــخواد بهترین جغرافیا باشی
همین پس کوچه های تنگ تهران باش!!!
سخن آخر
علیرضا آذر از شاعرانی است که این روزها به خواندن دکلمه و ترانههایش مشغول است. اگر شعر یا تک بیتی از این شاعر به گوشتان رسیده آن را با دیگر کاربران ستاره به اشتراک گذارید.