برای شعر گردانی صفحه ۱۰۳ کتاب نگارش یازدهم که بیتی از یک شعر در مورد عید نوروز از حافظ شیرازی است، باید مفهوم و منظور شعر را بدانیم و بر اساس درک و دریافت از این بیت، آن را بازنویسی کنیم. در ادامه یک نمونه شعر گردانی ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی را میخوانید که میتوانید از آن ایده بگیرید و شما نیز این بیت را بازنویسی کنید.
شعر گردانی صفحه ۱۰۳ نگارش یازدهم
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
نسیم باد بهاری، از جانب خداوند که آفریدگار زمین و تغییر دهندهی فصلهاست به سوی ما میآید تا جهان را دوباره زنده و شاداب کند. هر کس از این نسیم جانبخش کمک بخواهد و پیام آن را درک کند، قلبش روشن و نورانی میشود و دانش زندگی را میآموزد.
باد نوروزی به ما یادآور میشود که جهان و عمر ما گذرا است. لحظه ها میگذرند و همه چیز متحول میشود. به چشم بهم زدنی سال ها از پی هم میآیند و می روند. پس از هر سرما و سختی و خشکی زمستان، زمین دوباره زنده میشود و با شادابی و طراوت به ما نشان میدهد که زندگی و شادی چقدر ارزشمند است. پس باید از بهار بیاموزیم و روحمان را تازه کنیم. قدر فرصت ها را بدانیم و لحظه های خوش زندگی را از دست ندهیم. بیهوده غم دنیا را نخوریم و اسیر افسردگی و انجماد روحی نشویم. با امید به لطف بی نهایت پروردگار، در جهت سازندگی و نیکی و شادی گام برداریم و زندگی خود و دیگران را پر بار کنیم.
خداوند با زنده کردن زمین و درختان در هر بهار، به انسان ها این پیام را میدهد که پس از هر سختی آسانی هست و پس از هر مرگ، زندگی دوباره. ما باید این پیام را درک کنیم و امیدوار و شاد باشیم. مومن حقیقی هرگز ناامید نیست و تن به تاریکی و ظلم نمیدهد بلکه چراغ دلش همیشه به نور امید خداوند، روشن است.
متن کامل غزل ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
میای دارم چو جان صافی و صوفی میکند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنیتر میرسد روزی
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
نه حافظ میکند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی
anahita
سلام. انشای خوبی بود من در نوشتن انشایم از آن استفاده کردم ممنونم