ستاره | سرویس محتوای کمک درسی – حکایت طاووس و زاغ یکی از حکایتهای آموزنده است که شکرگزاری و راضی به رضای خداوند بودن را بیان میکند. در ادامه این مطلب به شرح این حکایت و معنی آن خواهیم پرداخت. با ما همراه باشید.
حکایت طاووس و زاغ اثر جامی
طاووس و زاغی، در صحن باغی به هم رسیدند و عیب و هنر یکدیگر را دیدند. طاووس با زاغ گفت: این موزه سرخ که در پای توست لایق دیبای نگارین من است. همان وقت که به وجود میآمدهایم در پوشیدن موزه اشتباه کردهایم. من موزه سیاه تو را پوشیده ام و تو موزه سرخ مرا.
زاغ گفت: برخلاف این است. خطایی رفته است در پوششهای دیگر رفته است. باقی پوششهای زیای تو مناسب موزه من است. در آن خواب آلودگی، تو سر از گریبان من در آوردهای و من سر از گریبان تو! در آن نزدیکی سنگ پشتی بود و آن مجادله را میشنید؛ سر برآورد که ای یاران عزیز! از این گفت و گوی باطل دست بردارید. خدای تعالی همه چیز را بر یک کس نداده است. هر کس را به داده خود، خرسند باید بود و خشنود.
بیشتر بخوانید:
حکایت نگاری طاووس و زاغ؛ بازنویسی حکایت به زبان ساده
در یک روز زیبای بهاری طاووس و کلاغ که در حال چرخیدن در باغ بودند، به هم رسیدند و شروع به بر شمردن معایب و محاسن یکدیگر کردند.
طاووس به کلاغ گفت: این کفش قرمز که تو به پا کردهای با این لباس رنگارنگ و نقش دار من به یکدیگر میآیند و شایسته است که آنها را من به پایم کنم. اینگونه به نظر میآید که وقتی من و تو متولد میشدیم، در پوشیدن کفشهایمان اشتباه کردهایم. من کفش سیاه تو را پوشیدهام و تو کفش قرمز مرا.
کلاغ که این حرف طاووس برایش سنگین بود و این حرفها به او برخورده بود گفت: اتفاقا برعکس این است که میگویی. اگر اشتباهی هم اتفاق افتاده باشد در پوشیدنیها و لباسهای دیگر این پیش آمده است. لباسهای زیبای تو با کفش من هم خوانی دارد و مناسب است. به گمانم در زمان تولد چون من خواب آلود بودهایم تو سر از یقه لباس من درآوردهای و من سر از یقه لباس تو!
در آن اطراف لاکپشتی بود که شاهد این ماجرا و جر و بحث بین آنها بود که سرش را از لاک خود بیرون آورد و گفت: ای دوستان گرامی، بحثی که بین شما پیش آمده از اساس اشتباه و خطا است و از این حرفهای بیهوده دست بکشید. خداوند بزرگ همه چیزها و نعمتها را به یک نفر نداده است. هر کس باید به هر چیزی که از جانب خدا به او رسیده و دارد خوشحال و راضی باشد.