اگر به دنبال خواندن داستانهای ترسناک هتسید، در مطلبی دیگر تحت عنوان ۱۵ داستان ترسناک کوتاه و جدید که بیشتر جنبه تخیلی و داستان گونه دارند را برای شما گردآوری کردهایم. اما در این مطلب ۳ داستان کوتاه جنایی را برای شما نقل میکنیم. این سه داستان واقعی بوده و یکی از آنها در زمره وحشتناک ترین پرونده های جنایی ثبت شده است.
برانگیخته شدن احساسات و بوجود آمدن یک جنایت
این داستان کوتاه جنایی در مورد قتل یک پسر جوان در یکی از پارکهای تهران است.
پسر جوانی با کلانتری محل تماس گرفت و از نحوه به قتل رسیدن دوستش در داخل پارک گزارش داد؛ بلافاصله تیمی از ماموران جنایی به محل حادثه اعزام شدند.
پس از رسیدن ماموران به محل وقوع قتل و بررسیهای اولیه مشخص شد که مقتول جوان ۲۶ سالهای است که بر اثر درگیری و اصابت ضربات متعدد چاقو به پهلو و قلبش جان خود را از دست داده است.
دوست مقتول، همان فردی که با تماس تلفنی به کلانتری موضوع را اطلاع داده بود، درباره جزئیات این حادثه به ماموران این چنین گفت: همراه سه نفر دیگر از دوستانم با ماشین در حال گذر از کنار پارک بودیم که رضا از من خواست که کنار پارک توقف کنم تا برای استفاده از سرویس بهداشتی پارک به آنجا برود. رضا از ماشین پیاده شد و من با دوستان دیگر داخل ماشین منتظرش نشستیم.
بعد از چند دقیقه صدای درگیری در پارک آشفتهمان کرد؛ از ماشین پیاده شدیم و دوان دوان به پارک رفتیم. تا به آنجا رسیدیم دیدیم که بدن بی جان رضا بر روی زمین افتاده است.
پس از تشکیل پرونده مقدماتی با موضوع قتل عمد بازپرس دادسرای جنایی تهران در محل وقوع حادثه حضور یافت و دستور بازداشت دوستان مقتول و بررسیهای بیشتر را صادر کرد.
اما هنوز چند ساعت از واقعه نگذشته بود که پسر جوانی خود را به کلانتری معرفی و به ارتکاب قتل اعتراف کرد… وی درباره جزئیات این حادثه به ماموران گفت چند روز پیش برای مداوا و ترمیم دندانهایم به تهران و منزل خواهرم آمدم. در زمان وقوع حادثه همراه خواهرزادهام و دوستش در آلاچیق در داخل پارک نشسته بودیم که ناگهان مقتول که من او را نمیشناختم ضربهای به سر خواهرزادهام زد و همین امر موجب درگیری من با مقتول شد و در این بین چند ضربه با چاقو به او زدم و از محل درگیری فرار کردم… ولی عذاب وجدان مرا رها نکرد و در نهایت تصمیم به معرفی خود گرفتم. پس از اعتراف این شخص به قتل وی بازداشت شد و پرونده این قتل برای بررسیهای بیشتر به دادسرای جنایی ارسال شد.
خرید ماشین و جنایت
این داستان کوتاه جنایی در مورد ۲ جوانی است که برای خرید ماشین به تهران آمده بودند و با سناریوی جنایی عجیبی روبهرو شدند.
این در حالی است که دوست مشترک این دو جوان ادعا میکند که زمان حادثه با آنها نبوده است…
زمان: ۲۷ آبان سال ۱۳۹۴؛ ساعت ۸ شب…
کادر بیمارستان تجریش با تماسی تلفنی با کلانتری ۱۰۱ تهران بزرگ، خبر از مرگ مشکوک یک پسر جوان را میدهند.
مأموران کلانتری سریع خود را به بیمارستان رسانده و گزراش مربوط به قتل پسر ۳۵ ساله را آماده میکنند. بررسیها نشان میدهد که این مقتول به همراه دوس دیگرش که حال او نیز وخیم گزارش شده، به بیمارستان منتقل شدهاند. اما پسر ۳۵ ساله متاسفانه به دلیل شدت جراحات از پای درآمده است.
در تحقیقات پزشکی قانونی مشخص شد این دو پسر از طرف افراد ناشناسی با ضربات چاقو و چوب مورد حمله قرار گرفتند.
با به دست آمدن این اطلاعات کارآگاهان جنایی با دستور بازپرس جنایی تحقیقات خود را آغاز کردند. با شروع تحقیقات، دوست مشترک این دو پسر توسط پلیس شناسایی شد. شاهین (دوست مشترک این دو پسر) وقتی روبهروی بازپرس پرونده قرار گرفت، ادعا کرد: دوستانش مورد حمله افراد ناشناس قرار گرفتهاند.
شاهین گفت: به همراه حمید و رضا برای خرید خودرو از ملایر به تهران آمدیم. حدود پانزده میلیون تومان پول نقد نیز همراهمان بود. با یک فروشنده خودرو که سرایدار خانه ویلایی در تجریش بود قرار گذاشتیم تا خودرو را خریداری کنیم. به همین خاطر سه شنبه شب وارد محل شدیم و دوستانم به خانهی مردی که سرایدار معرفی کرده بود، رفتند.
پس از آن من برای خرید شام از خانه خارج بیرون رفتم و وقتی بعد از نیم ساعت به آنجا بازگشتم با صحنه عجیبی روبهرو شدم. صدای درگیری و دعوا از خانه میآمد. خیلی ترسیدم مخصوصاً وقتی دیدم ۶ نفر در حال فرار هستند، سریعا وارد ساختمان شدم و با بدن نیمهجان دوستانم روبهرو شدم که در حالی که دست و پایشان بسته بود کنار دیوار افتاده بودند. با دیدن این صحنه و بیهوشی دوستانم سریعاً به پلیس و اورژانس خبر دادم اما در میان راه رضا به دلیل شدت جراحات وارده به کام مرگ فرو رفت.
با ادعاهای این پسرجوان بازپرس با فرضیه پلیسی، وی را دستگیر کرد تا تحقیقات تکمیلی برای صحت داشتن این ادعا ثابت شود.
در نهایت پلیس پس از بررسیها به مجرم بودن آن ۶ نفری که در حال فرار بودند پی برد و پس از دستگیری آنها و استرداد مبلغ ۱۵ میلیون تومان از آنها پروندهای جنایی برای آنها در دادگاه باز شد…
خفاش شب؛ وحشتناک ترین پرونده جنایی تهران
شاید این داستان یک داستان کوتاه جنایی نباشد و کمی طولانیتر بنظر برسد، اما خواندن آن حکایت غم انگیزی دارد. داستان خفاش شب یکی از ترسناک ترین داستانهای واقعی و جنایی است که چندین سال پیش در تهران اتفاق افتاد…
فکرش را بکنید که صبح یک روز بهاری از خانه بیرون آمدهاید تا به دنبال کارهیتان بروید، اما احتمالا چیزی که ممکن است فکرش را هم نکنید این است که راننده خودرویی که قرار است سوار آن شوید، قاتل زنجیرهای از کار در بیاید.
این دقیقاً همان اتفاقی است که در تهران برای ۹ زن با سن و سال مختلف افتاد؛ بهار سال ۱۳۷۶، مجرم سابقهداری که از زندان فرار کرده بود، بعد از مدتی دوباره حرف سابقش را از سر گرفت و خفاش شبهای تهران شد.
خفاش تهران کسی نبود جز «غلامرضا خوشرو»؛ متهم معروف و با سابقهدار. در میان پروندههایی مثل «اصغر قاتل» و «سعید حنایی» و حتی «قتل کودکان در پاکدشت» این پرونده را شاید بتواند به عنوان مشهورترین آنها به شمار آورد.
این پرونده جنایی چنان توسط روزنامهها و رسانهها پوشش داده شد که در مورد آن رمان هم نوشته شد. رمانی تحت عنوان خفاش شب، نوشته سیامک گلشیری.
قاتل مذکور و در غرب تهران، موجود ویژهای بود؛ مثل اکثر قاتلان زنجیرهای دیگر، خونسرد و باهوش و بدون عذاب وجدان. او با یک پیکان دزدی زنان یا زنانی که با فرزندشان بودند را سوار میکرد، میکشت، به آنها تجاوز میکرد، طلا و چیزهای با ارزش و حتی چیزهایی که برای خانه خریده بودند میدزدید و بعد جسدها را در محلهای خلوت آتش میزد.
خفاش شب، مرد سابقهداری بود که در یکی از روستاهای استان خراسان به دنیا آمده بود و کارش را با دزدیهای کوچک شروع کرد بود. او با هر بار دستگیر نام جدید برای خودش اختراع میکرد.
قاتل داستان کوتاه جنایی ما سواد درست خواندن و نوشتن به زبان فارسی را هم نداشت، اما از راهی که هیچ وقت در مورد آن صحبتی نشد، اندکی انگلیسی و روسی یاد گرفته بود و به همین خاطر بود که مورد اتهام جاسوسی قرار گرفت و مدتی در زندان به سر برد.
بعد از اینکه آزاد شد، همان کاری را که تخصصش بود دوباره از سر گرفت؛ دزدی ماشین و خردهریزهای دیگر.
پس از آن در شهرهای مختلفی گشت و پس از بارها باز داشت شدن، تجربهاش بیشتر شد تا اینکه بالاخره پس از ۱۰ سال دوباره در سال ۱۳۷۲ دوباره دستگیر شد. این بار ماجرا جدیتر بود. چند زن جوان شکایتهایی در مورد آدمربایی، تجاوز و دزدیده شدن طلا و پولشان توسط دو سرنشین یک خودروی پیکان طرح کرده بودند. در نتیجه این شکایتها، خوشرو و مرد دیگری به نام علی کریمی بازداشت شدند، مورد اتهام قرار گرفتند، مجرم شناخته شدند و با رای دادگاه میرفتند که در زندان وکیلآباد مشهد محبوس شوند، اما اتفاق دیگری افتاد.
خوشرو بعدها در مورد نحوه فرار خود گفت: وقتی مرا به دادگاه میبردند و دستم باز بود، فرار کردم و بعد هم اتومبیلی را سرقت کردم».
علی کریمی همدست او در این پرونده بنا به حکمی که برای تجاوز به عنف برایش تعیین شد، اعدام شد اما خوشرو دوباره زندگیاش را از سر گرفت، به تهران برگشت و چند سالی زندگی کرد تا بهار ۱۳۷۶ از راه رسید.
داستان قتلهای زنجیرهای زنان در غرب تهران، تازه از اینجا آغاز میشود؛ از محلههای تازهساز شهرک المپیک، خیابانهای اطراف ورزشگاه آزادی و زمینهای خالی حوالی اتوبان یادگار امام(ره).
اولین جسد، ۱۳ فرودینماه حوالی پارک چیتگر پیدا شد. زن ۵۴ سالهای که بستگانش میگفتند به قصد بهشت زهرا از خانه بیرون رفته اما با گردن و دست بریده، در حالی که پیکرش سوخته بود، توسط پلیس پیدا شد.
جسد بعدی در نیز همان فرودین و اینبار در باغی به همان شکل قتل اولی در کرج پیدا شد. «الهه» دختر جوانی که در زمان مرگ ۲۴ ساله بود، سومین مقتول خفاش شب بود. الهه که قصد داشته برای عیادت یک بیمار به بیمارستان برود، توسط قاتل به قتل رسیده بود و پیکرش را در حوالی منطقه اوین انداخته بود.
طعمه بعدی خفاش، یک مادر و کودک بودند. جسدها در بلوار آسیا پیدا شد. مادر به همان شیوه قبلی کشته شده بود و دختر هفت ساله را خفه کرده بودند.
سومین نفری که در خرداد کشته شد، «پرند» دانشجوی دندانپزشکی بود. او از همدان به تهران آمده بود که شبانه در ترمینال دزیده شد و جسدش در حالی که دست و پایش بسته شده بود حوالی بولوار آسیا پیدا کردند.
مقتول بعدی، زنی ۵۵ ساله بود. پیکر سوخته «قدمخیر» را هم در حالی که ضربههای چاقو به سینه و گردنش خورده بود، حوالی بزرگراهی در حال ساخت در غرب تهران پیدا کردند.
در این میان، زنان و دخترانی نیز بودند که قاتل آنها را دزیده بود اما شاید از بخت بلند، آنها توانسته بودند از فرار کنند؛ با این حال همچنان تلاشها برای بازداشت کسی که خواب را از چشم پلیس میگرفت، به نتیجه نرسیده بود؛ آن هم در حالی که نگرانی از اینکه اعلام هشدارهای امنیتی باعث نگرانی بیشتر شود، مانع اطلاعرسانی در مورد پرسه یک قاتل زنجیرهای در شهر میشد.
تیرماه همان سال گشتیهای یک پایگاه بسیج محلی در پونک به مردی که اطراف یک پارک سعی میکرد قفل در یک ماشین را باز کند مشکوک شدند. او وقتی سعی کرد فرار کند، ناخواسته ماموران را به سمت پیکانی برد که بعضی از قتلهایش را در آن انجام داده بود.
نه تنها فرارش به نتیجه نرسید، بلکه خودش و ماشین مشکوکش را به پایگاه پلیس آگاهی غرب تهران منتقل کردند و تازه آنجا بود که روشن شد چه جنایت کاری به دام افتاده است.
روزنامهها آن روزها نوشتند که قاتل در ابتدا خودش را عبدالرحمان عبدالرحمان معرفی و ادعا کرد که تبعه دولت افغانستان است. ادعایش تا حدی جدی شد که سفارت افغانستان در ایران بیانیهای صادر کرد و از همه خواست صبور باشند تا اصل موضوع روشن شود.
عوض کردن اسم، این بار اما برای قاتل آنقدرها کارآمد نبود. خیلی زود هویت قبلیاش که با آن یک بار تا پای اعدام رفته بود، آشکار شد و بعد از آن هم مدارک واقعی شناساییاش را پیدا کردند، بعد هم خانواده برادر و همسر قبلیاش پیدا شدند و ظاهرا گره از کار این پرونده باز شد.
به نظر میرسید شرایط بهتر شده است. حالا پلیس با خیال راحت پرده از راز جنایتی برمیداشت که ماهها همه را درگیر خودش کرده بود. روزنامهها با آب و تاب از آنچه رخ داده بود مینوشتند و تقریباً هر روز یک مطلب جدید در مورد «خفاش شب» تهران منتشر میشد تا اینکه زمان دادگاه رسید.
شنبه چهارم مرداد سال ۱۳۷۶ پروندهای که خارج از نوبت خودش و با سرعت هرچه تمامتر بررسی شده بود، به شعبه ۳۵ دادگاه عمومی تهران رفت؛ جایی که مردم در آن گرما و فشردگی جمعیت، منتظر آغاز جلسه علنی دادگاه بودند تا اعترافات متهم به انجام ۹ قتل در تهران را بشنوند.
خوشرو که قبلا در بازجوییهایش شانس دیگری را امتحان و تلاش کرده بود با نام بردن از یک نفر دیگر به عنوان همدست، خودش را از اتهام قتل مبرا کند، این بار هم در صحن دادگاه از مردی به نام «حمید رسولی» نام برد که میگفت هم قتل و هم تجاوز کار او بوده است.
با اینکه خوشرو مدعی شده بود عملاً راننده حمید رسولی بوده است، نتوانست به دادگاه در مورد محل زندگی او توضیح بدهد و در مقابل سوال دادگاه در این مورد، گفت: او جای مشخصی برای زندگی ندارد و باید مرا آزاد کنید تا بتوانم او را پیدا کنم.
قاضی در این مورد تاکید کرد که دادگاه همه حمید رسولیهای کشور را بررسی کرده و شخصی را که خوشرو توصیف میکند، پیدا نکرده است. ادعای متهم با وجود خشم عمومی که علیه او وجود داشت، محلی از اعراب پیدا نکرد.
در ضمن بعد از آن هم حداقل یکی از زنانی که توسط خوشرو دزدیده شده بود ولی توانسته بود فرار کند، در دادگاه شهادت داد که مردی که او را دزدیده، تنها بوده است.
بعد از پایان جلسههای دادگاه خوشرو، دستگاه قضایی با مشکل جدی دیگری روبهرو شد و آن تجمع مردمی بود که میخواستند هرچه سریعتر از حکم متهم به قتل زنان در غرب تهران آگاه شوند.
بین زمان دستگیری تا اعلام رأی خوشرو، عدهای هم تلاش کردند شیوه جنایت او را تقلید کنند؛ از جمله راننده یک پیکان در غرب تهران زنی را سوار کرد و بعد، از مسیر منحرف شد، اما ترس عمومی در این مورد همه را حساس کرده بود و در نتیجه همین ترس، ابتدای جاده کرج، آن زن در ماشین را باز کرد و فریاد زد تا اینکه چندین نفر با ماشین جلوی راننده پیچیدند و آن را متوقف کردند.
۹ بار قصاص و ۲۱۴ ضربه شلاق حکمی بود که در نهایت برای مجرم داستان کوتاه جنایی یعنی خفاش شب اعلام شد. این، پایان یکی از مهمترین پروندههای جنایی تهران شد.