داستان کوتاه کرم ابریشم؛ داستان کرم ابریشم برای کودکان

در این مطلب ۲ داستان کوتاه کرم ابریشم را خواهید خواند. در داستان کرم ابریشم برای کودکان داستانی از حکمت خدا و داستانی در مورد چگونگی تبدیل شدن کرم ابریشم به پروانه را برای کودکان شرح داده ایم.

داستان کوتاه کرم ابریشم

 

ستاره | سرویس فرهنگ و هنر – داستان کوتاه کودکانه همیشه یکی از موضوعات جذاب برای کودکان بوده است. در این مطلب قصد داریم تا ۲ داستان کوتاه در مورد کرم ابریشم برای شما تعریف کنیم. در داستان کوتاه کرم ابریشم اول داستانی در مورد تلاش و کوشش این موجود و در داستان کوتاه کرم ابریشم دوم به نحوه پرورش و کاربردهای این موجود زیبا پرداخته خواهد شد.

 

داستان کوتاه کرم ابریشم و حکمت خدا

شکاف کوچکی بر روی پیله کرم ابریشمی ظلاهر شد. مرد داستان کوتاه ما ساعت‌ها با دقت به تلاش پروانه برای خارج شدن از پیله نگاه کرد.

پروانه که خسته به نظر می‌رسید دست از تلاش برداشت. مرد داستان تصمیم گرفت به این مخلوق کوچک کمک کند. با استفاده از قیچی شکاف را پهن‌تر کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد، اما بدنش کوچک و بال‌هایش چروکیده بود.

مرد به پروانه همچنان زل زده بود. انتظار داشت پروانه برای محافظت از بدنش بال‌هایش را باز کند. اما این طور نشد. در حقیقت پروانه مجبور بود باقی عمرش را روی زمین بخزد و نمی‌توانست پرواز کند.

مرد مهربان داستان کوتاه کرم ابریشم ما پی نبرد که خدا محدودیت را برای پیله و تلاش برای خروج را برای پروانه گذاشته است. در واقع خداوند با مایع خاصی که از بدن کرم ابریشم ترشح می شود، او را قادر کرده است که از پیله خود بیرون آید به پرواز کند.

بعضی اوقات تلاش و کوشش تنها چیزی است که باید انجام دهیم. اگر خدا آسودگی بدون هیچ گونه سختی را برای ما مهیا کرده بود در این صورت فلج می‌شدیم و نمی‌توانستیم نیرومند شویم و پرواز کنیم.

 

داستان کوتاه کرم ابریشم و سهیل کوچولو

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود.

سلیمه خانم و شوهرش حسین آقا و پسرشون سهیل در یکی از روستاهای سرسبز شمال زندگی می‌کردند. حسین آقا شغلش برنج کاری و باغ داری بود، اون مردی پر کار و پر تلاش بود. سلیمه خانم هم زنی با سلیقه‌ و کد بانو بود و به کارهای خانه رسیدگی می کرد.

گاهی اوقات هم در کشاورزی به حسین آقا کمک می کرد. حسین آقا یه باغ کوچک میوه هم داشت که نزدیک خونشون بود. یه روز صبح که حسین آقا می‌خواست به باغ بره سهیل گفت: بابا می‌تونم با شما به باغ بیام؟ حسین آقا گفت: پس زود برو حاضر شو.

سهیل و پدرش سوار گاری کوچکی که داشتند شدند و به سوی باغ حرکت کردند. وقتی وارد شدند حسین آقا با کمک سهیل درختان رو سمپاشی کرد و بهشون کمی کود داد و شروع به هرس کردن درختان توت کرد.

سهیل گفت: چرا شاخه های توت رو قیچی می‌کنید؟ پدرش گفت: کمک کن شاخه‌های بریده شده رو پشت گاری بریزیم وقتی به خونه رسیدیم خودت می‌فهمی! سهیل با خوشحالی همه شاخه‌ها رو جمع کرد و داخل گاری گذاشت و به سمت خونه حرکت کردند.

همه با هم برگ‌های توت رو از شاخه جدا کردند و داخل انباری بردند. حسین آقا داخل حیاط رفت و به سهیل گفت بیا کمک تا این سبدها رو داخل انباری ببریم، سبدها پر بودن از کرم های سبز کوچولو…

خلاصه کرم ها رو روی برگ‌ها ریختند. برگ‌ها را به صورت مرتب روی هم داخل انباری چیدند. حسین آقا از داخل حیاط سبدهایی را که توی آن کرم‌های سبز کوچولویی بود روی برگ‌ها ریخت. کرم کوچولو ها شروع به خوردن برگ توت کردند.

داستان کوتاه کرم ابریشم

سهیل از مادرش پرسید: مامان این کرم ها رو برای چی داخل انباری گذاشتیم؟ اسم اون ها چیه؟ مامانش گفت: پسرم این ها کرم‌های ابریشم هستند این کوچولو ها بعد از این که حسابی برگ‌های توت رو خوردن و بزرگ شدند، دور خودشون پیله درست می‌کنند بعد ما این پیله‌ها رو جمع می‌کنیم و به کارخونه میدیم اون جا با دستگاه‌های مخصوص از پیله ها نخ ابریشم درست می کنند که از آن برای بافت پارچه استفاده میشه. پارچه ابریشم خیلی نرم لطیف و با ارزش هستش.

سهیل داستان کوتاه کرم ابریشم ما گفت: این کرم های کوچولو چه کار ظریفی دارند. مادرش گفت: فقط باید مواظب باشیم که پیله ها به پروانه تبدیل نشوند که دیگر پیله ها ارزشی ندارند چون پیله سوراخ نخ خوبی ندارد. مادرش گفت: سهیل جان کسانی که در پرورش و کار کرم ابریشم هستند به شغل اون ها نوغان داری میگن که کار سخت و پر زحمتی هستش. اون روز سهیل چیزهای زیادی در مورد کرم ابریشم یاد گرفت و از این بابت خیلی خوشحال بود.

 

 

والدین گرامی شما می‌توانید ۹ داستان کوتاه کودکانه فوق العاده زیبا و خواندنی و ۶ قصه شیرین کودکانه با مضامین مختلف را نیز از سایت ستاره برای کودکان خود بخوانید. 

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید