در تاریخ ادبیات ایران اسلامی، شاعران بسیاری علاوه بر سرودن شعر زیبا در مدح امام حسین و شعر مصیبت حضرت زینب، درباره عاشورا و وقایع کربلا شعر سروده اند. برخی از این اشعار مانند اشعار صابر همدانی در قالب مثنوی سروده شده و وقایع را بسیار زیبا بیان کرده اند. اشعار و شعر عاشورایی پر سوز و گدازی که برای نوحه و مراسم عزاداری از جمله متن نوحه شب عاشورا و متن نوحه زنجیر زنی برای محرم و شعر کوتاه محرم نیز خوانده میشوند. در این مطلب زیباترین اشعار درباره عاشورا روز دهم ماه محرم را از شاعران معاصر و گذشته میخوانید.
شعر عاشورا
ای ملایـک ز جگــر آه شرربار کشید
آسمان را همگان در شرر نار کشید
نـــالــه وای حسینــا ز دل زار کشید
لطمه بر رخ زده فـریاد دگر بار کشید
آسمانها! همه در آتش دل دود شوید
آن چنــان نــاله بـــرآرید کـه نابود شوید
وقت آن است که از جسم جهان جان برود
نــــالـه بـــــر عـــرش ز هـــر آیـــۀ قرآن برود
در شبستــان عـــــدم عــــالـم امکــان برود
نگـذاریــد کــــه شــــه جـــانـب میـدان برود
یا بیـایید و سـرراه بگیرید بر او
یا ز دل ناله برآرید و بمیرید براو
ملـک نـار سـرآورده به فرمان حسین
ملـک آب به فکر لب عطشان حسین
ملک بـاد شده سر به گریبان حسین
ملک خاک شده خاک بیابان حسین
آسمان سوخته و شعله به عرش افتاده
یا که از اوج فلک عرش بـه فرش افتاده
فـاطمه آمــده از خلـد بــه استقبالش
مــردها کشتـه و زنها همگان دنبالش
نه عجب گرکه خدا فخر کند بر حالش
الـف قـــامـت ذریـــۀ زهــــرا دالش
داغها دیــده ولــی با دل مســرور آید
تیغها گوش به فرمان که چه دستور آید
نیــزه دسـت عـــدو منتظـــر فـــرمانش
تیــرهـا یکســره در بنـد کمـان گریانش
تیــغهـا عــاشـق زخــم بــدن عـریانش
سنگها لاله و نسرین و گل و ریحانش
مرگ، پروانهصفت دور سرش گردیده
داغ دلـدادۀ زخــم جگـرش گـردیده
انبیا بسته صف از بهر فداکاری او
همه گشتند علم بهر علمداری او
بـاز گشتند بــه دنیـا ز پی یاری او
او فروشنده، خدا گرم خریداری او
روح جبریل زند بال به دور سر او
ملکالموت شده بندۀ فرمانبر او
شد سراپا سپر و منت شمشیر کشید
بهــر هــر زخــم ز دل نعــرۀ تکبیر کشید
عشـق را بـر تـن مجروح به تصویر کشید
از پـی تیــر دمــــادم جگـــرش تیر کشید
تیـرها در خـط پــرواز پــر و بـالش بود
دیده سوی حرم و دل سوی گودالش بود
حـق نـدا داد که ای مقتل تو دامانم
مــانده تــا لحظـۀ آخـر به سر پیمانم
دوست داری ز عدو داد تو را بستانم
همـه یـاران تـو را خود به تو برگردانم
تا صف حشر فراموش، قیامت نشود
ذرهای بـر در مـا کـم ز مقامت نشود
گفـت ای وقــف تــو از روز ولادت ســـر من
رب مـن صــاحب مــن خــالق مـن داور من
این تو این قاسم و این اکبر و این اصغر من
گـو دو صـد مرتبـه صدپــاره شـــود پیکر من
خوشترین لحظۀ من لحظۀ سر باختن است
پیش دشمن سپــر من سپر انداختن است
دوست دارم نبود نقطۀ سالم بـه تنم
زخـم پیـوسته شود مرهم زخـم بدنم
پیـرهن پــاره، تنــم، پـــارهتر از پیرهنم
سر گرفتم به کف و ذبح عظیم تو منم
سینۀ خویش به شمشیر بلا کردم باز
تـو مـرا خواستهای کشته ببینی زآغاز
بـــود بــر سجــدۀ تسلیــم رخ چــون قمـــرش
نیــزههـا بـود کــه میرفــت فـــرو در جگــرش
در همان حال که لبتشنه جدا گشت سرش
اشک میریخت به رخسار خود از چشم ترش
سر جدا شد ز تن و ذکر حقش بر لب بود
چشمش از دامن قاتل به سوی زینب بود
ای خـداونـد بــه زخـم تـن عـــریان حسین
به تن غرقه به خون و لب عطشان حسین
بـه فــــداکــــاری و ایثــــار جــوانان حسین
بــه نمــــاز سحــــر و نغـمـــۀ قـرآن حسین
تو کز این غم زدهای شعله دل عالم را
شرری زن که بسوزی جگر «میثم» را
«غلامرضا سازگار»
پیشنهاد: مجموعه شعر شام غریبان را می توانید در ستاره بخوانید.
★شعر عاشورا★
یک روح واحدند، ولی از بدن، جدا
در اتحاد نیست “تو” از “او” و “من” جدا
این دو، دو نیستند، تجلی وحدتند
پس باطناً یک اند ولی ظاهراً جدا
جسمش کنار خیمه و روحش کنار عرش
این گونه هیچ کس نشد از خویشتن جدا
می برد با خودش همه اهل بیت را
پس داشت می شد از همه پنج تن، جدا
حال غریب بهتر ازین که نمی شود
این است آخر عاقبت از وطن جدا
از نیزه ها بپرس چرا هر چه می کشید
اصلاً نمی شد از بدنش پیرهن جدا
در غارتش کسی به کسی پا نمی دهد
یا می شود لباس جدا، یا بدن جدا
افتاده است گوشه ی گودال سر جدا
افتاده است گوشه ی گودال تن جدا
این کشته هم حسین هم انگار زینب است
این دو، دو نیستند، ولو ظاهراً جدا
«علی اکبر لطیفیان»
★★★
چنان اسفند می سوزد به صحرا ریگ ها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا
تمام دشت را زینب به خون آغشته می بیند
مگر باران خون می بارد از عرش خدا فردا
برادر! دل گواهی می دهد امشب شب قدر است
اگر امشب شب قدر است، قرآن ها چرا فردا…
همه در جامۀ احرام دست از خویشتن شستند
شگفتا عید قربان است گویا در منا فردا…
ببین شش ماه ات بی تاب در گهواره می گرید
علی از تشنگی جان می دهد امروز یا فردا
ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را
همانانی که می افتند زیر دست و پا فردا
برادر! وقت جان افشانی عباس نزدیک است
قیامت می شود وقتی بگوید یا اخا فردا
برادر! خوب می خواهم ببینم روی ماهت را
هراسانم که نشناسم تو را بر نیزه ها فردا
به مادر گفته بودم تا قیامت با تو می مانم
تمام هستی من، می روی بی من کجا فردا؟
«میلاد عرفان پور»
★شعر عاشورا★
تا خداییِ خداست، همه جا کرب و بلاست
روزها روز حسین، اشک ها اشک عزاست
انا مجنون الحسین
اشجع الناس کجاست؟ عشق و احساس کجاست؟
شاخه ی یاس کجاست؟ دست عباس کجاست؟
انا مجنون الحسین
یک طرف اشک پدر، یک طرف خون پسر
یک طرف زخم جگر، یک طرف یا ابتاست
انا مجنون الحسین
دل من سوختنی است، اشک من ریختنی است
عشق من سینه زنی است، رهبرم خون خداست
انا مجنون الحسین
دیده ام سوی حسین، کعبه ام کوی حسین
قبله ام روی حسین، کربلا قبله نماست
انا مجنون الحسین
مهر او در گل من، عشق او حاصل من
قبر او در دل من، سینه ام بزم عزاست
انا مجنون الحسین
منم و اشک دو عین، منم و وای حسین
گریه برمن شده دین، کار من سوز و دعاست
انا مجنون الحسین
خاک دلدار منم، دیده خونبار منم
تشنه ی یار منم، کوثرم جام بلاست
انا مجنون الحسین
شمرکافر زجفا، سر ارباب مرا
تشنه لب کرد جدا، تا زمین است و سماست
انا مجنون الحسین
قبول کن ته گودال گیر افتادی
مخواه تا که سر من به گریه بند شود
بگو چکار کنم از تنت بلند شود
بگو چه کار کنم آب را صدا نزنی
بگو چه کار کنم تا که دست و پا نزنی
بگو چه کار کنم از تو دست بردارند
برای پیکر تو یک لباس بگذارند
میان گریه ی من این سنان چه میخندد
دهان باز تو را نیزه دار میبندد
آهای شمر عبا را کسی ربود برو
بیا النگوی من را بگیر و زود برو
برای غارت پیراهنت بمیرم من
چرا لباس ندارد تنت بمیرم من
قرار نبود بیفتی و من نگاه کنم
و یا که گریه به کوپال ذوالجناح کنم
مگر نبود مسلمان که این چنین زده اند
بلند مرتبه شاهِ مرا زمین زده اند
علی اکبر لطیفیان
★★★
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
از حریم کعبه ی جدش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین
می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش ازین ها حرمت کوی منا دارد حسین
پیش رو راه دیار نیستی، کافیش نیست
اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین
بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین
رخت و تاراج حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین
بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب
ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین
سروران، پرانگان شمع رخسارش ولی
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین
سر به قاچ زین نهاده، راه پیمای عراق
می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین
او وفای عهد را با سر کند سودا ولی
خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین
دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا
با کدامین سر کند، مشکل دوتا دارد حسین
سیرت آل علی (ع) با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین
آب خود با دشمنان تشنه قسمت میکند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین
دشمنش هم آب میبندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین
بعد ازینش صحنه ها و پرده ها اشک است و خون
دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین
ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین
دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین
اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار
کاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین
محمدحسین شهریار
دوباره ماه محرّم، دوباره بوی حسین
دوباره برسر هر کوچه گفت و گوی حسین
بیا به دسته ما نوحه جنون سر کن
که میرویم شباشب، به جست و جوی حسین
حسین، وارث کشف و شهود غار حراست
چه های و هوی محمّد، چه های و هوی حسین
نبسته اند به روی حسین، هرگز آب
فرات، آب ننوشید از گلوی حسین
فرات، تشنه ی لب های تفته جوشش بود
فرات، آب شد از شرم، رو به روی حسین
قتیل قبله همیشه به یاد میمانَد
بیا که مهر نماز است، خاک کوی حسین
چنین که در دل من، داغ کربلا جاری ست
شهید میشوم از هُرم آرزوی حسین
طلوع میکند آخر طلیعه موعود
مسیر قبله عوض میشود، به سوی حسین
مرتضی امیری اسفندقه
★★★
عصر عاشورا کنار خیمههای سوخته
ذوالجناحی ماند با یاد رهای سوخته
کاروان میرفت و میبلعید دشت دیر سال
کودکان تشنه را با دست و پای سوخته
در کجا دیدید یا خوانید روی نیزهای
آسمان قرآن بخواند با صدای سوخته
چهارده قرن آسمان بارید و میبارد هنوز
چشم زینب را به خاک کربلای سوخته
محمود اکرامی فر
★★★
گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود
تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود
مولا نوشته بود: بیا ای حبیب ما
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود
مولا نوشته بود: بیا، دیر میشود
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود
مکتوب میرسید فراوان، ولی دریغ
خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود
اما حبیب، رنگ خدا داشت نامهاش
اما حبیب، جوهرش «امن یجیب» بود
یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود
علیرضا قزوه
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
ز دوردست، سواران دوباره میآیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش
کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا میآورَد بویش
کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش
نشسته است کنارش کسی که میگرید
کسی که دست گرفته به روی پهلویش
هزار مرتبه پرسیدهام ز خود او کیست؟
که این غریب، نهاده است سر به زانویش
کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است
کجای حادثه افتاده است بازویش
کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش
نشسته تیر به زیر کمان ابرویش
کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش
عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق میکشد از هر طرف به هر سویش
طلوع میکند اکنون به روی نیزه سری
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
فاضل نظری
★★★
همین که نیزه جدا کرد تار و پود تنت را
کبوتران همه خواندند شعر پر زدندنت را
کمند و نیزه و شمشیر تا دخیل ببندند
نشانه رفته ز هر چار سو ضریح تنت را
چنان به سینهات از زخمها شکوفه شکوفید
که دجله غرق تماشاست باغ پیرهنت را
دهان خشک تو جایی برای آب ندارد
زنام و یاد خدا پر نمودهای دهنت را
تو سیدالشهدایی، تویی که خون خدایی
خدا ز شاهرگ خویش دوخته کفنت را
علیرضا بدیع
با سینهای که تنگ بلور است، یا حسین
ما و دلی که سنگ صبور است، یا حسین
چون آب چاه از لب تو هر که دور شد
تا روز حشر، زنده به گور است، یا حسین
چندین ستاره سوخته در آفتاب تو
نور است این معامله، نور است، یا حسین
نان پارههای سوختهمان را گواه باش
فردا که رستخیز تنور است، یا حسین
چون دودمان آتش زرتشت، تا ابد
خاموشی از تبار تو دور است، یا حسین
ما را چه جای شکوه وشیون، که گفتهاند:
«هر جا که قصه، قصه زور است، یا حسین»
عبدالجبار کاکایی
★★★
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خفته از این خیل جدا میماند
این رهی نیست که از خاطرهاش یاد کنی
این سفر همراه تاریخ به جا میماند
دانه و دام در این راه فراوان اما
مرغ دل سیر ز هر دام رها میماند
میرسیم آخر و افسانه وا ماندن ما
همچو داغی به دل حادثهها میماند
بی صداتر ز سکوتیم، ولی گاه خروش
نعره ماست که در گوش شما میماند
بروید ای دلتان نیمه که در شیوه ما
مرد در هر چه ستم هرچه بلا میماند
محمدعلی بهمنی
★★★
به جای شیر، تیر نوش کرده بود اصغرت
و بعد تیر و تیغ و نیزه میزدند بر سرت
کنار درک غربت تو کوه از کمر شکست
چقدر زخم تشنه مانده است روی پیکرت
سر حسین(ع) تشنه لب هنوز روی نیزههاست
زمانه خاک بر سرم، زمانه خاک بر سرت
هزار سال رفت و تو هنوز زخم میخوری
هزار سال رفت و تازه است زخم حنجرت
هزار سال رفت و دسته دسته قوم کوفیان
گرفته تیغ بر کف ایستاده در برابرت
سرِ بروی نیزه ات حقیقت محمّدیست
چرا زمانه پی نمیبَرد به اصل جوهرت؟
بیا کنار خیمههای تشنه لب نگاه کن
ببین که زخم تیرها چه کرده با برادرت
شب وداع آمد و سری زدم به مجلسی
که شعلهاش اگرچه بود نام پاک مادرت
تمام شب شکسته سینه میزدم به یاد تو
و لشکری که اسب میدواند روی پیکرت…
نشستهام به یاد روزهای دور کودکی
شکسته دم گرفتهام بیاد دیده ترت
سلام میکنم سلام میکنم به زخم تو
سلام میکنم به عطر جملههای آخرت
سلام ما سلام ما به تشنگان کربلا
سلام ما سلام ما به اکبر و به اصغرت
علیرضا قزوه
شعر روز عاشورا همه اهل حلب از مولانا
روز عاشورا همه اهل حلب
باب انطاکیه اندر تا به شب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم
ماتم آن خاندان دارد مقیم
ناله و نوحه کنند اندر بکا
شیعه عاشورا برای کربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان
کز یزید و شمر دید آن خاندان
نعرههاشان میرود در ویل و وشت
پر همیگردد همه صحرا و دشت
یک غریبی شاعری از ره رسید
روز عاشورا و آن افغان شنید
شهر را بگذاشت و آن سوی رای کرد
قصد جست و جوی آن هیهای کرد
پرس پرسان میشد اندر افتقاد
چیست این غم بر که این ماتم فتاد
این رئیس زفت باشد که بمرد
این چنین مجمع نباشد کار خرد
نام او و القاب او شرحم دهید
که غریبم من شما اهل دهید
چیست نام و پیشه و اوصاف او
تا بگویم مرثیه ز الطاف او
مرثیه سازم که مرد شاعرم
تا ازینجا برگ و لالنگی برم
آن یکی گفتش که هی دیوانهای
تو نهای شیعه عدو خانهای
روز عاشورا نمیدانی که هست
ماتم جانی که از قرنی بهست
پیش مؤمن کی بود این غصه خوار
قدر عشق گوش عشق گوشوار
پیش مؤمن ماتم آن پاکروح
شهرهتر باشد ز صد طوفان نوح
«مولوی»
★★★
شعر عاشورا – نوحه
مستــان همــه افتــاده و ساقــی نمانده
جـامــی بــرای مِـیکشـان بـاقـی نمانده
آمـد بـه منــزل بــارشان / خوش گرم شد بازارشان
روز حسین است روز حسین است
زینب بـه مقتل دید از جانش اثـر نیست
بـوی گُلش مـیآید و از گُـل خبر نیست
از زیـر تیغ و نیزههـا / آمـد صـدا زینب بیـا
روز حسین است روز حسین است
یـک زن میـــان کُشتههــا تنهـا نشستـه
دارد دو دسـت خـود بـه پهلوی شکسته
گوید حسین من چه شد / نـور دوعین من چه شد؟
روز حسین است روز حسین است
یک کودک امشب از صف طفلان جدا شد
یــــا آیــــهای از ســــورهی قـرآن جـدا شد
بـابش فدای حق شده / دختر به او ملحق شده
روز حسین است روز حسین است
آب فــرات آزاد شد امّا چه سودی
دیگر به فکر تشنگی یک تن نبودی
اصغر گلویش چاک شد / گهـوارهای او خاک شد
روز حسین است روز حسین است
«علی انسانی»
★شعر عاشورا★
هستی فاطمه، هدیه بر خدا شد
که سر حسینش از بدن جدا شد
واقتیلا حسین
واشهیدا حسین
زخمها مثل گل مانده بر پیکرش
نــالــۀ آبآب آیـــد از حنجــــرش
واقتیلا حسین
واشهیدا حسین
گشته دریای خون گودی قتلگاه
کشتن میهمان با کدامین گناه
واقتیلا حسین
واشهیدا حسین
عصمتِ کبریا حضرت فاطمه
گه روَد قتلگاه گه روَد علقمه
واقتیلا حسین
واشهیدا حسین
دست عباس کو نجل حیدر چه شد
علیاکبر کجاست علیاصغر چه شد
واقتیلا حسین
واشهیدا حسین
شمـر دون، شرم کن از رسول خدا
سر مبر از حسین دستت از تن جدا
واقتیلا حسین
واشهیدا حسین
تیـــغهــا ســایهبـان، زخـــمها پیرهن
خون شده آب غسل خاک صحرا کفن
واقتیلا حسین
واشهیدا حسین
«غلامرضا سازگار»
★★★
شعر عاشورا شده کربلا غوغا شده
روز عاشورا شده کربلا غوغا شده
امروز کبوتران گریه بر بامند فتنه گران ذلیل اسلامند
یزیدیان همیشه نا کامند
حسین آقام آقام آقام
★شعر عاشورا★
باشد چون پیر خمین راه ما راه حسین
باشد تا به اَبَد مرام حِزب الله پیروی از مکتب روح الله
با مدد از حضرت ثاراالله
حسین آقام آقام آقام
دین ما حبّ ولی عشق ما سید علی
ما با حسین حسین عبد خدا هستیم پیرو راه شهدا هستیم
سینه زن کرببلا هستیم
حسین آقام آقام آقام
«حاج امیر عباسی»
شعر عاشورا در آن میدان عشق
عشق بازی کار هر شیاد نیست
این شکار، دام هر صیاد نیست
عاشقی را قابلیت لازم است
طالب حق را حقیقت لازم است
عشق، از معشوق اول سر زند
تا به عاشق، جلوه دیگر کند
تا به حدی که برد هستی از او
سر زند صد شورش و مستی از او
شاهد این مدعی خواهی اگر
بر حسین و حالت او کن نظر
روز عاشورا در آن میدان عشق
کرد رو را جانب سلطان عشق
بارالها این سرم این پیکرم
این علمدار رشید، این اکبرم
این سکینه، این رقیه، این رباب
این عروس دست و پا خون در خضاب
این من و این ساربان، این شمر دون
این تن عریان میان خاک و خون
این من و این ذکر یارب یاربم
این من و این نالههای زینبم
پس خطاب آمد ز حق کی شاه عشق
ای حسین یکه تاز راه عشق
گر تو بر من عاشقی ای محترم
پرده برکش من به تو عاشقترم
غم مخور که من خریدار توام
مشتری بر جنس بازار توام
هر چه بودت دادهای در راه ما
مرحبا صد مرحبا خود هم بیا
خود بیا که میکشم من ناز تو
عرش و فرشم جمله پا انداز تو
لیک خود تنها در بزم یار
خود بیا و اصغرت را هم بیار
خوش بود در بزم یاران بلبلی
خاصه در منقار اوبرگ گلی
خود تو بلبل، گل؛ علی اصغرت
زودتر بشتاب سوی داورت
«ناصرالدین شاه قاجار»
★★★
شعر عاشورا – مقتل
چگونه صبر کنم رفتن تورا بینم
نوای وا عطشا گفتن تورا بینم
در این طرف تو صدا می زنی «انا المظلوم»
جواب……هلهله دشمن تورا بینم
بپوش زیر زره دست دوز مادر را
مباد لحظه ای عریان تن تورا بینم
چگونه معجر خودرا به سر نگه دارم
چگونه لحظه جان دادن تورا بینم
کویر واین همه لاله حسین خیز وببین
میان دشت فقط گلشن تورا بینم
شود به سم ستوران تن تو حلاجی
میان گرد و غبار، خرمن تورا بینم
چگونه حفظ کنم چادرم که در مقتل
به دست چند نفر جوشن تورا بینم
خداکند که نیفتی به زیر پای کسی
به چشم خویش لگد خوردن تورا بینم
(قاسم نعمتی)
★★★
شعر عاشورا غلامرضا سازگار
ای پیکر برهنه ی بی سر حسین من
آیا تویی عزیز پیمبر، حسین من؟
پیدا نمیکنم به تنت جای بوسهای
جز جای تیر و نیزه و خنجر حسین من
بگذار تا زنم به گلوی بریدهات
یک بوسه با نیابت مادر حسین من
ای بر تنت سلام، جواب سلام ده
از حنجر بریده به خواهر حسین من
زخم تنت ز حد تصَوّر، بوَد فزون
زخم دلت هزار برابر، حسین من
ترسم کشند دختر مظلومه ی تو را
او را نگیر اینهمه در بر حسین من
برخیز و بر مسافر شامت، اذان بگو
قرآن بخوان، در این دم آخر حسین من
من آن مسافرم که ز خون گلوی تو
کردم خضاب، جان برادر، حسین من
گر بیتو میروم سفر شام، غم مخور
همراه ماست شمر ستمگر حسین من
«میثم» ز سوز سینه ی ما شعله میکشد
دستش بگیر در صف محشر حسین من
★★★
شعر عاشورا مُقبل كاشانی
روایت است كه چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حركت ذوالجناح وز جولان
هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت
نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت
كشید پــا ز ركـاب آن خلاصه ی ایجاد
به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد
بلند مرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
★★★
شعر عاشورا حاج منصور ارضی
اثبات ذات مادرش زهراست زینب
نور حقیقت در شب ظلمت فقط اوست
“انا هدیناه السبیل” ماست زینب
او را صداکردم” و ما ادراک” گفتند
از بس مقام و رتبه اش بالاست زینب
دربارگاه قدس، در سیر الی الله
مرکز نشین حلقهء سرهاست زینب
زنجیره وصل امامت بر امامت
در امتداد روز عاشوراست زینب
گفتیم ” عرفنی” ندا آمد که حاشا
مثل خدا معروف ناپیداست زینب
ممسوس ذات الله و مجذوب حسین است
زینب نگو که محشر کبراست زینب
دارد گره وا میکند از کار عالم
وقت نماز شب اگر تنهاست زینب
وقتی حسین انا الیه راجعون گفت
مرگ خودش را از خدا مى خواست زینب
محکم گره زد معجر خود را از امشب
یعنی علمدار حرم فرداست زینب
با خدا غرق نیایش شدهای
چه شده یکسره خواهش شدهای
از غمت تب نکنم پس چه کنم
گله امشب نکنم پس چه کنم
من که دور سر تو میگردم
یه کمی حرف بزن دق کردم
این همه مادری ام را چه کنم
غیرت خواهری ام را چه کنم
بنشین شانه کنم مویت را
بنشین بوسه زنم رویت را
احتمالات، شده صد درصد
دخترت از همه جا میترسد
نکند یک تنه لشکر بِکِشی
لب به روی لب اکبر بِکِشی
گریههای تو پر از دنباله است
آن طرف سر نزنی گودال است
درد من در سر و رویت پیداست
بوسه زیر گلویت پیداست
مانده ام بوی تنت را چه کنم
عطر پیرُهنت را چه کنم
گرگها دُوْرِ تنت بسیارند
خنجر کُنْد شنیدم دارند
ناله مادرمان میآید
چه بلایی سرمان میآید
از حرم دور نمان میترسم
من ز لبخند سنان میترسم
میزند اسب بر این پیکر، مُهر
بی امان است حرم فردا ظهر
ساربان نیز حمایل بسته
به عقیق یمنت دل بسته
وای اگر درد، فراوان باشد
وای اگر خارِ مغیلان باشد
وای اگر جان مرا چال کنند
کوفیان غارت خلخال کنند
وای اگر از همه عالم بخورم
وای اگر سیلی محکم بخورم
★شعر عاشورا★
بی سر و سامان توام یا حسین
به محملی که درونش تمامی دل توست
سلام بر تو بر زلف عنبر افشانت
نگاه غم زده ی زینب پریشانت
دشت پر از ناله و فریاد بود
سلسله بر گردن سجاد بود
فصل عزا آمد و دل غم گرفت
خیمه دل بوی محرم گرفت
زهره منظومه زهرا حسین
کشته افتاده به صحرا حسین
دست صبا زلف تو را شانه کرد
بر سر نی خنده مستانه کرد
چیست لب خشک و ترک خورده ات
چشمه ای از زخم نمک خورده ات
روشنی خلوت شبهای من
بوسه بزن بر تب لبهای من
تا ز غم غربت تو تب کنم
یاد پریشانی زینب کنم
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
آه از آن لحظه که بر پیکرت
زخم کشیدند به شمشیرها
آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدف چشم کمانگیرها
آه از آن لحظه که سجاد شد
همنفس ناله زنجیرها
قوم به حج رفته به حج رفته اند
بی تو در این بادیه کج رفته اند
کعبه تویی کعبه به جز سنگ نیست
آینه ای مثل تو بی رنگ نیست
آینه رهگذر صوفیان
سنگ نصیب گذر کوفیان
کوفه دم از مهر و وفا میزدند
شام تو را سنگ جفا میزدند
کوفه اگر آینه ات را شکست
شام از این واقعه طرفی نبست
کوفه اگر تیغ و تبرزین شود
شام اگر یکسره آذین شود
مرگ اگر اسب مرا زین کند
خون مرا تیغ تو تضمین کند
آتش پرهیز نبرد مرا
تیغ اجل نیز نبرد مرا
بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان تو ام یا حسین
جان علی سلسله بندم مکن
گردم از خاک بلندم مکن
عاثقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند
تربت تو بوی خدا میدهد
بوی حضور شهدا میدهد
مشعر حق عزم منا کرده ای
کعبه ی شش گوشه بنا کرده ای
تیر تنت را به مصاف آمدست
تیغ سرت را به طواف آمدست
چیست شفابخش دل ریش ما
مرحم زخم و غم و تشویش ما
چیست به جز یاد گل روی تو
سجده به محراب دو ابروی تو
بر سر نی زلف رها کرده ای
با جگر شیعه چهها کرده ای
باز که هنگامه برانگیختی
بر جگر شیعه نمک ریختی
کو کفنی تا که بپوشم تنت
تاگیرم دامنه ی دامنت
محمدرضا آقاسی
شعر عاشورایی مثنوی
ای بهار نینوا در فصل جوش
ای گل خون پیشه آتش فروش
گوییا خون بشارت بر تو ریخت
اشک زینب در اسارت بر تو ریخت
در زمین، دشت تپیدنها تویی
قتلگاه سر بریدنها تویی
خواهر خورشید رنگ زرد من
خواهر مغموم صحراگرد من
داغ تو درد دقایق میدهد
بوی صد صحرا شقایق میدهد
تو به باغ داغ نیلی رفتهای
تا کبودستان سیلی رفتهای
قلب عالم را تو دیدی خونفشان
رو به سوی قتلگه، دامنکشان
مادرت زهرا وصیت کرده بود
بر گلویش بوسه نیت کرده بود
تا ببوسی شط مروارید را
در گلوگاه عطش، خورشید را
تو نهاده بوسه بر جایی که نور
خوشهها برداشت آن جا از ظهور
بوسه بر زخمی که انسان خورده است
بوسه بر بغضی که ایمان خورده است
پس وصیت این چنین فرجام یافت
قلب زهرا در زمین آرام یافت
ای اسیر لشکر سرنیزهها
ناظر خورشید سر بر نیزهها
ای سفیر کربلا در قصر ظلم
خواهر خون خدا در عصر ظلم
در لطافت بوسه پیغمبری
در سخن همتا زتیغ حیدری
در شب شام غریبان بار باب
کودکان گریه را بردی به خواب
دست تو گهوارهدار ناله بود
دامنت تسکین بغض لاله بود
نوردادی آن شبان شوم را
خواب کردی ضجه کلثوم را
در نگاه سرخ تو گلجان سپرد
روبهروی چشم تو، خورشید مرد
دختر طاها! تو قلب غربتی
تو مزار عشق در هر تربتی
دختر زهرا! گل حزن بهار
دختر مغرور خشم ذوالفقار
تو مراد و مذهب و دین منی
قبله این قلب خونین منی
احمد عزیزی
★مثنوی شعر عاشورا★
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی نوای عشق سر داد
به روی نیزه و شیرینزبانی!
عجب نبود ز نی شکرفشانی
اگر نی پردهای دیگر بخواند
نیستان را به آتش میکشاند
سزد گر چشمها در خون نشینند
چو دریا را به روی نیزه بینند
شگفتا بیسر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!
ز دست عشق در عالم هیاهوست
تمام فتنهها زیر سر اوست
قیصر امینپور
★★★
گفت محمد که ز دشت بلا
بیسر آیند حسین مرا
ای لب تو تشنهترین غنچهها
کرده غمت با دل خونم چهها
دل خوشی و عشق نگردند جمع
شاهد من آتش و اشک است و شمع
طوطی اگر در قفس آئینه داشت
چلچلة ما غم دیرینه داشت
غصه حریف دل مشتاق نیسته
هرکه کند شکوه ز عشاق نیست
نادر بختیاری
دوبیتی عاشورایی
نه تنها تیر و تیغ و سنگ بوده
سر پیراهن تو جنگ بوده
ولی شرمنده زینب دیر فهمید
که انگشتر به دستت تنگ بوده
★★★
دلی در خون نشسته دوست داری؟
بگو قلبی شکسته دوست داری؟
تورا ای عشق! بی سر دوست دارم
مرا با دست بسته دوست داری؟
حمیدرضا برقعی
★★★
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
آز نای زمانه نعره ی “لا” جوشید
تنها ز گلوی اصغر شش ماهه
خون بود، که در جواب بابا جوشید
سیدحسن حسینی
★★★
آن سو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
ای تیغ پلید میشکستی ای کاش
آن حنجره بوسه گاه پیغمبر بود
ساعد باقری
★دوبیتی و شعر عاشورا★
ای بی کفن سینه شکسته ارباب
آرامش سینههای خسته ارباب
وای از دل خواهر غریب میدید
بر سینه تو شمر نشسته ارباب
★★★
آن گونه رخ به خاک منه، معجرم که هست
حیف ازسرتو نیست بیفتد، سرم که هست
گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر
تا سر به زانویش بنهی، مادرم که هست
★★★
به بزم گریه همرنگ غروبم
به زیر ابر ستار العیوبم
تسلای دلت اشک محبان
خدا صبرت دهد آقای خوبم
★★★
در این ده شب صدای نو فلک وای
نوای ناله ملک و ملک وای
شهیدان سرخوش و ما مانده ایم و
دم یا لیتنا کنا معک وای
★دوبیتی و شعر عاشورا★
منم زینب که معنای وفایم
منم که فانی راه بقایم
منم یک زن ولی در اوج غیرت
امیر فاتح کرب و بلایم
★★★
به زهرایی شبیه مادرم من
به مولایی بسان حیدرم من
حسینم رفت اما دین به جا ماند
به تنهایی امیر لشکرم من
★★★
کلید گنج اسرار حسینم
چو عباسم علمدار حسینم
حسینم گر به مقتل آرمیده
من امشب چشم بیدار حسینم
★★★
اگرچه زیر بار غم خمیدم
وگر جام بلا را سر کشیدم
اگرچه جسم بی سر دیدم اما
به غیر از عشق و زیبایی ندیدم
★دوبیتی و شعر عاشورا★
همین امروز دیدم دلبرم رفت
یگانه سایه روی سرم رفت
فرات و اشک خیمه موج میزد
لب تشنه حسینم از حرم رفت
★★★
به مقتل دیدههای دخترش بود
که تیغ دشنه روی حنجرش بود
تمام لحظههای سر بریدن
سرش بر روی پای مادرش بود
★★★
زبان گفتنم آتش گرفته
ز کعب نی تنم آتش گرفته
حرم میسوخت طفلی داد میزد
که بابا دامنم آتش گرفته
★دوبیتی و شعر عاشورا★
غم تو آتشی بر جان ما زد
یکی آتش به جان خیمهها زد
یکی انگشت و هم انگشترت برد
یکی راس تو را بر نیزهها زد
★★★
تو رفتی و میان خیمه ماندیم
تیمم کرده چادر را تکاندیم
نشسته خسته با دستان بسته
همه با هم نماز خویش خواندی