حتما این تمثیل را شنیده اید که برای جور دیگر دیدن امور، باید عینک عادت را برداریم و یا با عینک خوش بینی به زندگی نگاه کنیم. این روزها عینک تنها وسیله ای برای بهتر دیدن نیست، گاهی یک اکسسوری زیبا برای استایل های شیک و جذاب دخترانه و پسرانه است. عینک های دودی، عینک های طبی دور سیاه، عینک های هنری و… چهره ای جذاب و دقیق به افراد میدهد. اگر شما هم مثل بسیاری دیگر عینک به چشم میگذارید یا یکی از دوستانتان عینکی است، میتوانید این مجموعه شعر در مورد عینک را بخوانید و لذت ببرید.
شعر عاشقانه عینکی
پشت عینک ، همیشه جذابی!
چشمهایت که تیره می پوشند
حذف کن از درون وبلاگت!
دخترانی که با تو می جوشند
با سکوتت دوباره می سازند
هی غزلهای تا به تای من
بی محل چون خروس همسایه!
مرغ همسایه ای به جای من!
مثل حناق مانده در بغضم
فحش های رکیک پاداده
عاشقی تو, هنوز هم ماندی
پای عشق کسی که وا داده؟!
من هنوزم به شعر تو تشنه
تو هنوزم به گریه زنجیری؟!
من غزل که بی تو دلگیرم
تو ولی بی ترانه میمیری…
«زینب حاتمی»
ღღღღღ
دیگر از عینک خود خسته شدم
چند روزی است
که در گوش من خسته ، همین چشمانم
ناله دارند از این عینک سنگین
چشمها می گویند
عشق را واسطه ای لازم نیست
پشت عینک به خدا عشق فقط یک لغت است
لغتی سرد و بدون احساس
عینکم می داند عشق گرم است و لی
او فقط می داند
ورنه این تجربه ی گرمی عشق
بی گمان کار دل است
عاقبت تن دادم
من به اصرار دو چشم
عاقبت دست دلم
عینکم را برداشت
گوشه ای دنج نهاد
حال
چشم من بود و همان عشق سپید
خلوت چشم مرا
عشق فقط یاور بود
دیگر آن پرده ی عینک
دید چشمان مرا مات نکرد
عشق را صاف و زلال
همچو باران دیدم
بی حضور عینک
عشق در دایره دید دلم
می رقصید
عین را آغاز گر عشق
الفبای پرستش دیدم
که همانا بی شک
عشق و دیوانگی از چشم و همین عین
پدیدار شود
لحظه ی طلعت عشق
لحظه ی دیدار است
بر سر شین که رسیدم
شعله ی شور مرا آتش زد
چه بگویم
شین یعنی شور وشوق عاشقی
شور آن سرخی روی عاشقان
شوق دیدار دوباره
شور عشق
قاف را اما دلم رقصان ندید
نغمه ای از دور آمد اینچنین
هر که عزم قاف کرده پر زند
راه برگشت دگر نیست در آن
قاف را رهگذری مست نیاز
قاف را قله ی عشق
آخر جاده ی شیفتگی می خوانند
به تماشای همین عشق چنان غرق بدم
که دگر یادم رفت
کار دیگر دارم
راستی
ای دل من
عینک سردم کو
باید از عشق کلامی بنویسم همه سرد
که دگر نشریه ی درد نیازش دارد
سخنی سر سری و بی احساس
سخنی آماری
سخنی ظاهری و بیهوده
سخن از عشق
همان عشق که در قدرت و اعداد و نژاد
در حساب و ثروت مفلوک
دگر ریشه گرفت
عینکی باید داشت
تا چنین سرد و خزانی
از بهار عشق و امید نوشت
“احمد حسینی”
ღღღღღ
میزنم عینک به چشمم درس میخوانم ولی،
پنج ساعت روی یک خط مانده ام در فکر تو
“منوره سادات نمایی”
ღღღღღ
القصه همین فلسفهی عینک دودیست
تا سیر تماشا بکنم رد شدنَت را…
“نفیسه سادات موسوی”
ღღღღღ
– کودکم چندی پیش
عینکی را ته صندوقچه مان پیدا کرد
و به من گفت: پدر
راز این عینک چیست؟
– کودکم را به تنم چسباندم
رو به چشمان تو آرام گرفت
تا من از لحظه ی یک خاطره فریاد کنم
– سالها پیش از این روی پلی طول و دراز
دختری دیدم و در چهره ی او محو شدم
با خودم می گفتم :ای خدا
شیشه ی عینک او دید که من تنهایم؟
– تا که یک سال از آن لحظه گذشت
دخترک با لب کوچک به لبم طعم کشید
وزمانی وسط خانه ای ازروح زنی پیرو بزرگ
شهوت آمدنت را به تن خویش زدیم
– کودکم را گفتم:
می توانی توبگویی که برآن پل چه کسی را دیدم؟
– کودکم عشق به دست
عینکت را به نگاهت زد و گفت:
شوق مادر پیداست
دختر روی پل اینجا با ماست.
“مهدی خداوردی”
ღღღღღ
پشت عینک ,همیشه جذابی!
چشمهایت که تیره می پوشند
حذف کن از درون وبلاگت!
دخترانی که با تو می جوشند
با سکوتت دوباره می سازند
هی غزلهای تا به تای من
بی محل چون خروس همسایه!
مرغ همسایه ای به جای من!
مثل حناق مانده. در بغضم
فحش های رکیک پاداده
عاشقی تو, هنوز هم ماندی
پای عشق کسی که وا داده؟!
من هنوزم به شعر تو تشنه
تو هنوزم به گریه زنجیری؟!
من _غزل_ که بی تو دلگیرم
تو ولی بی ترانه میمیری…
“زینب حاتمی”
ღღღღღ
شعر کوتاه درباره عینک
بیا از پشت عینک سر به زیری های هم بینیم
جوانیهای هم دیدیم و پیری های هم بینیم
به هم بودیم در آزادگیـــــها و امیریــــــــــها
بیا در کنج محنت هم اسیریــــهای هم بینیم
«شهریار»
ღღღღღ
عینک بینایی ما دوربین افتاده است
فیض شنبه از شب آدینه می یابیم ما
آنچه از پیر طریقت کشف نتواند شدن
در خرابات از می دیرینه می یابیم ما
ღღღღღ
شعر در مورد عینک دودی
چشم ، گاهی
نیازمند عینکی دودی است
آفتاب بهانه ی خوبی است
اما!
بیشتر زشتی های این شهر
در تاریکی نمایان می شوند!
شرم آور است
اگر در روشنایی روز
از چشم ما پنهان بمانند…
“علیرضا طایفه”
ღღღღღ
هر وقت خواستم شعری بنویسم
تو پیدا شدی
با همان عینک دودی و کلاه سفید
در چهارچوب آفتاب
محو تماشای تو شدم
ღღღღღ
شهر با عینکی دودی
چراغکهای آویزان
اتاقکهای بی آوار!
گشوده سفره ی نانش ،
زنی زانو گرفته در بغل ،
آهش!
اصابت می کند یک غم،
به قلب زن!
که فردا باز نیرنگ!
هزاران چشم کولی وار و خرچنگ!
شهر با عینکی دودی!
فقر و نابودی!
کبودی!
روی هر آجر،
روی هر دیوار، که می غرّد تظاهر،
یادبودی!
شهر با عینکی دودی!
خیابانهای مست و باز شرعی!
برجهای گیج ،
صرعی!
نشان ِ کوچه باغان قدیمی کور،
فرعی!
شهر با عینکی دودی!
قواعد تا ابد بی هوش!
پای می کوبد تمدن ،
روی پای ِ عور و لخت کودکان گل فروش!
شهر مسرور!
بدین سان ، سور!
بدین سان سور!!
شهر با عینکی دودی……
“سجاد ابراز”
ღღღღღ
شهر ما چشم داشت …
مردمان هم،چشمداشت….!
ای شهر!
عینکت را بردار….
“سجاد ابراز”
ღღღღღ
شعر در مورد عینک خوش بینی
زندگی زیباست چشمی باز کن
گردشی در کوچه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکست
ღღღღღ
شعر در مورد دختر عینکی
عینکی از شعرهای تو بر چشم گذاشته ام
و به کشف جهان رفته ام
به جهانی دیدنی
و دوست داشتنی
ღღღღღ
نگاهت را
هنوز از روی عینکم
پاک نکرده ام
و ته کفش هایم
هنوز یک تکه از جنگل
حضور دارد
ღღღღღ
شعر کودکانه درباره عینک
از آنجایی که شعر برای کودکان جایگاه ویژه ای دارد، در کنار آموزش شغل های مختلف با شعر مانند شعر پلیس کودکانه و شعر آتش نشان می توانید از شعر استفاده کنید و در مورد عینک به او آموزش دهید.
عینک من دوست دارد
درس هایم را بخواند
روزها با مهربانی
روی چشم من بماند
دسته هایش پشت گوشم
تکیه داده روی بالش
می کشد دستی به مویم
می کند آن را نوازش
عینکم را دوست دارم
نیست او بیکار و تنبل
مطمئنم در کنارش
می شوم شاگرد اول
«سعیده موسوی زاده»
ღღღღღ
شعر در مورد عینکی ها به زبان طنز
هر کجا پا می نهی اینجا و آنجا عینکی
می رسد پیوسته از پایین و بالا عینکی
در خیابان یا اداره خوب اگر دقت کنی
می شود هر لحظه در چشمت هویدا عینکی
عاشقان هم عینک دودی سفارش می دهند
چشم مجنون عینکی، چشمان لیلا عینکی
من به گوش خود شنیدم در خبرها گفته شد
کودکی از مادرش آمد به دنیا عینکی
بوسه بی عینک ندارد هیچ دردسر ولی
وای اگر خواهد ببوسد عینکی را عینکی
ناز بعضی عینکی ها را فراوان می خرند
من ندانم چیست فرق عینکی با عینکی
بر نمی دارد ز چشم خویش عینک را به خواب
تا ببیند خواب ها را بلکه زیبا عینکی
می دهند انگار دنیا را به او وقت سحر
می کند چون عینکش را باز پیدا عینکی
قوز بالا قوز آن باشد که مجبورش کنند
وقت ورزش هی شود بیهوده دولا عینکی
عینکی را دیده ای آیا چه کیفی می کند
عینکش را می گذارد چون که در جا عینکی
در زمستان نیز قدری با نمک تر می شود
چون که می لرزد ز سوز برف و سرما عینکی
پرسشی دارم خدایا عینکی های جهان
در قیامت نیز می باشند آیا عینکی
فرق دارد همچنان که آدمی با آدمی
همچنان هم عینکی داریم ما تا عینکی
گر تو عینک می زنی اما کسی بی عینک است
غم مخور او هم شود امروز و فردا عینکی
«همایون علیدوستی»
ღღღღღ
شعر طنز در مورد عینک ساز
چشم ما کــــوران تو بینـا می کنی
معجزه همچون مسیــــحا می کنی
از می ناب دو چشــــم مســــت خود
جرعه ای در کام مینــا می کنی
عینکی می سازی و چشـــــــمان لوچ
دلبر و شوخ و فریبـــا می کنی
با دو تا شیشه و قدری لاک و مــــاک
نـرگس پژمرده شهـــــلا می کنی
با یکی ریبن تو چشـــــــمان خراب
مست و آبادان و زیبــا می کنی
پیر چشمی ، انحـــــــراف و تنبلی
جمله را درمان تو یکجا می کنی
آن که پیش پا نمی بینــــد به روز
دوربین در شام یلـــدا می کنی
بیــــــــوه های کور را با عینکی
دلـــربا مثل شـــکیرا می کنی
دختــران شـــــعر من را دم به دم
با نگاهـت گیج و شیـدا می کنی
کس به لالیــــگا ندیـــده بازی ای
مثل این بازی که با ما می کنی
ღღღღღ
دوبیتی طنز درباره عینک
همان گونه که قبلاً عرض کردم
خودم را عاشق تو فرض کردم
زدم عینک، برای دیدن تو
دو تا چشم دگر هم قرض کردم
«عباس احمدی»
ღღღღღ
شعر نو درباره عینک طبی
عینکم را دوست دارم
برای بهتر دیدن
اما دریغ
برای دیدن باطن آدم ها
تنها عینک کافی نیست
«مجید حاجی آبادی»
ღღღღღ
شما کدام شعر را دوست داشتید؟ خودتان چه شعرهای کوتاه و بلند دیگری درباره عینک و عینکی ها سراغ دارید؟ پیشنهاد میکنیم ۳ انشا درباره عینک به سبکهای مختلف را هم در ستاره بخوانید.
مطلب شعر در مورد موی فر، بهترین شعرها برای مو فرفری ها را نیز در ستاره از دست ندهید!