خلاصه داستان حضرت موسی با زبانی ساده و روان برای کودکان

داستان حضرت موسی (ع) حاوی نکات پندآموز و قابل تأمل فراوانی است، آنچه در این مطلب می‌خوانید خلاصه‌ای است از این داستان شگفت قرآنی که با بیانی کودکانه نوشته شده است و می‌توانید آن را به عنوان قصه‌ای عبرت‌آموز برای فرزندان خود بخوانید.

داستان حضرت موسی

حضرت موسی (ع) یکی از پیامبران اولوالعزم الهی و رهبر قوم بنی اسرائیل بود که آن‌ها را از اسارت فرعون نجات داد. نام این پیامبر بزرگ الهی ۱۳۶ بار در قرآن آمده است و در بیست سوره از سوره‌های قرآن مجید نیز درباره او سخن گفته شده است.

آنچه در ادامه می‌آید خلاصه داستان حضرت موسی (ع) است که با زبانی ساده و روان برای کودکان به رشته تحریر درآمده است. با ستاره همراه باشید.

 

داستان زندگی حضرت موسی

 

خلاصه داستان زندگی حضرت موسی (ع)

یکی بود، یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود، سال‌ها پیش در سرزمین مصر، حاکمی ظالم و ستمگر به نام فرعون حکومت می‌کرد. ظلم و ستم او به حدی بود که هر روز بر ثروت انبوه ثروتمندان شهر اضافه می‌شد، در حالی که مردم بیچاره روز به روز فقیرتر و درمانده‌تر می‌شدند. تا اینکه یک شب فرعون خوابی دید، او خواب دید که آتشی افروخته و شعله‌ور به سمت مصر آمد و تمام مایملک و دارایی‌های او را سوزاند و خاکستر کرد.

با دیدن این خواب، فرعون آشفته از خواب پرید و تمام معبرین و خواب‌گزاران قصر را احضار کرد تا خواب او را تعبیر کنند. یکی از خواب‌گزاران گفت که این خواب نشان می‌دهد که به زودی در سرزمین مصر، پسری به دنیا خواهد آمد که سلطنت تو را نابود می‌کند. با شنیدن این حرف، فرعون بیش از پیش مضطرب و ناراحت شد و بلافاصله دستور داد که تمام فرزندان پسری که در سرزمین مصر به دنیا می‌آیند را بکشند.

یوکابد که زنی پارسا و پرهیزکار بود در همین زمان صاحب فرزند پسری شده بود، این همان فرزندی بود که قرار بود به اراده‌ی خداوند بزرگ، روزگاری نه چندان دور، یکی از پیامبران بزرگ الهی و نجات دهنده مردم مصر باشد.

خدای مهربان به مادر موسی الهام کرد که «فرزندت را در سبدی بگذار و او را به رود نیل بسپار و غمگین و ناراحت نباش که ما دوباره او را به تو برمی گردانیم.» یوکابد هم چنین کرد و از خواهر موسی خواست که دورادور سبد را همراهی کند تا ببیند که رود او را به کجا خواهد برد…

 

خلاصه داستان حضرت موسی با زبانی ساده و روان برای کودکان
خلاصه داستان زندگی حضرت موسی (ع) برای کودکان

 

سبد در میان امواج آرام نیل رفت و رفت تا بالاخره به خواست خدای حکیم، سر از کاخ فرعون درآورد. آسیه همسر فرعون که مشغول تفریح و گردش کنار ساحل نیل بود، با دیدن سبد رها شده روی نیل، کنجکاو شد و همین که سبد را از آب گرفت و چشمش به نوزاد افتاد، آنچنان محبتی در دلش نسبت به این طفل کوچک پیدا شد که به اصرار از فرعون خواست تا این نوزاد را به فرزندی قبول کنند و نام او را موسی یعنی “از آب گرفته شده” گذاشتند.

اما حالا مشکل دیگری پیدا شده بود و آن این که نوزاد تازه وارد، شیر هیچ زنی را نمی‌خورد، در همین حین، خواهر حضرت موسی که از دور مراقب تمام اتفاقات بود، به آرامی نزد سربازان فرعون آمد و گفت زنی را می‌شناسد که شاید بتواند به این نوزاد شیر دهد. به این ترتیب مادر حضرت موسی (ع) را آوردند و نوزاد با اشتیاق و میل فراوان شیر مادر خود را خورد. به این ترتیب و به خواست خدای مهربان، موسی (ع) دو سال در آغوش پرمحبت مادرش شیر خورد و در کاخ دشمنی مانند فرعون، بالید و بزرگ شد.

 

خلاصه داستان حضرت موسی با زبانی ساده و روان برای کودکان
داستان حضرت موسی (ع) برای کودکان

 

سال‌ها گذشت و موسی جوانی قوی و برومند شد، او هر روز شاهد ظلم و ستم فرعون و سربازانش نسبت به مردم مظلوم و ستمدیده‌ی مصر بود و تحمل این وضع واقعا برای او سخت و دشوار بود، تا اینکه روزی به خاطر حمایت از پیرمردی که مورد آزار و اذیت یکی از مأموران فرعون قرار گرفته بود، ناخواسته مشتی حواله‌ی او نمود و مأمور فرعون هم بلافاصله جان به جان آفرین تسلیم کرد.

فرعون با شنیدن این خبر دستور داد تا موسی را زندانی کنند، اما موسی از شهر گریخت و بعد از هفته‌ای سرگردانی در بیابان، بالاخره به شهر مدین رسید. مدین جایی بود که شعیب پیامبر (ص) به همراه خانواده‌اش در آن سکونت داشت. او با دیدن خصلت‌های خوب موسی و روحیه جوانمردانه‌ی او تصمیم گرفت که یکی از دخترانش را به عقد موسی درآورد و در مقابل از او خواست که ده سال برای او چوپانی کند. موسی هم قبول کرد و به این ترتیب در شهر مدین ماندگار شد.

بعد از گذشت ده سال، روزی موسی تصمیم گرفت که به همراه خانواده‌اش به مصر بازگردد، پس پیش شعیب رفت و او را از تصمیم خود باخبر ساخت. حضرت شعیب (ع) هم تعدادی گوسفند و یک عصا به او داد و به این ترتیب موسی به همراه خانواده‌اش راهی مصر شدند. در میانه‌ی راه، به کوه سینا رسیدند، هوا خیلی سرد بود و موسی از فاصله دور روی کوه آتشی دید، پس، از خانواده‌اش خواست که پای کوه منتظر بمانند تا او برود و برای گرم شدن آن‌ها آتشی فراهم کند.

 

خلاصه داستان حضرت موسی با زبانی ساده و روان برای کودکان
خلاصه زندگینامه حضرت موسی (ع)

 

در کوه سینا بود که خداوند با حضرت موسی (ع) سخن گفت و او را به پیامبری برگزید و او را مأمور کرد که قوم رنج کشیده بنی اسرائیل را از ظلم و ستم فرعون نجات دهد. خداوند برای اثبات پیامبری موسی، دو معجزه به او عنایت فرمود، اول عصای موسی که تبدیل به اژد‌ها می‌شد و دوم دست موسی که چون آن را به زیر بغل می‌برد و در می‌آورد مانند ستاره‌ای می‌درخشید.

با ابلاغ این مأموریت بزرگ، موسی خانواده‌اش را به مدین بازگرداند و خود به تنهایی عازم مصر شد، اما فرعون کسی نبود که به این سادگی حرف‌های موسی را بپذیرد، قلب او چنان سخت شده بود که حتی با دیدن معجزات حضرت موسی (ع)، دعوت را نپذیرفت و موسی را یک ساحر و جادوگر خواند و از او خواست که اگر راست می‌گوید با ساحران و جادوگران مصر رقابت کند.

موسی پذیرفت و روز رقابت فرا رسید، مردم زیادی در میدان بزرگ شهر جمع شدند، موسی از آن‌ها خواست که اول آن‌ها جادویشان را نشان دهند، آن‌ها هم طناب هایشان را روی زمین انداختند و طناب‌ها شبیه مار‌هایی به حرکت درآمدند، در این لحظه موسی عصایش را به زمین انداخت و در چشم بر هم زدنی، عصا اژد‌ها شد و در مقابل چشم حاضران تمام طناب‌ها را بلعید و از بین برد! ساحران با دیدن این صحنه خیلی زود فهمیدند که کار موسی از جنس کار آن‌ها نیست و او حقیقتا پیامبر و فرستاده خداست، پس با همه وجود به موسی و خدای یکتا ایمان آوردند و هیچکدام از تهدید‌ها و فشار‌های فرعون هم آن‌ها را از این کار منصرف نساخت.

مدتی گذشت و هر روز موسی معجزات دیگری را به فرعون و اطرافیانش نشان می‌داد تا شاید قلب آن‌ها نرم شود و ایمان بیاورند، اما این طور نبود و از آنجا که ظلم و ستم فرعون بر مردم بنی اسرائیل روز به روز بیشتر می‌شد، بالاخره حضرت موسی (ع) به فرمان خدا، شبانه قومش را از مصر خارج کرد در حالی که مقصد آن‌ها فلسطین بود.

سحرگاه که فرعون از ماجرا باخبر شد، لشکری انبوه از سپاهیانش را جمع کرد تا به تعقیب موسی بروند. از طرف دیگر قوم موسی که در میانه‌ی راه به دریای سرخ رسیده بودند، راه عبور را بسته دیدند و ترس و وحشت همه‌ی آن‌ها را فرا گرفت. در این لحظه خداوند به موسی (ع) وحی کرد که عصایش را در آب دریا فرو ببرد، موسی هم چنین کرد و به خواست خدای بزرگ و مهربان، آب دریا شکافته شد و راهی خشک و هموار در بستر دریا پدیدار شد.

موسى و بنى‏‌اسرائیل از همان راه حرکت نموده و از طرف دیگر به سلامت خارج شدند. در همین حال، فرعون و سپاهیانش فرارسیدند و از همان راهى که در میان دریا پیدا شده بود، بنى‏‌اسرائیل را تعقیب کردند. وقتى که تا آخرین نفر از لشگر فرعون وارد راه باز شده دریا شدند، ناگهان به فرمان خدا آب‌ها از هرسو به هم پیوستند و همه فرعونیان نابود شدند.

 

خلاصه داستان حضرت موسی با زبانی ساده و روان برای کودکان
داستان زیبا و عبرت آموز حضرت موسی (ع)

 

بعد از این لطف بزرگ الهی، موسی (ع) همراه قومش به راه خود ادامه دادند، اما متأسفانه قوم بنی اسرائیل با وجود دیدن این همه معجزه آشکار، قومی ناسپاس بودند و در مقابل بسیاری از دستورات حضرت موسی (ع) نافرمانی می‌کردند، تا اینکه بالاخره در مسیر راه به کوه طور رسیدند.

موسی از قومش خواست که در پای کوه منتظر او بمانند و در غیابش، برادرش هارون را برای راهنمایی قوم برگزید. مدت اقامت حضرت موسی (ع) در کوه طور چهل روز طول کشید و در آنجا بود که خداوند فرامین‌اش را در غالب کتاب مقدس تورات به حضرت موسی (ع) ابلاغ کرد، اما وقتی موسی بعد از چهل روز به میان قوم خود بازگشت، در کمال تعجب دید که قومش به تحریک فردی به نام سامری، خدای یکتا را فراموش کرده و گوساله پرست شده‌اند.

حضرت موسی با دیدن این اوضاع دست‌هایش را به سوی خدا بلند کرد فرمود: «خدایا من فقط اختیاردار خود و برادرم هارون هستم، پس میان من و این مردم به حق داوری کن.» سپس خداوند به حضرت موسی وحی کرد که قوم بنی اسرائیل را رها کن تا به مدت چهل سال در این بیابان سرگردان بمانند و بدین ترتیب به خواست خدا قوم بنی اسرائیل به مدت ۴۰ سال در بیابان‌ها سرگردان بودند و این سرنوشت کسانی است که از اطاعت و بندگی خدا دور می‌شوند.

 

خلاصه داستان حضرت موسی با زبانی ساده و روان برای کودکان
خلاصه داستان حضرت موسی با زبانی ساده و روان برای کودکان

 

سرانجام حضرت موسی (ع) در سن ۱۲۰ یا ۱۲۶ سالگی در شب بیست و یکم ماه رمضان درگذشت و در کوه نبأ یا نبو که در کشور اردن قرار دارد، به خاک سپرده شد.

 

همچنین بخوانید:

 

سخن آخر

امیدواریم از خواندن این داستان زیبای قرآنی لذت برده باشید و آن را برای کودکان خود بخوانید. به علاوه قرآن مجید حاوی داستان‌ها و پند‌های عبرت آموز فراوان دیگری نیز هست که می‌توان با بیانی شیرین و کودکانه آن‌ها را برای کودکان و نوجوانان تعریف کرد، مثل داستان حضرت ابراهیم (ع) و یا داستان حضرت نوح (ع) که در صفحات دیگری از این مجله آمده‌اند. منتظر خواندن بازخورد‌ها، نظرات و پیشنهاد‌های خوب شما در مورد این مطلب و مطالب مشابه هستیم.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

  • ی بنده خدایی

    الان این خلاصه بود کاملش چقده

  • من فقط نیم ساعت طول کشید بخونمش خدا به کاملش رحم کنه

  • محبوبه

    عالی بود ،جامع و قابل فهم برای کودکان
    ممنون از شما

  • جدی میفرمایید؟

    اگه این خلاصه هست کاملش چقدره؟

  • بنده خدا

    خلاصه و مفید عالی بود

  • باخواندن داستان یوسف یوزارسیف خودمون و موسی .. نتیجه میگیریم حق با اسراییل است و اعراب باید به سرزمینهای عربی خود برگردند. یا اینکه تا نفرات آخر کشته می شوند

    • چطور به این نتیجه رسیدید؟؟ بنی اسرائیل قوم ناسپاسی بودند که خداوند هم آنان را در بیابان رهاکرد. گوساله را به جای خدا پرستیدند و معجزات آشکار پیامبران خدا را انکار کردند!
      بعد از آنکه بنی اسرائیل به همراه یعقوب(ع) فلسطین را ترک کردند به مصر رفتند، بعد از هزاران سال دیگر ادعای مالکیت بر فلسطین را نمی توانند داشته باشند!
      اگر برخلاف این است، کل خاورمیانه را به ایران بدهید!(که در این صورت باز هم جایی برای صگیونیست جماعت نیست)
      بنی اسرائیل قوم منفوری هستند که به زودی شاهد گشوده شدن آتش های سرخ از سوی شمال خواهند بود… میفهمی که یهودی؟ دروازه های شمال…
      صابونی بشید که گلنار پیشش لنگ بندازه…

  • قدرت الله محمدی

    بسیار عالی داستان خوب بود سپاسگزارم از شما ❤️❤️❤️❤️💯💯💯

  • خوب بود

  • الان این خلاصه بود؟

نظر خود را بنویسید