عشق مفهومی است که زبان قارد به بیان آن نیست. کلمهای سه حرفی که احساسات ناب و عمیقی پشت آن است. از هزاران سال پیش شاعران و ادیبان این مرز و بوم برای عشق سخنها گفته و اشعار بسیاری سرودهاند. این باعث شده است که مجموعه ای از شعر عاشقانه اولین دیدار و اشعاری در وصف یار مانند شعر در مورد موی فر، به زبان های مختلف مانند شعر عاشقانه گیلکی بسیار سروده شود. در این میان برخی از شاعران برای بیان عشق خود شعر خوش آمد گویی عاشقانه را سروده و پای گذاشتن معشوق به زندگی خود را گرامی میدارند.
مجموعه زیر گلچینی از شعر عاشقانه برای معشوق (اشعار عاشقانه برای عشق) یا شعر عاشقانه درباره همسر است. از این اشعار می توانید برای ساخت عکس نوشته پروفایل شعر عاشقانه نیز استفاده کنید. همچنین اگر به خواندن اشعار عاشقانه ادبیات جهان مانند اشعار نزار قبانی نیز علاقه دارید میتوانید آن را در ستاره بخوانید.
شعر عاشقانه برای معشوق
هيچ وقت
هيچ وقت نقاشِ خوبی نخواهم شد
امشب «دلی» کشيدم
شبيهِ نيمۀ سيبی
که به خاطرِ لرزشِ دستانم
در زيرِ آواری از رنگ ها
ناپديد ماند.
“حسین پناهی”
← شعر عاشقانه برای معشوق →
کیستی که من جز او
نمی بینم و نمی یابم
دریای پشت کدام پنجره ای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفته ای
زندگی را دوباره جاری نموده ای
پر شور، زیبا و روان…
“از مجموع شعر عاشقانه شاملو“
♥✩♥✩♥
مرا وقتی گرفتار خودم بودم صدا کردی
مرا ازمن، مرا از قیدِ من بودن رها کردی
دوباره روی ماهت محو شد در رشته های شب
تو با زیباییات این حرفهارا نخ نما کردی
نماز عشق می خواندم،امامم حضرت دل بود
کنارم بی تکلّف ایستادی، اقتدا کردی
به هم نزدیک بودیم، آتش از لبهات میتابید
دلت میخواست لبهای مرا، امّا حیا کردی
من از خود نیمهای را دیده بودم “عاقل” اما تو
مرا با نیمه ی دیوانه ی من آشنا کردی
“محمدرضا طاهری”
← شعر عاشقانه کوتاه برای معشوق→
♥✩♥✩♥
بشود زنگ زنی،حال دگرگون نشود؟
بشود لفظ بیایی،دلم آگون نشود؟
نکند یاد کنی،دل به بلندا ببری…
بشود نظر کنی،تنم افسون نشود؟
چه کنم؟رام شوی،دل بدهی،کج بروی
بشود نفرت و کینه،ز دلت برون شود؟
برهی،گریه کنم،حال دلم خوب شود؟
بشود جان بدهم،قلب تو بیدار شود؟
شاید که دلم،لایق قلب تو نبود
بشود در خواب منم،قلب تو هم رام شود؟
← زیباترین شعرهای عاشقانه و احساسی →
♥✩♥✩♥
پیش بیا ، پیش بیا ، پیشتر
تا که بگویم غم دل بیشتر
دوست ترت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر
دوست تر از آنکه بگویم چقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویش تر
هیچ نریزد به جز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیش تر
“قیصر امین پور”
♥✩♥✩♥
در می زنی، که واردِ تنهاییم شوی؛ اما بعید نیست… زمانی که میروی…
در از خودش، جَلای وطن گفته مثلِ من… در جست و جوی در زدنت، در به در شود
“حسین صفا”
♥✩♥✩
برایم شعر بفرست
حتی شعرهایی که عاشقان دیگرت
برای تو می گویند…
می خواهم بدانم
دیگران که دچار تو میشوند
تا کجای شعر پیش میروند!
تا کجای عشق؛
تا کجای جاده ای که من
در انتهای آن ایستاده ام!
“افشین یداللهی”
♥✩♥✩♥
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
“از مجموعه شعر فاضل نظری“
♥✩♥✩♥
مجموعه ای از بهترین دوبیتی عاشقانه را در ستاره بخوانید.
← شعر عاشقانه برای معشوق →
♥✩♥✩♥
آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره با دو بال زر نشان
آمده از دوردست آسمان
در جهانی این چنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
آه ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزهزاران تنم
آه ای از سحر شادابتر
از بهاران تازهتر سیرابتر
عشق چون در سینهام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
« فروغ فرخزاد »
♥✩♥✩♥
← شعر عاشقانه برای عشقم →
این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست
این لحظههای ناب
در لحظههای بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ تو
شنودنیست
این سر نه مست باده
این سر که مست
مست دو چشم سیاه توست
اینک به خاک پای تو میسایم
کاین سر به خاک پای تو با شوق
ستودنیست
در روزگار هر که ندزدید مفت باخت
من نیز میربایم
اما چه؟
بوسه، بوسه از آن لب ربودنیست
این شعر خواندنی
این شعر ماندنی
این شور بودنی
این لحظههای پرشور
این لحظههای ناب
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست
« حمید مصدق »
♥✩♥✩♥
← شعر عاشقانه برای عشقم →
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگیها کرده پاک
ای تپشهای تن سوزان من
آتشی در مزرع مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخهها پربارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با توام ديگر ز دردی بيم نيست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
« شعر عاشقانه از فروغ فرخزاد »
♥✩♥✩♥
تو را به جای همه کسانی که نشناختهام دوست میدارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست میدارم
تو را برای دوست داشتن دوست میدارم
تو را به خاطر خاطرهها دوست میدارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست میدارم
تو را برای دوست داشتن دوست میدارم
تورا برای لبخند تلخ لحظهها
پرواز شیرین خاطرهها دوست میدارم
تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست میدارم
تو را برای دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشتهام دوست میدارم
«پل الوار؛ ترجمه احمد شاملو »
← شعر عاشقانه برای عشقم →
♥✩♥✩♥
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
« فریدون مشیری»
♥✩♥✩♥
کیستی که من این گونه به اعتماد
نام خود را با تو میگویم
نان شادیام را با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم و
بر زانوی تو این چنین به خواب میروم
کیستی که من این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش با تو
درنگ می کنم…
« احمد شاملو »
♥✩♥✩♥
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمیکرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم
آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل میکنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
مرا گرم کن
« سهراب سپهری »
♥✩♥✩♥
← شعر عاشقانه برای عشقم →
لبها می لرزند، شب میتپد، جنگل نفس میکشد
پروای چه داری، مرا در شب بازوانت سفر ده
انگشتان شبانهات را میفشارم، و باد شقایق دور دست را پرپر میکند
به سقف جنگل مینگری ستارگان در خیسی چشمانت میدوند
بی اشک، چشمان تو ناتمام است و نمناکی جنگل نارساست
دستانت را میگشایی، گره تاریکی میگشاید
لبخند میزنی، رشته رمز میلرزد
مینگری، رسایی چهرهات حیران میکند
بیا با جاده پیوستگی برویم
خزندگان در خوابند، دروازه ابدیت باز است، آفتابی شویم
چشمان را بسپاریم، که مهتاب آشنایی فرود آمد
لبان را گم کنیم، که صدا نابهنگام است
در خواب درختان نوشیده شویم، که شکوه روییدن در ما میگذرد
باد میشکند، شب راکد میماند، جنگل از تپش میافتد
جوشش اشک همآهنگی را میشنویم و شیره گیاهان به سوی ابدیت میرود
« سهراب سپهری »
♥✩♥✩♥
جز من را كه چاره نيست
بايدم تا زندهام در درد زيست
عاشقم من، عاشقم من، عاشقم
عاشقی را لازم آيد درد و غم
راست گويند اين كه من ديوانهام
در پی اوهام يا افسانهام
زان كه بر ضد جهان گويم سخن
يا جهان ديوانه باشد يا كه من
« از مجموعه اشعار نیما یوشیج »
♥✩♥✩♥
← شعر عاشقانه برای عشقم →
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
در آن دم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم
« نیما یوشیج »
♥✩♥✩♥
ای حسنیوسف دکمه پیراهن تو
دل میشکوفد گل به گل از دامن تو
جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست
گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو
آغاز فروردین چشمت، مشهد من
شیراز من، اردیبهشت دامن تو
هر اصفهان ابرویت نصف جهانم
خرمای خوزستان من خندیدن تو
من جز برای تو، نمیخواهم خودم را
ای از همه منهای من بهتر، من تو
هرچیز و هرکس رو به سویی در نمازند
ای چشمهای من، نماز دیدن تو
حیران و سرگردان چشمت تا ابد باد
منظومه دل بر مدار روشن تو
« قیصر امین پور »
♥✩♥✩♥
← شعر عاشقانه برای عشقم →
شعر عاشقانه برای عشقم از شاعران سنتی
بسیاری از شاعران قدیمی فارسی زبان، تبحر بالایی در سرودن اشعار عاشقانه در قالب های شعری مختلف مانند غزل و قصیده های عاشقانه داشته اند. در ادامه برخی از بهترین این اشعار را با هم می خوانیم.
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست
و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاست
و آنک جانها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببردهست کجاست
جان جانست وگر جای ندارد چه عجب
این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست
غمزه چشم بهانهست و زان سو هوسیست
و آنک او در پس غمزهست دل خست کجاست
پرده روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست
“مولانا”
♥✩♥✩♥
ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان
ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان
اگر صد بار هر روزی برانی از بر خویشم
شد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوان
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان
دریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویت
کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان
رسید از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستان
که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان
چه گویم با تو حال خود؟ که لطفت با تو خود گوید
که: با کمتر سگ کویت جفا کردن توان؟ نتوان
عراقی گر به درگاهت طفیل عاشقان آید
در خود را به روی او فرا کردن توان؟ نتوان
“عراقی”
← شعر عاشقانه برای معشوق →
♥✩♥✩♥
← شعر عاشقانه برای معشوق→
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
« حافظ »
♥✩♥✩♥
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی
مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول
مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
« سعدی »
♥✩♥✩♥
← شعر عاشقانه برای عشقم →
هر شب به تو با عشق و طرب میگذرد
بر من ز غمت به تاب و تب میگذرد
تو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب میگذرد
« هاتف اصفهانی »
♥✩♥✩♥
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی
صد نعره همی آیدم از هر بن مویی
خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی
بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان
تا باد مگر پیش تو بر خاک نهد روی
سرگشته چو چوگانم و در پای سمندت
میافتم و میگردم چون گوی به پهلوی
خود کشته ابروی توام من به حقیقت
گر کشتنیم باز بفرمای به ابروی
آنان که به گیسو دل عشاق ربودند
از دست تو در پای فتادند چو گیسوی
تا عشق سرآشوب تو هم زانوی ما شد
سر برنگرفتم به وفای تو ز زانوی
بیرون نشود عشق توام تا ابد از دل
کاندر ازلم حرز تو بستند به بازوی
عشق از دل سعدی به ملامت نتوان برد
گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی
« سعدی »
♥✩♥✩♥
← شعر عاشقانه برای عشقم →
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
« مولانا »
♥✩♥✩♥
← شعر عاشقانه برای عشقم →
شعر عاشقانه کوتاه برای عشقم
نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
« از مجموعه اشعار صائب تبریزی »
♥✩♥✩♥
تا مثنا بشنوم من نام تو
عاشقم برنام جان آرام تو
“مولانا”
← شعر عاشقانه برای معشوق →
♥✩♥✩♥
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
“عطار نیشابوری”
♥✩♥✩♥
گفتم صنما دلم تو را جویانست
گفتا که لبم درد تو را درمانست
گفتم که همیشه از منت هجرانست
گفتا که پری ز آدمیان پنهانست
“عنصری بلخی”
← شعر عاشقانه برای عشقم →
♥✩♥✩♥
از من اثری نماند این عشق ز چیست
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست
“ابوسعید ابوالخیر”
♥✩♥✩♥
من زخم ترا به هیچ مرهم ندهم
یکی موی ترا بهر دو عالم ندهم
گفتم جان را بیار محرم ندهم
از گفتهٔ خود بیش دهم کم ندهم
“مولانا”
♥✩♥✩♥
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
از مجموعه شعر عاشقانه حافظ شیرازی
← شعر عاشقانه برای معشوق→
♥✩♥✩♥
آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برستهست از این دام بگو
♥✩♥✩♥
شیرینی لب های تو بد نیست برایم
گور پدر دکتر و تشخیص دیابت
♥✩♥✩♥
گر تو گناه من شوی، توبه نمی کنم ز تو
جام لبت بنوشم و باز گناه می کنم
“مولانا”
♥✩♥✩♥
تو محالی و به ممکن شدنت درگیرم!
من همانم که تو غمگین بشوی میمیرم…
“میم پناهی”
♥✩♥✩♥
نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری
“اعظم سعادتمند”
♥✩♥✩♥
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است
“خاقانی”
♥✩♥✩♥
دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد
بر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی
چون به هجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من
“رابعه قزداری”
♥✩♥✩♥
دلم، دریا به دریا، از تماشای تو میگیرد
دلم دریاست اما از تماشای تو میگیرد
جهان زیباست اما مثل مردابی که با مهتاب
جهان رنگ تماشا از تماشای تو میگیرد
“فاضل نظری”
♥✩♥✩♥
قلبم به درد این عشق باید دچار پردد
این حس عاشقانه بیدار باید گردد
صد بار اگر بگویم، من عاشقت شدم را
این گفتن و شنیدن بسیار باید گردد
« علیم حکیمی »
♥✩♥✩♥
عشق یعنی که به یوسف بخورد شلاقی
درد تا مغز و سر جان زلیخا بدود
« علی عدالتجو »
♥✩♥✩♥
چون سرخترین سیب در آغوش درختی
سخت است تو را دیدن و از شاخه نچیدن
« امیر توانا »
♥✩♥✩♥
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه فرضیهها ریخت بهم
« امید صباغنو »
♥✩♥✩♥
عمریست خیال تو برم داشته است
چون مرکز ثقل رویاهایی
در خلقت تو چقدر دقت کردند
ای دایرهالمعارف زیبایی
« امید صباغنو »
♥✩♥✩♥
← شعر عاشقانه برای عشقم →
سخن آخر
اشعار عاشقانه بسیاری توسط شاعران معاصر این مرز و بوم سروده شده است. اشعاری که حاوی پیامهای لطیف و احساسی برای معشوق است. آیا ابیات دیگری تحت عنوان شعر عاشقانه برای معشوق شنیدهاید؟ آیا اشعار دلنشین دیگری درباره مفهوم عشق بیاد دارید؟ لطفا با ارسال این اشعار زیبا در انتهای مطلب، دیگر کاربران ستاره را نیز بهره مند سازید.
آقا شاعر
سلام . اجازه بدین یدونه شعر هم من بنویسم (نوشته خودم هست):
خدایا من دل از دریا و این دنیا بریدم / هر روز این دنیا سختی بسیار کشیدم
آندم که صورت او را بدیدم / گفتم بدون او حتما بمیرم
دیدم که سخت است ، سخت است ورا دیدن / اما دلم می خواست باز هم ببینم
دیدم به تنهایی نتوان به یار رسیدن / آنگاه راه خود را سوی خدا کشیدم
گفتم که خدایا تو دانی وجودم / گفتی که تو که هستی ، گفتم من همونم
گفتم بدون معشوق من نامی ندارم / گفتم جز نام او من نامی ندانم
در این دنیای هستی من ذره ای ز خاکم / تو بهتر بدانی من بی او هلاکم …
((ممنون))
Naser
عالی بود