در بیست و پنجم رجب سال ۱۸۳ هجری قمری امام موسی کاظم علیه السلام نهمین چراغ روشن هدایت و پرچم سرافراز رستگاری (هفتمین امام شیعیان)، پس از ۵۵ سال نور افشانی به عرش عروج کرد و دیدگان حسرت بار یاران خود را در سوگی عظیم فرو نشانید.
مجموعه شعر شهادت امام کاظم (ع) سروده شاعران آیینی و دوستداران خاندان عصمت و طهارت است. اشعاری که مضمونی حزن انگیز درباره شهادت امام موسی کاظم (ع) داشته و در سبکهای مختلف (دوبیتی، کوتاه، بلند، کودکانه و …) سروده شده اند.
شعر شهادت امام کاظم (ع)
با مجموعهای زیبا از شعر شهادت امام کاظم (اشعار شهادت موسی بن جعفر (ع)) هفتمین پیشوای شیعیان همراه ما باشید.
دوبیتی شهادت امام موسی بن جعفر (ع)
دوباره روز عزای امام کاظم شد
دوباره اشک شقایق نگرلازم شد
دوباره بیرق ماتم درون روضه به پا
دوباره مهدی زهرا به غم ملازم شد
⚑⚑⚑⚑
یا رضا صاحب عزا امشب تویی
بر همه ارض و سما هم اب تویی
دیده گریان مو پریشان پدر
گوئیا امشب که اندر تب تویی
⚑⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
کاظمین امشب سیه پوش شماست
عالمی زین غم در جوش شماست
کنج زندان ،با زبان روزه،مسموم جفا
جای فرزندت رضاخالی در آ غوش شماست
⚑⚑⚑⚑
دست من و دامان تو بابالحوائج
هستم گدای خوان تو باب الجوائج
جان رضایت کن نظر موسی بن جعفر
حاجات ما ،دستان تو بابالحوائج
⚑⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
کنج زندان همه دم یاد خدا می کردم
روز را روزه به در گاه شما می کردم
وقت افطار کتک بود طعام من زار
لحظه ی مرگ فقط یاد رضا می کردم
⚑⚑⚑⚑
امشب نوای عرشیان، شد تسلیت صاحب زمان
از مشهد و قم بر زبان، شد تسلیت صاحب زمان
معصومه و شمس الضحی، باشد عزادار شما
موسی بن جعفر هم فدا ،شد تسلیت صاحب زمان
رسول چهارمحالی (ساقی)
⚑⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
کاشکی از او خبری را به پسر می بردن
که برای پدرش خون جگر می بردن
همه از غصه ی زندان بلا بی خبرن
لااقل کاش به معصومه خبر می بردن
⚑⚑⚑⚑
غمت دانم هزاران دسته بوده
تنت موسی بن جعفر خسته بوده
تو را بابالحوائج خواندهاند چون
که عمری در به رویت بسته بوده
⚑⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
بدان معصومه جان بابا غریب است
رضا جان بی تو این دل بی شکیب است
به بالینم نیایید ای عزیزان
که جای من سیه چالی مهیب است
⚑⚑⚑⚑
همه عمرم به زندانها سپر شد
نگاهم ماند بر ره بی اثر شد
مرا زنجیر و غل از پا نینداخت
ز دشنام عدو عمرم به سر شد
⚑⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
کاش رضایم برسد در برم
تا که شود مرحمِ چشمِ ترم
پای به غل، عقده و خون در گلو
وای الهی نرسد مادرم
پروانه غریبی
⚑⚑⚑⚑
در عزایت شده، فاطمه نوحه گر
بر دل دخترت، رفتنت زد شرر
فدای تو، که زندگی ات پر بلاست
آخر سر، گریه کن تو امام رضاست
⚑⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
کسی که روح الامین است طایر حرمش
هجوم حادثه بر هم زد آشیانش را
به حبس و بند و شهادت اگرچه راضی شد
به جــان خرید بلاهــای شیعیــانش را
⚑⚑⚑⚑
آنچنان ز هـر ستـــــم انداخت مرا
كه اجل ره سپر باغ جنان ساخت مرا
عجبی نيست اگر وقت عيادت پسرم
ديد با اين تن كاهيده و نشناخت مرا
محسن بلنج
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
⚑⚑⚑⚑
برای نور هم صحبت شدن با ظلمت آسان نیست
بگو درد غریبی را مداوا نیست درمان نیست
امام شیعه را با دستهای بسته می بردند
کدامین ابر، از این داغ از این غصه گریان نیست
محمود یوسفی
⚑⚑⚑⚑
می مکد رشته های بی احساس
نیمه جانی که مانده در تن را
یک نفر هم نمیکند چاره
زخم زنجیر و زخم گردن را
⚑⚑⚑⚑
کنج زندان نشسته ای داری
روضه ی قتلگاه می خوانی
تشنه ماندی و اش
مادرت را به آه می خوانی
⚑⚑⚑⚑
دشمنت تازیانه بر دستش
گاه و بیگاه حمله ور میشد
ناسزا ها به مادرت میگفت
دلت از درد شعله ور میشد
⚑⚑⚑⚑
چه قدر مثل مادرت شده ای
آنکه رخساره ی کبودی داشت
ناسزا های دشمنت انگار
خنجری بین سینه ات میکاشت
⚑⚑⚑⚑
مادرت آمده که بگشاید
از تو زنجیر و کُند و آهن را
مادرت آمده کند چاره
زخم زنجیر و زخم گردن را ..
⚑⚑⚑⚑
خنده میزد به گریه ات دشمن
ای که از درد خویش می سوزی
میکِشی انتظارِ فرزندت
به درِحجره چشم میدوزی
شعر کوتاه شهادت امام کاظم (ع)
چون موج به هر کرانه می خوردی تو
بس طعنه از این زمانه می خوردی تو
از دست عدو به جرم حق خواهی و عشق
چون فاطمه تازیانه می خوردی تو
⚑⚑⚑⚑
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
در بهت سکوت ظلم هارون عمری
فریاد رسای استقامت بودی
⚑⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
درشام و سحر ز اشک خود غوغا کرد
احیاء مرام مادرش زهرا کرد
جان داد اگر چه او به کنج زندان
منشور رهائی بشر امضا کرد
⚑⚑⚑⚑
چون موج به هر کرانه می خوردی تو
بس طعنه از این زمانه می خوردی تو
از دست عدو به جرم حق خواهی و عشق
چون فاطمه تازیانه می خوردی تو
⚑⚑⚑⚑
ای آنکه دو چشمت از غمم بارانی ست
دریای دلت برای من طوفانی ست
از این که به زندان شده ام غم داری
غافل که امام عصرتان زندانی ست
⚑⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
هرگاه غمت به سینه با ناز آید
جان بر تن غمدیدۀ من باز آید
تا صحن و رواق کاظمینت با شوق
مرغ دل خسته ام به پرواز آید
⚑⚑⚑⚑
بودی تو اسیر، چارده سال کُجا ؟
گردید الَفِ قَدِّ تو چون دال کجا ؟
ای باد صبا برو، به خُفّاش بگوی
خورشید کُجا ،قَعر سِیه چال کجا
⚑⚑⚑⚑
هر گه که نسیم از ره بغداد آید
ما را ز حدیث عشق و خون یاد آید
ای گل که به گردن تو غل افکندند
از صبر تو زنجیر به فریاد آید
⚑⚑⚑⚑
آنچنان ز هر ستم انداخت مرا
که اجل ره سپر باغ جنان ساخت مرا
عجبی نیست اگر وقت عیادت پسرم
دید با این تن کاهیده و نشناخت مرا
⚑⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
حجت هفتم پناه دین ولی کردگار
موسی کاظم که باشد یک تن از هشت و چهار
آنکه آمد موسی عمران پی کسب شرف
بر سر خوان عطایش چون سلیمان ریزه خوار
⚑⚑⚑⚑
ای بر همه خلق مقتدا ادرکنی
ای روح و روان مرتضی ادرکنی
ای موسی کاظم ای امام محبوس
ای یوسف آل مصطفی ادرکنی
⚑⚑⚑⚑
امشب رضا ز سوز جگر گریه میکند
مانند سیل ز ابر بصر گریه میکند
تنها پسر نه، دختر چشم انتظار هم
از داغ جانگداز پدر گریه میکند
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
اشعار بلند شهادت امام کاظم (ع)
موسای طور غربتم و خسته و بیعصا
مجروح عشق هستم و محکوم بیخطا
افتادهام به گوشه زندان بی کسی
در حسرتم به دیدن یک یار آشنا
زندانی بدون ملاقات عالمم
کز اهل و از عشیره خود گشتهام جدا
در قعر تیرگی نفسم بند آمده
از دود شعله ستم و قحطی هوا
گاهی که خواب میبردم فکر میکنم
هستم چو یک کبوتر آزاد در فضا
پر میکشم ز دام و در آفاق میپرم
در دست باد هر طرفی میروم رها
ناگه ولی به ضرب لگد میپرم ز خواب
جا میکند به پیکر من جای ردّ پا
زخم فلز به گردن من دائمی شده
سرتا به پا شکسته تنم زیر چکمهها
در سجده بسکه پیکر من آب رفته است
انگار روی خاک فتاده است یک عبا
گیسوی من به پنجه دشمن گرفته خو
مثل جنازه روی زمین میکشد مرا
وقتی که خسته میشوم از لطمههای او
میگریم از اسارت زنهای کربلا
باران آتش و سر بر نیزه بود و سنگ
آواز و رقص و هلهله شده پاسخ عزا
مجتبی صمدی شهاب
⚑⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
در این زندان که ره بسته است پرواز صدایم را
نمیبینم کسی را جز خودم را و خدایم را
سرم را میگذارم روی زانوهای لرزانم
یکایک میشمارم غصههای زخمهایم را
پریشان حالم و از استخوانم درد میریزد
نمیجویم زدست هرکس و ناکس دوایم را
اگر چه زخم تن دارم کبودی بدن دارم
ولی خرج عبادت مینمایم لحظههایم را
حضور دانه زنجیر در راه گلوگاهم
دو چندان مینماید بغض سنگین دعایم را
نمیگویم چه کردم تازیانه با وجود من
ببین پر کرده خون پیکرمن بوریایم را
اگر بنشسته میخوانم نمازم را در این زندان
غل زنجیرها کوبیده کرده ساقی پایم را
⚑⚑⚑⚑
رشتهی دلهای عاشق پشت این در بسته شد
رزق ما از سفرهی موسی ابن جعفر بسته شد
تا خبر آمد غروب از خانه بیرون میزند
با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد
مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم
مشت مسکین درش با کیسهی زر بسته شد
آنکه از کار پیمبرها گره وا میکند
دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد
ای خدا آزاد بودن پیشکش این ظلم چیست؟
در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد
یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد
یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد
تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت
تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد
آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست
بیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد
میلاد حسنی
⚑⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
تنت وقتی که در تشییع با در ربط پیدا کرد
مسیر روضه از اول به مادر ربط پیدا کرد
تو را برروی تخته پاره ای تشییع کردند و
به نوعی روضه با تابوت کوثر ربط پیدا کرد
سه روز آن جا که جسمت ماند در گرما به روی خاک
تنی با سر به آن مظلوم بی سر ربط پیدا کرد
نیاوردند نیمه شب سرت را غرق خاکستر
از اینجا روضه ی بابا به دختر ربط پیدا کرد
گریز روضه را اول زدم،با «نیمه شب» این شعر
درآخر تازه با موسی بن جعفر ربط پیدا کرد
همان«نیمه شبی» که یا رضا گفتی و این مقتل؛
به سطر رفتن جانسوز اکبر ربط پیدا کرد
میان ربط هایی که به هم دادم نفهمیدم
چگونه روضه ی اکبر به اصغر ربط پیدا کرد
نفهمیدم چه پیش آمد فقط دیدم که ملعونی؛
نشست و آخرش خنجر به حنجر ربط پیدا کرد
مهدی رحیمی
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
⚑⚑⚑⚑
تا عشق کار حضرت موسی بن جعفر است
دل در مدار حضرت موسی بن جعفر است
عیسی نفس کشیده به لطف شفای او
موسی دچار حضرت موسی بن جعفر است
مردی که با اشاره ی او نیل قلب ما
وا شد دوباره حضرت موسی بن جعفر است
آنکه رئیس مذهب عشق است در جهان
آموزگار حضرت موسی بن جعفر است
لبخند و مهر در عوض خشم، این صفت
در انحصار حضرت موسی بن جعفر است
زندان حصار روح امامست؟ نه… جهان
خود در حصار حضرت موسی بن جعفر است
تنها نه ما که شاه خراسان امام عشق
دل بی قرار حضرت موسی بن جعفر است
امشب کلید قلب رضا جان و خواهرش
در اختیار حضرت موسی بن جعفر است
از هر امامزاده که حاجت گرفته ای
ایل و تبار حضرت موسی بن جعفر است
خوشبخت من که دوست من بچه سیدیست
او یادگار حضرت موسی بن جعفر است
دوری نبود مانع من در زیارتش
قلبم مزار حضرت موسی بن جعفر است
آماده ی عزای حسین است بعد از این
هر کس که یار حضرت موسی بن جعفر است
حسن سحاقی
⚑⚑⚑⚑
ای موسی بن جعفر که ز قدر و شرف و جاه
موسی و شعیبند تو را بنده درگاه
در طور ز تو ساز شد او از انا الله
آن وادی ایمن که بود تربتت ای شاه
فرشی است که با عرش الهی زده پهلو
ای زاده زهرا خلف سید لولاک
در بزم عزای تو ملک با صد چاک
بال و پر خود فرش کند بر زبر خاک
از شمع حریم تو یکی شعله در افلاک
بیضا شد و چون فضل تو رخ تافت به هر سو
ای نور خدا شمع هدا مصدر ایمان
دریای عطا بحر سخا منبع احسان
ای یوسف آل نبی ای مظهر یزدان
افسوس که گردید تو را جای به زندان
از کینه دیرینه هارون جفا جو
صد آه که چون از ستم قوم ستمکار
بنشست تو را زهر جفا بر دل افکار
افروخته شد خرمن جانت همه یکبار
و ز درد شدی با غل و زنجیر گرانبار
غلطان بروی خاک زپهلوی به پهلو
ای شاه حجازی به چه تقصیر به بغداد
مسموم نمودند تو را از ره بیداد
ما را غم قتل تو شها کی رود از یاد
الحق که بود ناسخ بد فعلی شداد
ظلمی که عیان گشته از آن فرقه بد خو
صغیر اصفهانی
شعر شهادت امام کاظم (ع) از غلامرضا سازگار
فاطمه! ای دختر پاک پیمبر
بر در، زندان هـارون، گل بیاور!
از پی آزادی موسیبنجعفر
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
یوسف زنـدانیات گردیـده آزاده
نور عینت کشتـه در حبس بغداد
بیکس و تنها و مظلومانه جان داد
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
⚑⚑⚑
مانــده آثـار شکنجـه بـر تن او
مانده زخـم سلسلـه بر گردن او
خون دل بودی روان بر دامن او
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
اجر و پاداش رسالت این چنین بود
سلسله بـر گردن مولای دین بود
این همان میراث زینالعابدین بود
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
آسمان! زین غصه خاک غم به سر کن
حضرت معصومه! رخت غم به بر کن
دخـت زهـرا! گریـه بـر حال پدر کن
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
⚑⚑⚑
خنده بادا تا صف محشـر حرامم
بلکه اشک از دیدگان ریزد مدامم
تختـۀ در گشتـه تابـوت امـامم
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
خیزم و سوی خراسـان ره بپویم
دامن خود را ز اشک غم بشویم
تسلیت بـر ضـامن آهـو بگویم
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
⚑⚑⚑⚑
در مدح و مصیبت حضرت موسیبنجعفر علیهما السلام
ای بـاب مـراد خلق عالم
سر تا به قدم رسولاکرم
هفتم ولـی خدای منـان!
مهر تو روان دین و ایمان
قرص قمرِ امام صادق
نور بصرِ امام صادق
گفتـار تو چون کلام قرآن
در هـر نفست پیام قرآن
صحـن تو تمـام آسمانها
دوران امـامتت زمـانهـا
چشم همـه بـر عنـایت تو
سرمایـۀ مـا ولایـت تـو
تو بـاب مـراد عالـم استی
تـو کعبـۀ روح آدم استی
تو دسـت عنـایت خـدایی
از خلق جهان گرهگشایی
ای روح، کبوتـر حــریمت
عالم همه بر در حـریمت
موسایی و عالم است طورت
گردیده کلیم، غرق نورت
دلهای شکسته کاظمینت
خواندنـد امـام، عالمینت
از دسـت تـو کار حیدر آید
ز انگشت تو فتح خیبر آید
در حبسی و خلق، پایبستت
سررشتۀ آسمان به دستت
معـراج تـو بود قعر زندان
خلوتگـه ذات حی منان
پیشانی خود نهاده بر خاک
بگذاشته پا به فرق افلاک
گردیـده نمـاز، سرفرازت
آورده نـماز بـــر نمـازت
زندان شده محفل وصالت
آغوش خـدای ذوالجلالت
زنجیـر، سلام بر تو میداد
از دوست پیام بر تو میداد
ای گل ز تو آبـرو گـرفته
محبوبِ به حبس خو گرفته!
زندان تو لطف کامل ماست
اشک تو چراغ محفل ماست
اینجا که فراق نیست در بین
بر توست مقام قاب قوسین
اینجا که تجلی خداییست
تاریکی حبس، روشناییست
افسوس که حرمتت شکستند
بازوی تو را به حبس بستند
در شأن تو شاخههای گل بود
کی شأن تو حلقههای غل بود؟
زجرت به هـزار قهـر دادند
در زیر شکنجه زهر دادند
زندانــی عتــرت پیمبــر
افسوس که لحظههای آخر
دل شیفتـۀ مدینـهات بـود
زنجیر به روی سینهات بود
پیوستـه سـلام بینیـازت
بر لحظۀ آخـرین نمـازت
با آن همه دختـر و پسرها
رفتی ز جهان غریب و تنها
معصومه کجاست تا که آید
زنجیـر ز گـردنت گشاید؟
با آن که به حبس میزدی پر
تابوت تو گشته تختـۀ در
مردم که جنازۀ تـو دیدند
فریاد ز سـوز دل کشیدند
تابوت تو را به شهر غربت
بردنـد ولـی به اوج عزت
بعد از ضرباتِ حلقـۀ غل
تابوت تو گشت غرق در گل
دیگـر نزدنـد تیــر کینت
کی سنگ زدند بر جبینت؟
دیگر نبرید کس سرت را
دیگـر نزدنــد دختـرت را
تا از جگرش شراره خیزد
«میثم» به غم تو اشک ریزد
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
سـلام خـدا و سـلام پیمبر
سلام امامان به موسیبنجعفر
شهنشـاه مـلک وسیــع الهــی
که امرش بـود حکم خلاق داور
ولـی خـدا، هفتمین حجت حـق
دُر نـاب شش یم، یـم پنج گوهر
بـه جن و بشر تربتش کعبـۀ دل
به ارض و سما طلعتش نورگستر
فـروغ رخـش تــا ابــد عالمآرا
کلام خوشش همچنان روحپرور
خداوند خلـق و خداونـد خصلت
خداونـد خـوی و خداونـد منظر
به پایش فشاندند لاهوتیان جان
به خاکش نهـادند قدوسیان سر
ملایک گشودنـد از چـار جانب
بـه خـاک قدمهـای زوار او پر
ببر عرض حاجت سوی کاظمینش
بگیــر از در او مــراد مکــرر
اگـر امــر میکـرد ذات الهـی
چو جدش علی در گرفتی ز خیبر
و یا آن که میکرد مه را دو قسمت
به انگشت سبابه همچون پیمبر
که اعجـاز او بـود اعجـاز احمد
که بازوی او بـود بـازوی حیدر
عنایـات او بر ملک بـود هادی
اشـارات او بـر فلک بـود رهبر
خداوند را گشته زائر هر آن کو
شــود زائــر آن بتـول مطهـر
کلامش بشـر را چـراغ هدایت
مقامش ملک را بود فـوق باور
تو او را بـه تاریکـی حبس دیـدی
دمی بـاز کـن چشم دل را و بنگر
که مـاه است پروانـۀ شمـع رویش
که مهر است در بحر نورش شناور
به حبس عدو پیکـرش آب گـردید
امامی که جان بود مهرش به پیکر
سرشکش به هجران معصومه جاری
خیـال رضـا را گرفتـه اسـت در بر
به غیـر از خـدا کس ندیـد و نداند
که بر او چه آمـد ز خصـم ستمگر
کبــودی انــدامـش از تـازیانــه
بــود ارث عمــه بــود ارث مـادر
امامـی کـه یـار همـه خلق بودی
غریبانـه جـان داد بییـار و یـاور
خدایا! که دیـده است زیر شکنجه
همـای ولایـت زنـد در قفس پر؟
بنـالیــد یــاران! بــرای امــامـی
که تابــوت او بـود یـک تختۀ در
بنـالیــد بـــر آن امــام غریبــی
کـه زهـر جفـا در دلش ریخت آذر
در آن حبس تاریک دربسته هر شب
ملاقاتیاش بـود زهرای اطهر
سزد از شـرار غمش خلق، «میثم!»
بسوزنـد چـون شمع؛ از پای تا سر
⚑⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
من کیستم ولی خداوند اکبرم
آیینۀ تمام نمای پیمبرم
آرام جان فاطمه و نجل حیدرم
بابالحوائج همه موسیبنجعفرم
مولای کائنات و امام سما و ارض
بر جن و انس هادی و مولا و رهبرم
امروز باب حاجت خلقم به کاظمین
فردا پناه خلق به صحرای محشرم
هر سال و ماه و هفته و هر روز و شب رسد
هر دم به جن و انس و ملک فیض دیگرم
دریای نور شش دُرِ ناب محمّدی
بر شش سپهر نور فروزنده اخترم
قرآن روی دست ششم حجت خدا
بر روی سینه همچو رضا هست کوثرم
هنگام کظم غیظ به خلق محمدی
ریزد فرو به خنده ز لب در و گوهرم
من نخل باغ وحیم و سنگم اگر زنند
ریزد هماره میوۀ توحید از برم
گنجینۀ علوم خدا سینۀ من است
تا حشر بر کتاب خداوند داورم
تنها خداست مادح ما خاندان و بس
من از ثنای خلق دو عالم فراترم
من مشعل هدایتم و با فروغ خود
در تیرگی به قلب شما نورگسترم
تنها نه باب حاجت خلقم در این جهان
در روز حشر هم به شما یار و یاورم
من پیشتاز و رهبر آزادمردیام
زنجیر گشته اسلحه و حبس سنگرم
در مکتب منور و مشعل فروز وحی
در پیکر ولایت روح مطهرم
در حلقههای سلسله بین سیاه چال
نام خدا به لب شده ذکر مکررم
سجاده, خاک و آب وضو, اشکِ نیمهشب
این سجدههای دائم و این دیدۀ ترم
مانند یک جنین که در آغوش مادر است
شب تا به صبح بر سر زانو بوَد سرم
پایم میان سلسله چشمم بوَد به در
گویی نشسته است رضا در برابرم
با هر نفس که میکشم انگار میکنم
باشد درون حبس نفسهای آخرم
وقتی که تازیانه زند خصم بر تنم
گریم به یاد پیکر مجروح مادرم
زندان من چراغ ندارد خدا گواست
چون شمع آب گشته در این حبس پیکرم
ممکن نبود و نیست در این تیرگی دمی
بر زخمهای سلسلۀ خویش بنگرم
با تازیانه خصم مرا میزد و نگفت
چیزی بجا نمانده ز اندام لاغرم
آزادیام چه فایده دارد از این قفس
وقتی شکسته بال من و ریخته پرم
سوز درون «میثم» خونین جگر شود
هـر دم که بـاد میدهد از سینۀ آذرم
⚑⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
من کیستـم؟ فـرشتۀ عرشآشیانهام
دردا که گشتـه قعر سیـهچال، لانهام
از حلقـههای سلسلـه بـاشد نشانهها
بر دست و پا و گردن و بر پشت و شانهام
مخفی است زخمها به درون دلم، ولی
پیــداست بــر بــدن، اثــرِ تازیانهام
مـن در کنـار قبـر نبـی خانه داشتم
کردنـد بیگنــاه بــه زنـدان روانهام
گر شیعهای به شهر مدینه کند عبور
جرأت نمیکند که زند سـر به خانهام
هر شب بوَد چهار ملاقاتیام به حبس
زنجیر و کند و قاتـل و اشک شبانهام
از بس که تیرگی نگهم را گرفته است
روز و شبـم یکـی شـده در آشیانهام
دیدم بسی شکنجه و خواهند اگر شهود
این زخـمهای سلسلـه باشـد نشانهام
نشنیده مانـد نالـۀ شبهـای تـار من
خامـوش در میـان قفس شـد ترانهام
«میثم» ز سوز سینه سرودی برای ما
سـوز دلــت قبـولِ خــدای یگانهام
⚑⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
در دل حبسم و حبس است به دل فریادم
فرصتی نیست که از سینه برآید دادم
سالهـا میگذرد رفتـهام از یـاد همه
کاش میکرد اجـل گوشۀ زندان، یادم
طایر عرش کجـا، قعـر سیـهچال کجا؟
من کجا بودم و یـا رب به کجا افتادم
همه شب خُرم از آنم که در این گوشۀ حبس
«هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم»
زهـر یکبــار مـرا کـشت، خدا میداند
بارهــا سـوختم و ساختم و جان دادم
به امیدی که رضا لحظـهای آید به برم
سالها حلقهصفت چشم به در بنْهادم
بال پرواز، شکسته است و پرم ریخته است
چــه نیـاز اسـت کـه صیاد کند آزادم
دل صیـاد بـوَد سنـگ و نـدارد اثری
گیـرم از سینـه برآیـد به فلک فریادم
منـم آن لالـۀ پرپــر شـدۀ دور از باغ
که چو گلبرگ خزان داد فلک بر بادم
مرهـم زخـم تن خستۀ مـن گریه بوَد
چشم «میثم» مگر از اشک کند دلشادم
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
شعر شهادت امام کاظم کودکانه
ای بچه ها، شیعه ها
امام هفتم ما
بودن امام موسی
او بر دل ها حبیب است
بر هر دردی طبیب است
کشته ی زهر جفاست
او امامی غریب است
⚑⚑⚑⚑
← شعر شهادت امام کاظم (ع) →
همیشه در زنجیر
همیشه در زندان
دلش پر از غصه
لبش ولی خندان
همیشه در سجده
همیشه در تکبیر
همیشه میخواند او
نماز در زنجیر
سیاه چال و نور
ستاره ای در بند
سکوت و تاریکی
عبادت و لبخند
همیشه خشم او
برای ظالم بود
امید مظلومان
امام کاظم (ع) بود
جعفر ابراهیمی (شاهد)
⚑⚑⚑⚑
سیاه چالهای بغداد
خونه این آقا بود
چهارده سالی می شد
امام تو زندونا بود
تو بیست و پنج رجب
رفت امام از این دیار
تو کاظمین مرقدش
نور می پاشه به زوار
از اینکه با مجموعه شعر شهادت امام کاظم (ع) همراه ما بودید بسیار سپاسگزاریم. فرا رسیدن بیست و پنجم ماه رجب و شهادت امام موسی کاظم (ع) به پیشگاه آقا امام رضا (ع) فرزند آن حضرت و تمامی دوستداران خاندان عصمت و طهارت تسلیت باد.
در این ایام سوگواری میتوان با ارسال عکس شهادت امام کاظم (ع) به همراه متن شهادت امام کاظم و اشعار سروده شده درباره شهادت آن حضرت، در اشاعه فرهنگ شیعی کوشید.