دهم ماه ربیع الثانی سالروز رحلت حضرت فاطمه معصومه (س) میباشد. ایشان دختر گرامی امام هفتم شیعیان امام موسی کاظم (ع) است که بنا بر منابع تاریخی، یک سال پس از ورود برادرش حضرت امام رضا (ع) به ایران، به همراه عدهای از برادران و خواهران و عده دیگری از خویشان به منظور دیدار امام رضا (ع) وارد ایران شدند، اما پیش از رسیدن به طوس، در شهر قم بیمار شدند.
سرانجام مرگ حضرت معصومه (س) در شهر قم روی داد. به مناسبت رحلت این بانوی بزرگوار، اشعاری گردآورده ایم که بی شک خواندن آنها حال و هوای زیارت حضرت را در قلبتان زنده خواهد کرد. التماس دعا.
شعر وفات حضرت معصومه
هر جا که خواهریست، برادر همیشه هست
دنبال هر برادر، خواهر همیشه هست
این جذبههای عشق تمامی نداشته
دلدادگی میان دو دلبر همیشه هست
تا مرو از مدینه، مسیر محبت است
این جادههای نور معطر همیشه هست
معصومه زینب است و رضا جز حسین نیست
ترکیبهای عشق برابر همیشه هست
با بودن شفیعه، قیامت به کام ماست
گرچه هراس عرصه محشر همیشه هست
پیداست در حریم تو اجلال فاطمه
جاری به صحنهای تو کوثر همیشه هست
باید که تو مراقبت از پهلویت کنی
دیوارهای کوچه و آن در همیشه هست
در ذهن پرنیانی اولاد فاطمه
آن خاطرات زخمی مادر همیشه هست
از وقتی آمدی تو به قم با قبیلهات
اطراف تو ولایی و یاور همیشه هست
تا که نسیم هست، بوی زلف میرسد
بالاتر از سر همه یک سر همیشه هست
بازار داشت قم، تو که آنجا نرفتهای …
در روضهات اشاره به معجر همیشه هست
⚑⚑⚑⚑⚑
در سردسیر شهر دل، روح بهاری
در شورهزار سینه من چشمهساری
میخواهی امشب بر کویر دیدگانم
با روضههایت باغی از شبنم بکاری
سهم تو از ارث پدر، خون جگر بود
از کودکی در ماتم او سوگواری
منزل به منزل در پی دلدار رفتی
در دشتهای عاشقی محمل سواری
داغ عزیزانت بلای جانتان شد
تو زخمی تیغ جفای روزگاری
تا مقصدت مشهد، دگر راهی نمانده
ای کاش میشد اندکی طاقت بیاری
میسوختی از آتش تب، بین بستر
دلخسته، راضی به رضای کردگاری
باید بیاید دلبرت، باید بیاید
در آخرین ساعات هم امیدواری
چشمان اشک آلودهات را تا دم مرگ
یک لحظه هم از درب حجره بر نداری
نام رضا از روی لبهایت نیفتد
با اینکه رو به قبله و در احتضاری
تو یادگار دلبرت را مثل زینب
با گریه روی سینه خود میفشاری
دیگر مخور غم، چون سرت را ای کریمه
بر دامن زهرای اطهر میگذاری
⚑⚑⚑⚑⚑
خشکم زده، ترک ترکم، تشنهام، چرا
باران رحمتی به بیابان نمیرسد
راهی شدم ز شهر و دیاری که داشتم
چشم ترم به حضرت باران نمیرسد
آه ای برادرم سر و سامان من تویی
این خواهر تو به سر و سامان نمیرسد
هم نیست قسمتم برسم محضرت رضا
هم بر لب ترک زدهام جان نمیرسد
در بین بسترم، نفسم با تو میزند
جانان من، به این دل ویران نمیرسد؟
قسمت نبود پیش تو باشم عزیز من
کارم دگر به دارو و درمان نمیرسد
آنقدر ناخوشم که در این لحظههای تلخ
دستم به سمت زلف پریشان نمیرسد
گرچه برادران مرا سر بریدهاند
آهم به آه زینب نالان نمیرسد
زینب دلش گرفت و صدا زد، خدای من
یک تن به داد این لب عطشان نمیرسد؟
شکر خدا نه نیزه، نه شمشیر خوردهای
نه از کمان حرملهها تیر خوردهای
“رضا باقریان”
⚑⚑⚑⚑⚑
جود و کرامت از کرمش جاودان شده
هر چه دخیل هست به سویش روان شده
جبریل هم اگر برسد در حریم او
حس میکند که وارد صحن جنان شده
او ظاهرش بتول ولی باطنش علی است
در پشت آن جمال، جلالی نهان شده
از چه تمام فاطمهها عمرشان کم است
دنیا چرا به «فاطمه» نامهربان شده
خواهر حریف هجر برادر نمیشود
بیهوده نیست اینهمه قدش کمان شده
با احترام آمد و با احترام رفت
هر آنچه شأن اوست در اینجا همان شده
دور و برش فرشته نگهبان معجرش
پس ما فدای زینب بیپاسبان شده
گاهی میان محمل نامحرمان شهر
گاهی میان محمل بیسایبان شده
شکر خدا مقام تو زخم زبان نخورد
شکر خدا برادر تو خیزران نخورد
“علی اکبر لطیفیان”
⚑⚑⚑⚑⚑
غمی میان دل خستهام شرر دارد
دل شکستهام اینگونه همسفر دارد
کبوتری که نشسته به روی ایوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد
خیال غربت او میکشد مرا، اما
دلم ز غصه زینب غمی دگر دارد
ز کاروان اسیران و خواهری تنها
که حلقهای ز یتیمان در به در دارد
ز مادری که سپر شد کبود شد خم شد
ز مادری که ز غم دست بر کمر دارد
ز مادری که کنار سر دو طفلانش
ز کوچههای یهودینشین گذر دارد
ز دختری که یتیم است و در تمامی راه
به سمت نیزه بابا فقط نظر دارد
ز دختری که به لکنت به عمهاش میگفت
بگو به دختر شامی که این، پدر دارد
ز صوت ضربه سنگین سنگها فهمید
لبان خشک پدر زخمهای تر دارد
سر پدر به زمین خورد و بین آن مردم
کسی نبود که سر را ز خاک بردارد
“حسن لطفی”
⚑⚑⚑⚑⚑
و دانه ریخت بیایی کبوترش باشی
دوباره آینهای در برابرش باشی
نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی
میان راه پرستوی پرپرش باشی
مدینه شهر غریبی برای فاطمههاست
نخواست گم شدهای مثل مادرش باشی
خدا تو را به دل بیقرار ما بخشید
و خواست جلوهای از حوض کوثرش باشی
به قم رسیدی و گم کرد دست و پایش را
چو دید آمدهای سایه سرش باشی
اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد
و تا همیشه تو یاس معطرش باشی
نگاه تو همه را یاد او میاندازد
به چهرهات چه میآید که خواهرش باشی
خدا نخواست تو هم با جوادِ کوچکِ او
گواه رنج نفسهای آخرش باشی
نخواست باز امامی کنار خواهر خود…
نخواست زینبِ یک شام دیگرش باشی
“قاسم صرافان”
⚑⚑⚑⚑⚑
مرغ دلم راهی قم میشود
در حرم امن تو گم میشود
عمه سادات، سلامٌ علیک
روح عبادات، سلامٌ علیک
کوثر نوری، به کویر قمی
آب حیات دل این مردمی
عمه سادات، بگو کیستی؟
فاطمه یا زینب ثانیستی
از سفر کرب و بلا آمدی
یا که به دیدار رضا آمدی
من چه کنم شعله داغ تو را
درد و غم شاه چراغ تو را
کاش شبی مست حضورم کنی
با خبر از وقت ظهورم کنی
کاش جاروکشی صحن نصیبم میشد
دل من خادم مولای غریبم میشد
“محمدرضا آقاسی”
← شعر وفات حضرت معصومه (س) →
⚑⚑⚑⚑⚑
لبخند بر لبان زمین آشکار شد
امسال در عزای تو فصل بهار شد
خجلت زده درخت به کنجی نشسته است
که با گل و شکوفه چرا همقطار شد؟
مهتاب شمع سوخته در پیش گنبدت
خورشید هم ستاره دنبالهدار شد
هر کفتری که صبح به دور شما نگشت
آنروز را به شب نرسانده شکار شد
پروانه عبور به غیر از حرم نداشت
پروانهای که ظهر به گنبد دچار شد
غیر از حریم تو سر هر شاخهای نشست
حق با پرنده بود ولی سنگسار شد
بیبی کریمه است و برای گناهکار
درهای صحن آینه راه فرار شد
زیباست سویت آمده این رود غم ولی
هرجا که قلب رود شکست آبشار شد
اینجا نه! روبروی ضریحت مرا بخر
وقتی که خوب گونه من آبدار شد
اشک تو میچکید به خاک و میآمدی
ساوه به قم تمام درخت انار شد
گردیدهام به دور حرم هفت مرتبه
اما چرا طواف شما هشت بار شد؟
غیر از سلام حامل آه است هرکسی
از قم به سمت طوس سوار قطار شد
از جنس سنگ نیست از اشک ملائکست
آن سنگ که برای تو سنگ مزار شد
در زیر پای اینهمه زائر به لطف تو
موری به زنده بودنش امیدوار شد
“مهدی رحیمی”
⚑⚑⚑⚑⚑
دوباره آمدهام تا به من بها بدهی
مرا مریض کنی و مرا شفا بدهی
گره به کار من افتاده ای کلید بهشت
خدا کند که به من فرصت دعا بدهی
من از زیارت قبلی خرابتر شدهام
خدا کند به من بیپناه جا بدهی
من از زبان رضا با تو درد دل دارم
مگر که پاسخ این اشفعی لنا بدهی
تو آمدی و مقام رضا مشخص شد
تو خواستی که کلیدی به دست ما بدهی
دلم برای محرم چه زود تنگ شده
مگر که باز تو امضای کربلا بدهی
هزار عید فدای دو روز ماتم تو
اگر اشاره کنی رخصت عزا بدهی
تمام سال برای تو روضه میگیریم
هزار مرتبه هم در عزات میمیریم
“مجید تال”
⚑⚑⚑⚑⚑
با همین چشمهای خود دیدم، زیر باران بی امان بانو!
در حرم قطره قطره میافتاد، آسمان روی آسمان بانو
صورتم قطره قطره حس کرده ست چادرت خیس میشود اما
به خدا گریههای من گاهی، دست من نیست مهربان بانو
گم شده خاطرات کودکی ام گریه گریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان، بانو
باز هم مثل کودکی هر سو میدوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژهها آهو… گفتم آهو و ناگهان بانو…
شاعری در قطار قم – مشهد، چای میخورد و زیر لب میگفت:
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو
شعر از دست واژهها خسته است، بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی که حرف هایم را از نگاهم خودت بخوان بانو
این غزلگریهها که میبینی؛ آنِ شعر است، شعر آیینی
زنده ام با همین جهانبینی، ای جهان من ای جهان بانو!
کوچه در کوچه قم دیار من است شهر ایل من و تبار من است
زادگاه من و مزار من است، مرگ یک روز بی گمان …
“سید حمیدرضا برقعی”
⚑⚑⚑⚑⚑
تاج سر هستی و بالای همه جا داری
منزلتبخشی و خود منصب بالا داری
همۀ مسئلهدانان و فقیهان گفتند
که تو در هر نفست رمز معما داری
همطراز تو کسی نیست که کفوت باشد
ارث از مادر خود حضرت زهرا داری
ز غم هجر برادر جگرت آب شد و
در دلت حسرت دیدار رضا را داری
خوب شد لحظۀ آخر به کنارت آمد
خوب شد قبل سفر سرزده یارت آمد
خوب شد سنگ جفاکار، سرت را نشکست
خوب شد نیزۀ کین بال و پرت را نشکست
خوب شد خنجری از پشت سرت را نبرید
خوب شد داغ برادر کمرت را نشکست
خانهای گشت مهیّا که مناجات کنی
هیچ کس اوج نماز سحرت را نشکست
تا به حالا تو نمازی، به نشسته خواندی؟
تا به حالا وسط جمعِ حرامی ماندی؟
تا به حالا وسط شهر ستم چرخیدی؟
تا به حالا روی نی رأس بریده دیدی؟
تا به حالا شده با درد مراعات کنی
تا به حالا شده کَت بسته مناجات کنی
وای، ای عمۀ سادات به زینب چه گذشت؟
دمِ دروازۀ ساعات، به زینب چه گذشت؟
تا که چشمان نجیبش به حرامیها خورد
آستین را جلوی صورت خود بالا برد
“حسین قربانچه”
⚑⚑⚑⚑⚑
میخواستم که جانب میخانه رو کنم
دستِ نیاز حلقۀ جام و سبو کنم
در ساحل نیاز نشینم امیدوار
دل را به شطّ باده دَمادم فرو کنم
وقتى که هست شوق تیمم ز خاک یار
دیگر چرا ز چشمه زمزم وضو کنم
با من حدیث طعنه نامردمان مگو
من آبروىِ مِى طلب آبرو کنم
تیغ زبان به کار نمیآیدم دگر
باشد به چشم خون شده ام گفتگو کنم
از دست رفته دل به تمناى دلبرم
ساقى کمى تحمل من کن که مضطرم
دست خمار جز به سوى خم نمیرود
کشتى ز بحر جز به تلاطم نمیرود
گر گُل اسیر پنجه باد خزان شود
از بلبل انتظار ترنم نمیرود
یک خوشه عشق آل على گر ثمر دهد
آدم سراغ دانه گندم نمیرود
حاتم بخیل نیست، اگر درهمى نداشت
لبهاش جز به مهر و تبسم نمیرود
تا گفت آشیانۀ ما آن دیار هست
آواره میشود دل و از قم نمیرود
چشمم فرات و باز دلم مات میشود
محوِ جلالِ عمه سادات مىشود
تا باده از سبوى امامت گرفته ایم
پیش خدا جوازِ اقامت گرفته ایم
از حُسن خلقیتم به حیرت، گمان مبر
انگشت بر دهان ز ندامت گرفته ایم
دل را چو داده ایم به دست طبیب عشق
منزل به کوچه باغ سلامت گرفته ایم
با وعده بهشت برابر نمیکنیم
هر دِرهمى از او به کرامت گرفته ایم
خورشید را مُسخّر خود کرده ایم ما
تا ذره اى ز رحمت عامت گرفته ایم
تا سوخته چو لاله ز داغت دعاى ماست
خاک حریم شاه چراغت دواى ماست
یک صبح میشود که برایم دعا کنى؟
یا نیمه شب به شوق نمازم صدا کنى؟
مرغ دل از قفس تن به درکشى
در آسمان صحن و سرایت رها کنى
ما را به پادشاهى عالم در آورى
یعنى که در حریم بلندت گدا کنى
امروزه کاینچنین به کرامت زبانزدى
تا رستخیز بهرِ شفاعت چهها کنى؟!
تو زائر مدینه اى و طوس میروى
ما را ببر که زائر قبرِ رضا کنى
باشد نصیب ما بنمایى هزار حج
یعنى طواف در حرم ثامن الحجج
اینجا که آمدى سخن از تازیانه نیست
حرفى ز بى وفایى و ظلم زمانه نیست
در دستهاى مردم شهر تو سنگ نیست
یعنى سلام مردم تو وحشیانه نیست
سیلى نزد کسى به رُخ داغدار تو
اینجا خبر ز خون دل و دردِ شانه نیست
با شاخ گل تورا به سوى خانه میبرند
کنج خرابه بهر شما آشیانه نیست
آرى حریم تو حرم اهل بیت شد
حتى فراز آنکه ز قبرش نشانه نیست
تا نیت زیارت معصومه میکنم
یاد از مزار مادر مظلومه میکنم
“جواد زمانی”
⚑⚑⚑⚑⚑
ای دختر و خواهرت ولایت
آیینه مادر ولایت
بر ارض و سما ملیکه در قم
آرام دل امام هفتم
معصومه به کینه و به عصمت
افتاده به خاک پات عفت
در کوی تو زنده، جان مرده
بر خاک تو عرش سجده برده
گفتند و شنیدهاند ز آغاز
کز قدم به جنان دری شود باز
حاجت نبود مرا بر آن در
قم باشدم از بهشت بهتر
قم قبله خازن بهشت است
اینجا سخن از بهشت، زشت است
قم شهر مقدس قیام است
قم خانه یازده امام است
قم شهر مدینه تو بتولش
صحنین تو مسجد الرسولش
قم تربت پاک پیکر توست
اینجا حرم مطهر توست
گر فاطمه دفن شد شبانه
نبود ز حریم او نشانه
کی گفته نهان ز ماست آن قبر
من یافتهام کجاست آن قبر
آن قبر که در مدینه شد گم
پیدا شده در مدینه قم
مریم به برت اگر نشنید
این منظره را مسیح بیند
سازد به سلام سرو و قد خم
اول به تو بعد از آن به مریم
روزی که به قم قدم نهادی
قم را شرف مدینه دادی
آن روز قرار از ملک رفت
ذکر صلوات بر فلک رفت
تابید چو موکبت ز صحرا
شهر از تو شنید بوی زهرا
در خاک رهت ز عجز و ناله
میریخت سرشک همچو لاله
با گریه شوق و شاخه گل
برد اند به ناقهات توسل
دل بود که بود محفل تو
غم گشت به دور محمل تو
آن پیر که سید زمان بود
رویش همه را چراغ جان بود
گردید به گرد کاروانت
شد، پای برهنه ساربانت
بردند ترا به گریه هودج
تا خانه موسی ابن خزرج
از شوق تو ای بتول دوم
قم داد ندا به مردم قم
کای مردم قم به پای خیزید
از هر در و بام گل بریزید
آذین به بهشت قم ببندید
ناموس خدا مرا پسندید
قم شام نبود تا که در آن
دشنام دهد کسی به مهمان
قم شام نبود تا که از سنگ
گردد رخ میهمان ز خون رنگ
قم کوفه نبود تا که خواهر
بیند سر نی سر برادر
حاشا که قم این جفا پذیرد
مهمان به خرابه جای گیرد
بستند به گرد میهمان صف
قم با صلوات و شام با کف
قم مهمان را عزیز خواند
کی دخت ورا کنیز خواند؟
«میثم» همه عمر آنچه را گفت
در مدح و مصیبت شما گفت
“غلامرضا سازگار”
⚑⚑⚑⚑⚑
آمدی و بهشت را با خود
به دل این کویر آوردی
کوثرانه قدم زدی در شهر
خیرهای کثیر آوردی
آمدی و مشام هر کوچه
پر شده از شمیم احساست
یادگاری مادرت زهراست
عطر نام تو، نفحه یاست
به لب مردمان غمدیده
با حضورت تبسم آوردی
آمدی با فرشتگان از راه
آسمان را سوی قم آوردی
با تو بوی بهشت پیچیده
دم به دم در فضای بیت النور
آسمان آمده به پابوسی
آمده تا حرای بیت النور
حرف رفتن که میزنی ناگاه
دل قم کوچه کوچه میگیرد
یا کریمی که دل به تو بسته
از فراق تو آه میمیرد
خاطر آسمانیات انگار
گاه گاهی غبار غم دارد
بغضهای شکسته ناگاه
چشمهایی که دم به دم دارد
شعله آه و… قلب بی تابت
در تب اشتیاق میسوزد
باز هم قصه جداییها
جگرت از فراق میسوزد
چشمهایت دو چشمه کوثر شد
یاد داری وداع آخر را
دل خواهر چگونه تاب آورد
حسرت دیدن برادر را
زینب حضرت رضایی و
چشمهایی پر از شفق داری
دیدن غربت «ولی» سخت است
بانوی بیقرار حق داری
آمدی از مدینه تا ایران
برسانی چنین پیامت را
که تحمل نمیتوانی کرد
لحظهای غربت امامت را
سیره ناب فاطمی این است
راه را بر همه نشان دادی
تو شهید ولایتی بانو
در هوای امام جان دادی
سیره ناب فاطمی این است
مادرت پا به پای مولایش…
محسنش جای خود، خود مادر
پشت در شد فدای مولایش
بین کوچه کبود شد بازو
ولی اسباب روسپیدی شد
آه دست شکسته مادر
بانی نهضت رشیدی شد
سیره ناب فاطمی یعنی
در شریعه رشادت عباس
تشنه لب از فرات برگشتن
دست و مشک و قیامت عباس
دستهایش قلم شدند آن روز
تا حدیث حماسه بنویسد
همه شعر را اگر شاعر
در دو مصرع خلاصه بنویسد:
هر کسی شد فدای مولایش
نام او در جهان علم گردد
مرقدش در تمامی عالم
قبله و کعبه و حرم گردد
“یوسف رحیمی”
⚑⚑⚑⚑⚑
از دل بیتاب قم بعد از تو غم بیرون نرفت
از تنت تا بعد هفده روز، سَم بیرون نرفت
خانهی «موسی»* بدون طور، کوه نور شد
نور در واقع ز بیتالنور هم بیرون نرفت
بعد شادی -آن رفیق نیمه راه- از سینهام
هرچه گفتم غم برو، غم از دلم بیرون نرفت
از همان روزی که با ذکر تو دم در سینه رفت
چونکه «یامعصومه» گفتم بازدم بیرون نرفت
چون دلم راهی مشهد گشت بر گِرد ضریح
هم از این مجموعه بیرون رفت هم بیرون نرفت
درحقیقت این خودش اوج کریمه بودن است
مجرم از صحن تو حتی متهم بیرون نرفت
ای دل اندر صحنهایش از پریشانی منال
مُحْرِم از حد حریمش یک قدم بیرون نرفت
دست پُر گرچه نیامد هیچکس اینجا، ولی
دست خالی هم کسی از این حرم بیرون نرفت
از حرم که هیچ، حتی شک ندارم زائرت
دست خالی از خیابان اِرَم بیرون نرفت
* اشاره به موسی بن خزرج است که در طول هفده روز اقامت حضرت معصومه سلامالله علیها، عبادتگاهش منزل حضرت گشت و به بیتالنور شهرت یافت.
“مهدی رحیمی”
⚑⚑⚑⚑⚑
ای که از نسل اهل بالایی
ای که در اوج حجب پیدایی
زینب حضرت رضایی تو
همه افتخار بابایی
دخت موسایی و ولی مریم
چون رقیه شبیه زهرایی
باب مشکلگشای امروزی
شافع مهربان فردایی
مثل اجداد و نسلتان بانو
آبرویی برای دنیایی
سرشکسته به محضرت آید
هر که دارد مدال آقایی
بینگاهت نمیشوم آدم
بار کج کی رسیده بر جایی
کاسهام را همیشه پرکردی
قبل آن که کنم تمنایی
من بدون قم و خراسانت
میرسیدم به مرز رسوایی
گله از هجر کربلا دارم
با دل من تو راه میآیی؟
“محمدحسین رحیمیان”
← اشعار وفات حضرت معصومه (س) →
⚑⚑⚑⚑⚑
تا که دل را آه سینه راهی قم میکند
با نگاهی بر ضریحت دست و پا گم میکند
آه، چون از دل برآید کار آتش میکند
بیمحابا رخنهای در جان هیزم میکند
آن ضریحی که بُوَد گرم طوافش جبرئیل
حضرت حق قبلهی حاجات مردم میکند
هر که دارد عقده در دل یاد قبری گمشده
هر سهشنبه در حریمت نذر گندم میکند
با سلامی نمنم اشک از دو دیده میچکد
کاسهی خالی ما لبریز از خم میکند
نیمهشبها در حرم تا صحنگردی میکنم
ناگهان دل یاد قبلهگاه هفتم میکند
لفظ خواهر گوییا مانوس گشته با بلا
خون زینب در رگان تو تلاطم میکند
کس ندیده تا به حالا خواهری گیسوپریش
جستجوی یار زیر نیزه و سم میکند
با وجودی که حدود مقتلش را دیده بود
باز هم جسم عزیز مادرش گم میکند
“قاسم نعمتی”
⚑⚑⚑⚑⚑
اگرچه بالِ پریدن به آسمان داری
فرشتهای و به روی زمین مکان داری
نه، از فرشته هم انگار برتری بانو
چرا که دختر موسی بن جعفری بانو
رسیده از حرمت بی شمار رحمتها
اگر به پای تو افتاده اند بهجتها
در بهشت گمانم که نه، بهشت اینجاست
نوشته اند حریم تو مرقد زهراست
چراغهای حریمت ستاره و ماه است
چقدر گوشهی هرصحن آیت الله است
نشسته ایم و به لب اشفعی لنا داریم
اگر چه بر سر سجاده ربنا داریم
قرار بود قرار دل رضا باشی
چگونه میشود آخر ازو جدا باشی
قرار بود بیایی، ولی توانت رفت
به شوق وصل به زهر فراق، جانت رفت
غریب میروی و هیچکس کنارت نیست
تمام زندگیت، هستی ات بهارت نیست
خدا نخواست ببینی غم برادر را
نخواست باز ببیند شکسته خواهر را
زنان طوس به جای تو خواهری کردند
اگر چه نجمه نبودهست مادری کردند
گمان مکن که شود باز کربلا تکرار
قرار نیست رود خواهری سر بازار
نه طوس کربوبلا باشد و نه قم کوفه
نه شهر شام و نه آن روضههای مکشوفه
سری به نیزه ندیدی به پیش چشمانت
طناب داغ اسارت ندیده دستانت
“کسی که داغ برادر کشید زینب بود
کسی که نالهی مادرشنید زینب بود”
غروب بود، همین که رسید در گودال
تمام موی سرش شد سفید در گودال
از این طرف روی نیزه سر برادر رفت
از آن طرف پی یک گوشواره لشگر رفت
بس است تا به قیامت مصیبت زینب
شکست قلب زمین از اسارت زینب
شکست قلب زمین و زمان به تنگ آمد
به سمت معجر زینب همین که سنگ آمد
“سید حجت بحرالعلومی طباطبایی”
⚑⚑⚑⚑⚑
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
جان بی تو به لب آمده، ﺍﯼ ﭘﺎﺭۀ ﺟﺎﻧﻢ
دلگیرم ازین شهر و روا نیست بمانم
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﯾﻌﻘﻮﺏ (ﻉ) ﺍﮔﺮ ﺟﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ
ﺣﺎﻻ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ…
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ «ﭘَﺮ»ﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺳﻔﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻗﻢ ﻫﻢ ﻧﻈﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﻤﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ
ﯾﮏ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻣﺤﺮﻡ ﺑﺨﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﺳﭙﺎﻫﻢ!
ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺩّﻩ ﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻗﺪﻡ ﻣﺎﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺮﺳﺪ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺗﺎ ﻃﻮﺱ، ﻏﻢ ﻣﺎﺳﺖ
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ، ﻋﺮﺍﻕ ﻋﺠﻢ ﻣﺎﺳﺖ
ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﭘﺪﺭﻡ، ﻗﻢ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺳﺖ…
حاشا ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ ﺩﻟﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﻡ
ﺣﺎﻻ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺮﺳﻢ ﯾﺎ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﻡ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﺳﯿﺮﻡ
ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺠﺮۀ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ (ﺱ) ﻫﻖ ﻫﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ
ﺑﺮ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﯼ ﺑﺮﮒ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ…
ﺑﺎ ﮔﺮﯾۀ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻗﻢ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﺭﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﻤﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻣﻌﺼﻮﻣۀ (ﺱ) ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست
اینجا زدن فاطمهها (س) حرف کمی نیست
ﺑﯿﻦ ﻧﻈﺮ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﺑﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻭ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﺑﯿﻦ ﺍﺛﺮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﺑﺎ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎﺑﯿﻦ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ (س) ﺑﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ (ﺱ) ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
از مردم نامرد در اینجا اثری نیست
در شهر قم از ضربۀ سیلی خبری نیست
“مجید تال”
⚑⚑⚑⚑⚑
سوخت در غم جهان معصومه
اشک بر دیده گان معصومه
سخت خورشید عشق را کم داشت
وسعت آسمان معصومه
یک طرف درد سینه سوز پدر
کشته ی زهر کینه های عجیب
یک طرف در اریکه مامون
روزگار برادریست غریب
در دل روزهای تلخ فراق
غم خورشید پرپرش می کرد
همه ی لحظه های هجران را
وقف یاد برادرش می کرد
لحظه ها می گذشت با اندوه
روزهایش نمی گذشت ولی
بین این خواهر وبرادر بود
آسمانی محبت ازلی
روزها تلخ در غمی جانکاه
اشک جاری ترین بهانه ی شب
آه یک سو برادری چو حسین
مانده در غصه خواهرش زینب
جان خواهر زغم رسیدبه لب
بسته بار سفر به مقصد عشق
شوق دیدار می کِشد اورا
می رود روبه سوی مشهدعشق
راه سختیست راه این دیدار
«ما رایت» به روی لبهابش
از سرتیغ خار در صحرا
می چکد اشک تاول پایش
راهی کوی دوست شد باعشق
جانش از شوق وصل سرشار است
راه سخت وبه عشق ٱسان است
جان معصومه مست دیداراست
مثل زینب به عشق کرد قیام
قصه ی غربت رضا برلب
داغ معصومه است ومی گویم
السلام علیکِ یازینب
زینب عصر خویش شد باعشق
کرد تنویر ذهن مردم قم
تا که راه رضای او نشود
درمیان هجوم دشمن گم
کشته ی راه عشق معصومه
زخمه بر جان عاشقی مشتاق
کشته ی عشق راچه باشد فرق
برسر زهر کین وزهر فراق
دختر پاک موسی ی جعفر
حرمت قبله ی شکسته دلان
با توآرام می شود دلها
مهربان ِتمام خسته دلان
غزل عشق در دل این خاک
با وجود شما ترنم شد
کربلای رضاست درمشهد
تربت زینبیه اش قم شد
ای کریمه به عمه ات زینب
جانمان را جلای تازه بده
بر ولایت تو ای شهیده ی عشق
عهدمان را وفای تازه بده
تو به شوق رضا سفر کردی
عمه ات هم به شوق روی حسین
به خدا گوشه گوشه ی حرمت
می رسد برمشام بوی حسین
عشقتان زینبیست ای بانو
حرمت کوی انس مردم ماست
روضه ی عمه جان تان زینب
باز در کوچه های قم برپاست
“احمدرفیعی وردنجانی”
⚑⚑⚑⚑⚑
برای بار غمت سوگوار باید شد
تمام عمر از این غصهزار باید شد
برای خضرشدن در کنارصحن تو با
غلام و نوکر تو همجوار باید شد
نوشتهاند برای زیارت زهرا
به سوی مرقد تو رهسپار باید شد
برای مثل سلیمان شدن فقط بیبی
به روی فرش حریمت سوار باید شد
برای اینکه امام رضا مرا بخرد
ز داغ روضهات ابر بهار باید شد
ندیدی آخر کاری برادر خود را
از این مصیبت تو غصهدار باید شد
نوشتهاند: کریمه، به مصحف نامت
به شوق دانه رسیدم دوباره بر بامت
تو آمدی و همه آمدند دیدن تو
بهار شد همهجا با تب رسیدن تو
شبیه خیمه و گودال کربلا که نبود
کریمه، پشت امام رضا دویدن تو
اگرچه از نفس افتادی و شدی پرپر
ولی نبود چو زینب نفس بریدن تو
تو آمدی و در این شهر دلسپرده کسی
به تازیانه نیامد برای چیدن تو
تو را نبرد کسی بر دهانه بازار
فقط فراق شده علت خمیدن تو
عنان ناقه تو دست محرمان بود و
نیامدند برای اسیر دیدن تو
ولی ز سینه زینب زبانه بالا رفت
به هرکجا که رسید تازیانه بالا رفت
سه ساله دخترکی زیر دست و پا افتاد
به روی گونه این تک ستاره جا افتاد
هزار مرتبه جای همه کتک زدنش
هزار مرتبه از ناقه بیهوا افتاد
به تازیانه کتک خورد و پا شد از جایش
ولی دو مرتبه با ضربههای پا افتاد
زمین که خورد سه ساله کنار او عمه
به یاد صحنه گودال کربلا افتاد
کنار دیده درخون نشستهاش صد بار
سر عموی رشیدش ز نیزهها افتاد
شبی که گم شد و آن زجر رفت دنبالش
به روی ناقه روان بود و بیصدا افتاد
ولی به عمه پر از بوی فاطمه برگشت
به سوی قافله زخمیتر از همه برگشت
“مهدی نظری”
⚑⚑⚑⚑⚑
باز هم میشوم کبوترتان
زیر این گنبد منورتان
من نمکگیر سفرهات شدهام
دست خالی نرفتم از درتان
مادر من کنیزتان بوده
پدرم نیز بوده نوکرتان
جای کرب و بلا و طوس و نجف
شدهام خاکبوس محضرتان
ما عجمها چقدر خوشبختیم
شده ایران مسیر آخرتان
اشکهایم دخیل میبندند
به ضریح فرشتهپرورتان
از ضریح تو یاس میریزد
مثل چادرنماز مادرتان
چقدر از مدینه دور شدی
پای دلتنگی برادرتان
خسته از راه دور آمدهای
خستهای از فراق دلبرتان
مثل مادر خمیدهای اما
نگرفته به میخ در پرتان
محملت پرده داشت شکر خدا
سایبان بوده بر روی سرتان
گرچه شد حمله بر عشیره تو
شُکر، غارت نگشت زیورتان
در میان هجوم دست نخورد
دست نامحرمی به معجرتان
شد خزان گرچه نو بهار شما
کم نشد لحظهای از وقار شما
غصه از همه بریدن تو
غم روی رضا ندیدن تو
گرچه آواره گشتهای خانم
گرچه غم دارم از خمیدن تو
ناقهات بین ازدحام نرفت
بیخطر بود این پریدن تو
چادرت زیر چکمه گیر نکرد
لحظه تلخ پرکشیدن تو
بیبرادر میان کوچه ندید
پشت مرکب کسی دویدن تو
ثبت شد در جریده تاریخ
قصههای به قم رسیدن تو
آمدی شهر قم گلستان شد
پیش پایت زمین گلافشان شد
شهر قم بر تو احترام گذاشت
پیش رویت فقط سلام گذاشت
پیر قم با بزرگ مردم قم
سر به پای تو چون غلام گذاشت
بهر تو قم گذاشت سنگ تمام
کِی دگر سنگ روی بام گذاشت
کی به قم دختر ولی خدا
پای در مجلس عوام گذاشت
بهترین جای قم سرایت بود
کِی میان خرابه جایت بود
“محمد جواد پرچمی”
⚑⚑⚑⚑⚑
مائیم گدای حضرت معصومه
محتاج عطای حضرت معصومه
همراه رضا ز دیده خون می ریزیم
در روز عزای حضرت معصومه
آمد ز مدینه تا که در قم باشد
در مملکت امام هشتم باشد
یعنی که خدا نخواست تا مرقد او
مانند مزار فاطمه گم باشد
در سَر هوس دیدن دلبر دارد
بر سینۀ خود داغ برادر دارد
افسوس که تا دیار ساوه آمد
دیگر نتوانست قدم بردارد
مجروح بـه جگر داشت ودر تب می سوخت
از داغ برادرش مرتب می سوخت
هر جا که سَرِ دردِ دِلش وا می شد
میگفت: امان از دل زینب… می سوخت
با ناله دو چشمان ترش را وا کرد
تا سِیر کند دور و برش را، وا کرد
نومید ز دیدن برادر بودو
با ذکر رضا بال و پرش را وا کرد
صد آه اگر بر جگرش افتاده
هر چند جدا ز دلبرش افتاده
کی بر بدن برادرش رقصیدند؟
کی دست کسی بـه معجرش افتاده
او خواهر یک امام بودو زینب….!
او شاهد احترام بودو زینب….!
کی راهی شهر شام بود؟ و زینب
در مجلسی از حرام بود؟ و زینب
“محمود مربوبی”
← اشعار وفات حضرت معصومه (س) →
⚑⚑⚑⚑⚑
بـاز هم جـام دیـده ها خـون شـد
سینـه همـچـون مدینه محزون شـد
از مـدینـه بـه سینه آه افتـاد
شـهر تا شـهر؛ نالـه راه افتـاد
کاروانـی دوبـاره از یثـرب
راه مشـرق گرفـت از مغـرب
بـاز هم نیمه شب؛ قیـام غـریب
در پیِ یـاریِ امـام غـریـب
خـواهـری از تبـار کوثـرها
بود در حـلقـه ی بـرادرهـا
در فـراق امـام خـود بانـو
مثـل زینب سفیر شد هر سـو
تـا پیـام غـریـب را بِبرد
بار صـبر و شکـیب را بِبرد
ناگهان بیـن راه غوغا شد
کربلایی دگر مهیّا شد
پیش چشمان خواهری رنجور
هجمه شد بر برادران غیور
داغ زهرا دوباره تازه شده
مقتل خون پر از جنازه شده
مقتل هیجده برادر وای
همه ی این ها بـه پیش خواهر وای
اگر چـه غمها کشید معصومه
شام کوفه ندید معصومه
روسری ها بـه نیزه ها نشدند
شعله ها خصم خیمه ها نشدند
خواهر این جا سپاه شام ندید
بدن بی سر امام ندید
داغ معصومه مثل زینب نیست
شاهد خیلِ سُمِّ مرکب نیست
کی خرابه نشین شد این بانو
کی بـه زندان شده غمین بانو
قسمتش کی شده بـه روی کبود
ازدحام نگاه هـای یهود
بسکه در شام و کوفه غوغا کرد
جان خودرا فدای مولا کرد
تا دم آخرش حسینی ماند
همه ی ی ی ی لشگرش حسینی ماند
دیده طشت طلا و سر؟ هرگز
دیده بر چهره اش اثر؟ هرگز
هیجده سر بـه نیزه دیده؟ نه
آستین بر سرش کشیده؟ نه
سیلی آیا چشیده رخسارش؟
تازیانه نموده دیدارش؟
سنگ کین کی نشست روی سرش
معجرش کی کشید در خطرش
ای امان – آه از دل زینب
تا کجا رفت محمل زینب
پیش چشم حرامیان پلید
تهمت خارجی ز خصم شنید
ای بنازم بـه سبک زندگی اش
بـه مرامش بـه طرز بندگی اش
هرچه داغ و بلا ز اعدا دید
همه ی ی ی را گفت خوب و زیبا دید
“محمود ژولیده”
← شعر وفات حضرت معصومه (س) →
⚑⚑⚑⚑⚑
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سال ها منتظر روی برادر بودم
بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟
من اگر منتظر روی برادر نباشم چه کنم؟
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
اینهمه راه بیایم ,تو نیایی سخت است
یوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم
سال ها می شود و از پیرهنش بی خبرم
روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تن خسته و با قد خمیده رفتم
بنویسید همه ی دور ربرم ریخته اند
چه میزان دسته ی گل روی سرم ریخته اند
چه میزان مردم این شهر ولایی خوبند
که سرم را نشکستند خدایی خوبند
بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال وپرم سنگ نخورد
چادرم دور و برم بود و به پایی نگرفت
معجرم روی سرم بود و به جایی نگرفت
من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟
من کجا بام کجا کوچه و بازار کجا؟
بنویسید که عشاق همه ی مال هم اند
هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند
گر زمانی به سمت شاه خراسان رفتید
من نبودم به سمت مرقد جانان رفتید
روی قبرش بنویسید برادر بوده
سال ها منتظر دیدن خواهر بوده
روی قبرش بنویسید که عطشان نشده
بدنش پیش نگاه همه ی عریان نشده
بنویسید کفن بود,خدایا شکرت
هرچه هم بود بدن بود خدایا شکرت
یار هم آنقدری داشت که غارت نشود
در کنارش پسری داشت که غارت نشود
اوکجا نیزه کجا گودی گودال کجا؟
اوکجا نعل کجا پیکر پامال کجا؟
بنویسید سری بر سر نی جا میکرد
خواهری از جلوی خیمه تماشا میکرد
← اشعار وفات حضرت معصومه (س) →
⚑⚑⚑⚑⚑
آمد اینگونه ولی هرچه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود و به مقصد نرسید
که اویس قرنی هم به محمد نرسید
عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید
آه بانو چه کشیدید نفس تازه کنید
خسته از راه رسیدید نفس تازه کنید
دل این شهر گرفته ست شما می دانید
تشنه ی آمدن است و شما بارانید
و کویر دل قم، رحل و شما قرآنید
به دل شعر من افتاده شما می مانید
قم کویر است؛ کویری که تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمّم دارد
صبح شب می شد و شب نیز سحر، هفده روز
چشم او چشمه ای از خون جگر هفده روز
بین سجاده ولی چشم به در هفده روز
چشم در راه برادر شد اگر هفده روز
دم به دم چشم ترش روضه مرتّب می خواند
شک ندارم که فقط روضه ی زینب می خواند
بمان تا پنجره ی باغ ارم وا باشد
و از آن آینه در آینه پیدا باشد
حرم اش موجب آرامش دلها باشد
حرم او حرم حضرت زهرا باشد
تا که ما روضه ی بسیار بخوانیم در آن
روضه های در و دیوار بخوانیم در آن
روضه ی گریه ی مادر به سر سجاده
مادرم بر سر سجاده زمین افتاده
“حمیدرضا برقعی”
← شعر وفات حضرت معصومه (س) →
⚑⚑⚑⚑⚑
خاتون شهر آینههایی بزرگوار
زهرای شهر یثرب مایی بزرگوار
چشم ملک ندیده دمی سایه تو را
ناموس بارگاه خدایی بزرگوار
این قوم را به راه حقیقت کشاندهای
موسای بی عبا و عصایی بزرگوار
بر شانههای باد، جهاز تو حمل شد
فرمانروای ملک صبایی بزرگوار
گم کردهایم کعبه حاجات و آمدیم
نزد شما که قبلهنمایی بزرگوار
من گریه میکنم که نگاهی کنی مرا
آری همیشه عقدهگشایی بزرگوار
باران رحمت ازلی سهممان شده
بی شک دلیل فیض شمایی بزرگوار
بانوی مهربان کدامین قبیلهای؟
امشب بگو که اهل کجایی بزرگوار
خلقت شبیه پیر کریم عشیره است
الحق ز نسل شیر خدایی بزرگوار
فهمیدم از شلوغی صحن و سرایتان
هر لحظه مأمن فقرایی بزرگوار
فرقی نمیکند چقدر نذر میکنند
باب المراد شاه و گدایی بزرگوار
اینجا مریضها همگی خضر میشوند
سرچشمه حیات و بقایی بزرگوار
از لحن گریه کردن زوار واضح است
در قم، بقیع اهل بکایی بزرگوار
یادت نمیرود چه قراری گذاشتیم؟
محشر دم بهشت بیایی بزرگوار
“وحید قاسمی”
← اشعار وفات حضرت معصومه (س) →
⚑⚑⚑⚑⚑
شعر کوتاه در مورد وفات حضرت معصومه
میزبانت گشت قم اینگونه تا روز جزا
رشد کرد اینگونه دین در تار و پود این فضا
بعد مشهد با احادیثی که از قم آمده
شد برای کل ایران فرصت تو مُقتضیٰ
بارگاهت عُشِّ آلُ الله شد، بر گِرد تو
گاه گفتم یا نبی و گاه هم یا مرتضی
گَبر اگر شیعه شود جای تعجب نیست که
داده از این دست حاجت هکذا و هکذا
گوییا که زائرم از قسمت باب الجواد
در حرم با گفتن یک یا علی موسیَ الرِّضا
در ازای اینکه تو معصومه ای حس می کنم
چارده معصوم را امروز در حال عزا
⚑⚑⚑⚑⚑
عصمت حقی و بانوی مظلومه ای
نوری از کوثری,حضرت معصومه ای
دیده گریان تو,جان به قربان تو
ای قبله ی حاجات,یا عمّه ی سادات
واویلا واویلا واویلا واویلا…
از قدوم تو قم مدینه ای دیگر است
طلعت قدسی ات آینه ی مادر است
دل به تاب و تبت,ذکر روز و شبت
ای جان و جانانم,رضا رضا جانم
واویلا واویلا واویلا واویلا…
محملت غرق گل شده ز مهر و وفا
سوزم از روضه ی کوفه و شامِ بلا
دیدگانِ تر و,سنگ و خاکستر و
غمهای پی در پی,سرها به روی نِی
واویلا واویلا واویلا واویلا…
← شعر وفات حضرت معصومه (س)
⚑⚑⚑⚑⚑
هر کس به احترام مقام تو خم نشد
آقا نشد، بزرگ نشد، محترم نشد
دل خسته بود و راهی این آستانه شد
دل خسته بود و راهی باغ ارم نشد
گفتند مرقدت حرم آل فاطمه ست
با این حساب هیچ کسی بیحرم نشد
این حاجت من است الهی قلم شود
دستم اگر برای تو بانو قلم نشد
باز این چه لطفی است که در حق ما شده
ما شاعرت شدیم ولی محتشم نشد
میخواستم برای تو بهتر از این غزل
من را ببخش آنچه که میخواستم نشد
“مجید تال”
⚑⚑⚑⚑⚑
با آن که هست هر دو جهان مال فاطمه
اینجا دمیده کوکب اقبال فاطمه
بیاختیار پای ضریحت رسیده است
هر زائری که آمده دنبال فاطمه
دارد تمام مرقد تو بوی آسمان
اینجاست سایه سار پر و بال فاطمه
فرمود آشیانهی امن الهی است
صحن و سرای تو، حرم آل فاطمه
خورشید آل فاطمه از راه میرسد
هر سال ما اگر که شود سال فاطمه
“یوسف رحیمی”
⚑⚑⚑⚑⚑
در مجلس عزای شما گریه میکنم
امشب فقط برای شما گریه میکنم
عطر گلاب مرقدتان بر مشام خورد
در گوشه سرای شما گریه میکنم
چون اشک بین روضه به هر درد مرهم است
با نیت شفای شما گریه میکنم
با بالهای بی رمق اشک دیدهام
در مشرق هوای شما گریه میکنم
من هم مسافرم، وطنم مشهد الرضاست
دنبال رد پای شما گریه میکنم
خواندم چگونه پیر شدی در جوانیات
دارم ز غصههای شما گریه میکنم
عمری برای هجر پدر گریه کردهای
امشب منم به جای شما گریه میکنم
“وحید قاسمی”
⚑⚑⚑⚑⚑
ناگهان عطر سفر، راه معطّر باشد
بغض آتش زده در سینۀ مجمر باشد
آسمان پشت سرت کاسۀ آبی پاشید
خواست در بدرقهات پلک زمین تر باشد
جاده بر دوش کشیدت که سفر هموارست
مقصدت عشق شد و طوس و برادر باشد
“رضا یزدانی”
⚑⚑⚑⚑⚑
آمدن این راه و مولا را ندیدن مشکل است
از گل روی برادر گل نچیدن مشکل است
ای رضا جان آمدم، اما رمق تا طوس نیست
وقت رفتن آمده، این دل بریدن مشکل است
من غریب و تو غریب و هر دو، دور از مادریم
در میان دوستان، غربت کشیدن مشکل است
“پروانه غریبی”
⚑⚑⚑⚑⚑
دل شکسته شد مرثیه خوان،برای دخت موسی بن جعفر
تمام هست و دار و ندارم،فدای دخت موسی بن جعفر
بـه دیدن ِ برادرش آمد ولی نشد حاجتش روا
بـه خاک قم ز درد و غم در حسرتش شده جان ِ او فدا
آید از سوی طوس عطر پیراهنش
ذکر جانش شده وقت ِ جان دادنش
جانم رضا جانم رضا…
← شعر وفات حضرت معصومه (س) →
⚑⚑⚑⚑⚑
دوبیتی وفات حضرت معصومه
دخت پاک موسی ، آینه دار قم است
عمه ی سید ها ، آبرو دار قم است
گرچه در غفلت ها ، همگی خوابیدیم
خواهر خوب رضا ،شمع بیدار قم است
⚑⚑⚑⚑⚑
آن بانویی که در خاک قم بارگاهش مطهر است
دردانه معصومه دخت موسی ابن جعفر است
در نجابت در طهارت در مطیع ولایت،گویا
قبله عشق و عفاف ، الگو و مظهر است
سالروز وفات غریبانه خواهر امام رضا،حضرت فاطمه معصومه(س) بر همگان تسلیت باد.
← اشعار وفات حضرت معصومه (س) →
⚑⚑⚑⚑⚑
زینب حضرت رضایی و
چشمهایی پر از شفق داری
دیدن غربتِ «ولی» سخت است
بانوی بی قرار حق داری
“یوسف رحیمی”
⚑⚑⚑⚑⚑
زخمی به جگر داشت و در تب میسوخت
از داغ برادرش مرتب میسوخت
هر جا که سَرِ درددلش وا میشد
میگفت: امان از دل زینب… میسوخت
“محمود مربوبی”
⚑⚑⚑⚑⚑
اندر صدف قم گهری بی همتاست
این درّ یتیم نور چشمان رضاست
میخواست گلی بچیند از باغ وصال
هیهات که وعدأ وصالش فرداست
“مصطفی نظری تهرانی”
⚑⚑⚑⚑⚑
شفیعه ی روز جزا یا معصومه
ای زینب امام رضا یا معصومه
مزار تو بود مرا یا معصومه
مدینه و کرب و بلا یا معصومه
← شعر وفات حضرت معصومه (س) →
⚑⚑⚑⚑⚑
ما در کنار دختر موسی (ع) نشستهایم
عمریست محو او به تماشا نشستهایم
اینجا کویر داغ و نمکزار شور نیست
ما روبروی پهنه دریا نشستهایم
⚑⚑⚑⚑⚑
کرامت هست آن جایی که سائل میشود پیدا
اگر چه دست و پـا گم میشود، دل میشود پیدا
گره از مشهد و قم وا نگشته بر نخواهد گشت
برادر خواهری این گونه مشکل میشود پیـدا
⚑⚑⚑⚑⚑
سلام ما بر تو ای آینه هل اتی
سلام ما بر تو ای بضعه خیر النسا
عصمت حق نور مطلق کوثر موسی بن جعفر
هستی ما جان بابا دختر موسی بن جعفر
فاطمه یا معصومه …
⚑⚑⚑⚑⚑
عزای معصومه آن دخت جوان آمده
مرغ دل شیعیان چه نوحه خوان آمده
سیه بپوشیده قم به سوگ آن حضرتش
مشهد پاک رضا به سر زنان آمده
⚑⚑⚑⚑⚑
در پای تو ای گل ولایت خارم
هر چند بدم سائل این درگاهم
یا حضرت معصومه به روز محشر
امید شفاعت و عنایت دارم
⚑⚑⚑⚑⚑
معصومهام و عزیز زهرایم من
در شأن و مقام قرب والایم من
هم دخت امام کاظم و اخت رضا
هم فاطمهای دگر به بابایم من
⚑⚑⚑⚑⚑
طوفان نگذاشت او به مقصد برسد
پروانه به پروانه مجدد برسد
خواهر ز پی برادرش رفت ولی
افسوس نشد که قم به مشهد برسد
وفات حضرت معصومه (س) تسلیت باد
⚑⚑⚑⚑⚑
سخن آخر
اگر جزو افرادی هستید که در مناسبتهای مذهبی بیش از شعر، به خواندن متون مداحی علاقمندید، خواندن متن مداحی وفات حضرت معصومه (س) مداحیهای بسیار زیبا و تأثیرگذاری را در اختیار شما قرار خواهد داد که میتوانید به مناسبت این روز از آنها استفاده کنید.
اگر پیشنهاد یا انتقاد خاصی در رابطه با این مطلب یا مطالب مشابه دارید، با آغوش باز، پذیرای نظرات شما از بخش نظرات و پرسشها هستیم.
BNH
ابر و باد و من و خورشید و مه و چرخ و فلک…
آه بانو!
نفس چند نفر دست شماست؟!
السلام علیک یا کریمه اهل البیت (س)