قهوه خوشمزه است، خوشمزگیاش به همان تلخ بودنش است ! وقتی میخوریم تلخیاش را تحویل نمیگیریم، اما میگوییم چسبید ! زندگی هم روزهای تلخش بد نیست، مثل قهوه میماند، تلخ است اما لذتبخش، تلخیهایش را تحویل نگیر و بخند!
شاید یکی از خاطرات مشترک بسیاری از عشاق، خاطره قهوه نوشیدنهای دو نفره باشد، خاطرهای که میتواند بهانه خوبی برای ارسال یک پیامک در قالب متن و جملات عاشقانه کافه و قهوه باشد که میتوانید به مناسبتهای مختلف و به خصوص در فصلهای سرد سال برای محبوبتان ارسال کنید. در این انواع متن، جمله و شعر در مورد کافه و قهوه را برای شما گردآوری کردهایم.
متن و جملات عاشقانه کافه و قهوه دونفره
خیالت عجیب همدم این روزهای سرد من است…
هنوز هم روی صندلی همیشگی مینشینم و به یاد خاطرات گذشته، دو فنجان قهوه سفارش میدهم…
اما مدت هاست که پایان خوش فال گرفتن ها برایم رؤیایی شده است دور و دراز…
☕☕☕
بوی قهوه به قدری زیباست که نمیتونه متعلق به این جهان باشه .️..!
اونم کنار یار!
☕☕☕
چشمهایش “قهوه” ای بود و به حق فهمیده ام
“قهوه” از سیگار و قلیان اعتیاد آور تر است…
☕☕☕
در کافه ، کنج دیوار ، روبروی هم و چه خوب قهوه را نخوردیم! حرف هایت به اندازه ی کافی تلخ بود !
☕☕☕
من و سرمای این فصل و
یه فنجون قهوه رویِ میز
یه برگ کاغذ واسه دردام
یه مُشت شعرِ خیال انگیز
من و این قهوه ی تلخ و
یه مُشت سیگارِ سوزونده
داره کَر میشه احساسم
دلم پیش تو جا مونده…
نشستم
تا آنجا که نیامدی
خود را مهمان یک فنجان قهوه کردم
صبر دیرش شد
رفت.
اما هنوزم منتظرت بودم
قهوه هم چه میزبان کم طاقتی ست
او هم رفت
ساعت هم دیرش شد
تند و تند دور خودش میچرخید.
اما هنوزم منتظرت بودم
نگرانی اومد
دلم سراغ بی قراری رو گرفت
فنجان قهوه باز هم آمد
و دلم خواست که باز هم بنشینم منتظر
این بار
گفتگو با فنجان قهوه بیشتر طول کشید.
اما باز هم نیامدی
او رفت
و من هنوزم منتظرت هستم
شاید فنجانی قهوه
دوباره تنهاییام را پر کند.
اما جای لبخند تو را
چه چیزی میتواند پر کند؟
منتظرم، دیر نکنی
برای هدیه همان لبخند کافی ست
☕☕☕
یک حبه قند در فنجان قهوه تلخ شیرین نمیشود
دو حبه قند در فنجان قهوهی تلخ شیرین نمیشود
سه حبه، چهار، پنج…
اصلا تو بگو یک دنیا قند در این دنیای تلخ
نه…
اگر تو نباشی فال این زندگی شیرین نمیشود
با گلچینی از متن و شعر عاشقانه چای دونفره همراه همیشگی ستاره باشید.
در ته فنجان قهوهام کفشهای توست.
اما دریغ که نمیدانم میآیی یا میروی …
☕☕☕
ته فنجان قهوهام!
کف دستم یا پیشانیام را ببین!
چیزی نمیبینی؟
مثلا” خطی حرفی یا چیزی که بتوان تو را به من نسبت داد؟
☕☕☕
قهوه هیچ کافهای
تلختَر از
جای خالیِ وجودت
روبرویِ نگاهم نیست
تلخ شدم از نبودنی که
هیچ اُمیدی
به آمدنَش نیست
☕☕☕
من شیفتهی میزهای کوچک کافهای هستم که بهانهی نزدیکتر نشستنمان میشود
و من روبروی تو میتوانم تمام شعرهای ناگفتهی دنیا را یک جا بگویم
☕☕☕
دلم خلوتی ساده میخواهد …
چند خطی شعر فروغ فرخزاد
با دو فنجان قهوه
کمی سکوت
و او، که پایان هر قطعه
دستش را زیر چانه بزند و بگوید:
باز هم بخوان…
شاعر: شیما سبحانی
☕☕☕
این گونه نیا که هر از چند گاهی باشد
نیا دنیایم را آرامشم را سکوت اجباری روزهایم را نریز به هم …
که مجبور باشم مدیون قهوه خانه شوم
از بس که خاکستر و دود سیگار مهمانش میکنم
نیا لعنتی
اینگونه گذرا نیا …
☕☕☕
هوا
سرد است و
آتشِ نگاهِ تو روشن…!
چایِ باران
در فنجانِ قهوهای چشمم
دَم کشیده است.
نترس!
شانه ات را نزدیکتر کن
دردهایم از دهن افتاده اند…
شاعر: مینا آقازاده
☕☕☕
امروز نه چایم دارچین داشت
نه قهوه ام شکر…
نه اینکه نخواهم
حوصله اش را نداشتم…
یعنی می دانی!
امروز نبودم…
نه!
امروز اصلا نبودم…
من که خیلی وقت است
نیستم…
راحت بگویمت:
امروز تو باید می بودی…
همه روزها به کنار!
تو امروز را عجیب به من
و به چشم های منتظرم
بدهکاری !…
☕☕☕
آفتاب…
به مزارع قهوه ی چشم های تو…
که می رسد….
صبح می شود…
چشم وا کن…
که دلم لک زده است…
برای نوشیدنِ فنجان فنجان عشق……
☕☕☕
یک جمعه
تنهایی ات را
به قهوه مهمان می کنم
تلخ تلخ
من
با لبخندم
تو
با حرفهایت
شیرینش کنیم…
سرمای نبودنت آنقدر عمیق است که دیگر گرمای این فنجانهای قهوه هم بی فایده است…
بیا که همهی فصلهای من بی تو زمستان است!
☕☕☕
احتیاجی به مستی نیست
یک فنجان قهوه هم دیوانهام میکند
وقتی میزبانم چشمان تو باشد …
☕☕☕
گاهی اوقات دلم تنگ طمع تلخ اشک هایم میشود
و آرام میبارم و مینوشم …
گویی قهوهای تلخ از جنس حقیقت مینوشم …
چه کسی میگوید قهوه تلخ است؟
قهوه در برابر روز گار تلخم شیرینترین نوشیدنی عالم حساب میشود …
قهوه فقط یادآور است …
یاداور لحظات شیرین با تو بودن …
قهوه شیرین است …
خیلی شیرین …
☕☕☕
چه کسی باور میکند که من هر بار، ته هر فنجان قهوهام تو را میبینم…
گاهی موهای پریشانت…
گاهی لبخند شیرینت…
و گاهی دستان نوازشگرت را…
☕☕☕
خدا را چه دیدی؟
شاید یک روز در کافهای دنج و خلوت
این کلمهها و نوشتهها صوت شدند
برایِ گوش هایِ تو
که رویِ صندلیِ رو به رویِ من نشسته ای…
و برای یک بار هم که شده
قهوه تو سرد شد
بس که خیره ماندی به من!
☕☕☕
دل درد گرفته اَم
از بس فنجانهای قهوه را سر کشیدهام
و تو ته هیچ کدام نبودی
☕☕☕
در اثبات زیبایی این روزهای سرد و برفی، همین بس که کافهای باشد و دو فنجان قهوه و
گرمای دستان نوازشگر تو
☕☕☕
برای من که فرقی نمیکند
نگاهی دور فنجان قهوه برقصانی
یا دستان گرمت را با شانه هایم آشنا کنی.
اما حالا که آمدهای
این قدر به ساعتت نگاه نکن …
☕☕☕
هوا سرد شده …
نه! نه …
هوای من سرد شده …
حتی گرفتن فنجان قهوه هم، دردی را دوا نمیکند …
گرمای وجودت را میخواهم …
دریغ که صندلی رو به رو خالی ست.
☕☕☕
این کافهی دنج فقط تو را کم دارد که
بنشینی سر میزی دو نفره و قهوه بنوشی و من طنین صدایت را زمزمه کنم…
☕☕☕
کاش تمام ناممکن ها
ممکن شود،
مثلا به توفکر کنم
و تو بیایی!
و همه ی قهوه هایم؛
با تو شیرین شود……
☕☕☕
” متن در مورد کافه و دوست”
دلم نه عشق میخواهد نه دروغ های قشنگ
نه ادعاهای بزرگ نه بزرگ های پر ادعا
دلم یک فنجان قهوه داغ می خواهد
یک دوست که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد …
☕☕☕
گاهى باید رفت…
همه چیز را جا گذاشت…
همان جایى که دلت را جا گذاشتى… باید رفت و به همه چیز پشت کرد..
باید انقدر برى که همه چیز محو شود..!
وفقط تو بمانى و تنهاییت!.
در ان لحظه باید قهوه اى نوشید…
تلخ تلخ..
و خیالت را خوش کن…
که شاید تنها پایان تلخت همین قهوه ات باشد!!….
دوست داشتنت همیشه برایم پر از احساسی مبهم بوده است…
مثل
نوشیدن قهوهای تلخ که مرا یاد نگاه شیرین تو می اندازد….
☕☕☕
من را دعوت کن به همان کافه دنج
بوی خوب عطرت
میز چوبی و نگاه مستت
دست من فنجانی
و غزل در دستت
وهوا,, ظاهرا پاییزی ست!
وکمی ابری و سرد
عابران چتر به دست
پشت هم در گذرند!
شنبه بارانی!
گوش من تیز شد از خنده تو
و چه حال خوبی
روبه رویم گل گلدان محبت
و دو چشمت
که عجب غوغایی ست
من سؤالی دارم!
میشود چشم تورا دید و نمرد؟
میشود آیه قرانی بارانی را
لای این شعر سرود؟
میشود سهم دو چشمان تو باشم هردم؟
میشود پلک نزد؟
قهوهتر از چشمت تؤی فنجان کدام کافه چیست؟
کافه چی فنجانم پیش چشم تو ربود!
و در آن زل زد و گفت!
وای برتو که چنین قهوه تلخی داری!
کافه آبی از” کریس ریا”
☕☕☕
بوی تو که در مشام قهوه خانه میپیچد
بهار با هر چه گل و شکوفه و پرنده در جانم رسوخ میکند
تو اگر نبودی آسمان ما ستاره نداشت
☕☕☕
چند ساعت ، فنجان ، نورهایی که روی میز چیدهایم
و حرفهایی که در آن سوی شیشهها تا غروب قد میکشند
مثل زخمی سر خورده از گلوی فنجانهای شکسته سر ریز می شویم
با همین چند فال قهوهای که از سایه روشن دست هایمان دست بر نمیدارند
☕☕☕
قهوهات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمی گنجم
دیده ام در جهان نما چشمی که به تکرار میکشد فالم
“محمد علی بهمنی”
☕☕☕
امشب دلم تو را می خواهد
نشسته روبروی صندلی مقابلم
در سکوت سرد این کافه
تا تو مرا در آغوش کشی …
☕☕☕
قهوهات را بخور
آرام گوش کن
شاید با هم دوباره قهوهای نخوریم
و فرصت دیگری نباشد
برای حرف زدن
“از مجموعه شعر نزار قبانی“
☕☕☕
عشقت بدترین عادات را به من آموخت! بانوی من!
به من آموخت شبانه هزار بار فال قهوه بگیرم
دست به دامن جادو شوم و با فالگیرها بجوشم
عشقت به من آموخت تو را در همه چیزی جستجو کنم
و دوست بدارم
کافهی کوچکی را که عصرها در آن قهوه مینوشیدیم
چه فرقی میکند که زیر باران باشیم یا در کافهای گرم؟
اصلا چه فرقی میکند بهار باشد یا زمستان؟
تو که باشی
تمام هستی یکپارچه سرود عشق سر میدهد…
☕☕☕
چای؟
قهوه؟
نسکافه؟
نمیدانم!
هر کدام دیرتر خنک و تمام شود
تا بهانه با تو بودنم بیشتر شود
☕☕☕
“دلنوشته های کافه ای”
اینجا جای عجیبیست
هر روزم به روزمرگی بر پشت این میز های کوچک میگذرد
آنقدر آنها را کوچک ساختهاند که زانوهایم به زانوهایت میچسبد
اما آن کافه چی نمیداند که هر چند میزهایش کوچک باشد و تو به من نزدیک تر
دل ها که دور باشد حتی اگر هم نفسش باشی و هم نفست نباشد
باز هم غریبه ای
حتی در این نزدیکی
☕☕☕
قهوه دم می کنم
نصـف قاشق سیانور بـــه فـنجانت مـــی ریزم
لبخند که می زنی …
می گویم : قهوه ات سرد شده بگذار عوضش کنم …
این کار هر شب من است
سال هاست که می خوام تو را بکشم ولی لبخندت …
لعنتی !
سخن آخر
امیدواریم خواندن این مطلب موجبات رضایت خاطر شما را فراهم آورده باشد، اما اگر دوست دارید نمونه های بیشتری از اشعار عاشقانه مرتبط را ببینید میتوانید سری هم به صفحه بهترین مجموعه شعر درباره قهوه بزنید. در پایان فراموش نکنید اگر متن و جملات عاشقانه کافه و قهوه دیگری را میشناسید، آن را با ما و سایر همراهان ستاره به اشتراک بگذارید.