ستاره | سرویس فرهنگ و هنر – واژه طنز در لغت به معنای طعنه زدن است، اما معنای اصلی که در قبل به کار برده میشده “تیغ جراحی” است. طنز تفکربرانگیز بوده و ماهیتی پیچیده و چند لایه دارد. اگرچه طبیعت طنز بر خنده استوار است، اما خنده را تنها وسیلهای برای رسیدن به هدفی برتر و آگاه کردن انسان به عمق رذالتها میانگارد. درست است که اشعار طنزی مانند شعر طنز ازدواج، عروسی، اعیالواری یا پیدا کردن شغل بسیار جذاب است، اما داستانهای طنز نیز به همان اندازه میتوانند تاثیرگذار باشند. داستانهای کوتاه طنز، داستانهای خندهداری هستند که علاوه بر ایجاد شادی، نکات آموزندهای نیز در پس آنها نهفته است. در این مطلب دو متن نمایشنامه طنز جالب را برگزیدهایم و شما را به خواندن آنها دعوت میکنیم.
نمایشنامههایی که در این مطلب آمده است:
دو متن نمایشنامه طنز
در ادبیات، طنز به آثاری منظوم و منثور گفته میشود که اشتباهات یا جنبههای نامطلوب رفتار بشری، فسادهای اجتماعی و سیاسی یا حتی تفکرات فلسفی را به شیوهای خنده دار به چالش میکشد. در ادامه ۲ متن نمایشنامه طنز را با هم خواهیم خواند.
۱. چندرغاز پول
زن: چه عصر خوبیه؟
مرد: آره … اتفاقا منم میخواستم همینو بگم … راستی این پیرهنت خیلی قشنگه!
زن: مرسی! درد و بلات بخوره تو سر همه مردای عالم بویژه این اکبر آقا سبزی فروش با اون فولکس داغونش … (هردو میخندند) … سکوت … ناگهان هر دو با هم میگویند: ببین!
مرد: ئه چه جالب خب تو بگو
زن: نه عزیزم تو بگو
مرد: نه خب تو اول بگو من بعد از تو میگم به هر حال laydies first!
زن لبخند سردی تحویل میدهد و میگوید: خب پس بذار یه چای بهار نارنج برات بریزم.
مرد: مرسی!
زن: میدونی چیه حمید جان! فردا شب تولد دختر ستاره جونه.
مرد: خب به سلامتی
زن: راستش میخواستم از پس اندازت یه مقدار قرض بگیرم هم کادو باید بگیرم و هم کفش مناسب ندارم … بفرمایید اینم چایی! نوش جونت
مرد: (من من کنان …) آخه عزیزم میدونی که هنوز حقوقها رو واریز نکردن! همیشه این روزها من تو سربالایی هستم و به سختی تا آخر برج رو میرسونم.
زن: خاک تو سر بخت سیاه من! بده من اون چایی رو!
مرد: حالا چایی رو کجا میبری؟
زن: درآر اون قند رو! تموم بشه باید برم از همسایه قرض بگیرم … یعنی دود اگزوز فولکس اکبرآقا سبزی فروش تو حلقت که عرضه نداری ۵۰ تومن پول پس انداز کنی واسه زنت! اون کارت یارانه رو زود بده بیاد، هی هیچی نگفتم پر رو شدی …
زن چایی را بر میگرداند توی قوری و با صدای بلندتر ادامه میدهد: ای خدا، مردم شوهر دارن ما هم … یعنی نشد یه بار من یه چیزی از تو بخوام تو بگی حله!
مرد: ای بابا؛ راستی من اصلا کاری نداشتمها، اینقدر کنجکاوی نکن!
زن: حالا بگو چیکار داشتی، خودتو لوس نکن!
مرد: ولی پیرهنت خیلی قشنگهها!
زن: ها ها! گول خوردم، یادم رفت که دو زار پول نداشتی بهم بدی!
مرد: ببین! ما هر هفته با بچههای اداره یه تیم ۱۰ نفره میشیم میریم سینما!
زن: خاک تو سر من با این بخت سیاهم؛ یعنی هر هفته میری سینما، ولی …
مرد: نه نه! صبر کن؛ من همیشه داستان رو میپیچوندم، چون هر هفته یه نفر باید حساب کنه، اما فردا رو خودم قبول کردم؛ آخه رییس اداره هم میاد؛ تو پس انداز نداری به من بدی؟
زن: این پرویز خان هست، شوهر ملیحه، همون که کچله، ولی اون سه تار مویی که داره رو فرق از وسط میذاره و هر هفته میره انستیتو زیبایی مو تا آخرین کاتالوگهای مدلهای جدید کاشت مو رو ببینه!
مرد: خب!
زن: این پرویز خان، اگه تو اداره بهش بستنی بدن، دستش میگیره با اتوبوس میآد خونه تا با همسرش بخوره! اونوقت تو هر هفته میری با رفقات سینما؛ یعنی واقعا دود اگزوز اون فولکس اسقاطی اکبرآقا سبزی فروش تو حلقت با این زندگی که برا من درست کردی.
مرد: خفه کردی ما رو با این دود اگزوز؛ از کجا بنزین میاره میریزه تو این قراضه؟ حالا واقعا نداری؟ زیر اون فرش ماشینیه همیشه ۱۵۰- ۱۰۰ هزار تومنی قائم میکردی، اما صبح دیدم چیزی نبود!
زن: وا! تو واسه چی سراغش میری؟
مرد: خب از جیب خودم ور میداری؛ البته خوبه که همیشه یه گوشهای ۵۰-۱۰۰ تومن پس انداز میکنیها، اما الان برای من روز مباداست. باور کن با این ۱۰۰ تومنی که بدی، ترفیع رو گرفتم؛ اونوقت سه تا فولکس اکبر سبزی فروش رو یه جا برات میخرم.
زن: نمیخوام! لازم نکرده.
مرد: گفتم بهت که پیرهنت خیلی قشنگه. (زن چپ چپ به او نگاه میکند) آهان؛ چطوره از دوستات قرض بگیری! بگو تا آخر برج بهشون میدیم.
زن: تو چی؟ یه وقت یه تکون به خودت ندیا
مرد: باشه هر دو به دوستامون زنگ میزنیم، ولی اول تو بزن که پیرهنتم خیلی قشنگه!
زن (در حال شماره گیری): سهیلا از دوستای قدیمیه؛ نصف شمرون واسه ایناس؛ الو! سلام، چطوری؟ قربونت برم، تو خوبی؟ الهی فدات شم، دلم برات یه ذره شده
مرد (با صدایی آرامتر): با همین فرمون برو که خیلی خوبه؛ اصلا دعوتش کن خونه، یه راست نری سراغ اصل مطلب.
زن: حمید هم خوبه! مرسی، نه طوری نیست؛ والا چی بگم سهیلا جون، اینم از بخت منه! دیروز کیف پولم رو تو خیابون زدن! روم نمیشه به حمید بگم؛ میکشه خودشو از غصه! نه نه، اصلا مهم نبوده چی توش بوده؛ نه نه، نه پلیس نیازی نیست! اراذل و اوباش بودن که پلیس امنیت اجتماعی قراره جمعشون کنه؛ نه بابا نمیخوام به زحمت بیافتی(زن یکدفعه گوشی را قطع میکند.)
مرد: چرا قطع کردی؟
زن: داشت شماره شوهرشو میگرفت؛ میگه تو پلیس آگاهی آشنا داره سه سوت کیفتو پیدا میکنه!
مرد: خب چرا قطع کردی؟
زن: خب کیفی در کار نیست که؛ اوه اوه داره زنگ میزنه؛ الو سهیلا جون، حمید اومده خونه، من بعدا بهت زنگ میزنم!
مرد: بده من اون تلفن رو! عرضه ۲۰۰ تومن پول قرض گرفتن نداری؟
زن: ۱۰۰ تومن شد ۲۰۰ تومن؟ بیا آقای با عرضه! راستی بلیط سینما چنده؟ آخرین فیلمی که حناق کردین با دوستاتون چی بود؟
مرد (بی توجه به او شماره میگیرد): الو رضا جون؛ سلام، نوکرتم، فدات شم، نیستی؟ با بزرگون میپری دیگه تحویلمون نمیگیری؛ هه هه هه … خب چه خبر؟ اصل داستانو بذار بهت بگم؛ یه خورده پول میخوام تا آخر برج؛ چی؟ خب خب… نه بابا! دیشب؟ نچ نچ نچ؛ بهش دادی؟ چقدری دادی بهش؟ ۲ میلیون تومن؟ نه نه! خوب کاری کردی؛ خدا خیرت بده؛ نه خودم جورش میکنم. آره کاش زودتر زنگ زده بودم، باشه! باشه به محمدرضا هم زنگ میزنم حال و احوال میکنم، عمل انجام شده دیگه؟ خب به سلامتی؛ قربونت برم خداحافظ!
زن: خب این همه پولی که گرفتی رو چیکار کنیم؟ چجوری خرج کنیم؟ میخوای یه کم شو قرض بدیم به این اکبر آقا سبزی فروش یه رنگی به اون فولکسش بزنه؟
مرد: واقعا تو هیچی پول کنار نداری؟ تو اون صندوق لوازم آرایشت هم نداری؟
زن: اونجا رو هم رفتی سر زدی؟ واقعا که …
مرد: ببین! به نظرم باید بریم یه سر خونه آقاجون؛ هم صله رحمه هم زیر فرش اتاق کوچیکه همیشه ۱۵۰-۱۰۰ تومن واسه من کنار میذارن؛ این قدیمیا بی حساب و کتاب نبوده کاراشون، همیشه یه گوشهای پول داشتن برای روز مبادا؛ البته زن هم باید زن باشه!
زن: خوبه حالا! من خودم ۱۵۰ تومن پس انداز دارم!
مرد: جان من؟ کجاست؟ نکنه گذاشتی پشت قاب کوبلن دوزیه اتاق خواب؟
زن: حمید خیلی پر رویی، اونجا رو هم دستبرد زدی؟
و این داستان ادامه دارد؛ احتمالا برای خرید یک عدد مرغ، برای شام آخر هفته که میزبان اعضای خانواده همسر باشند.
مرد: آره … اتفاقا منم میخواستم همینو بگم … راستی این پیرهنت خیلی قشنگه!
زن: مرسی! درد و بلات بخوره تو سر همه مردای عالم بویژه این اکبر آقا سبزی فروش با اون فولکس داغونش … (هردو میخندند) … سکوت … ناگهان هر دو با هم میگویند: ببین!
مرد: ئه چه جالب خب تو بگو
زن: نه عزیزم تو بگو
مرد: نه خب تو اول بگو من بعد از تو میگم به هر حال laydies first!
زن لبخند سردی تحویل میدهد و میگوید: خب پس بذار یه چای بهار نارنج برات بریزم.
مرد: مرسی!
زن: میدونی چیه حمید جان! فردا شب تولد دختر ستاره جونه.
مرد: خب به سلامتی
زن: راستش میخواستم از پس اندازت یه مقدار قرض بگیرم هم کادو باید بگیرم و هم کفش مناسب ندارم … بفرمایید اینم چایی! نوش جونت
مرد: (من من کنان …) آخه عزیزم میدونی که هنوز حقوقها رو واریز نکردن! همیشه این روزها من تو سربالایی هستم و به سختی تا آخر برج رو میرسونم.
زن: خاک تو سر بخت سیاه من! بده من اون چایی رو!
مرد: حالا چایی رو کجا میبری؟
زن: درآر اون قند رو! تموم بشه باید برم از همسایه قرض بگیرم … یعنی دود اگزوز فولکس اکبرآقا سبزی فروش تو حلقت که عرضه نداری ۵۰ تومن پول پس انداز کنی واسه زنت! اون کارت یارانه رو زود بده بیاد، هی هیچی نگفتم پر رو شدی …
زن چایی را بر میگرداند توی قوری و با صدای بلندتر ادامه میدهد: ای خدا، مردم شوهر دارن ما هم … یعنی نشد یه بار من یه چیزی از تو بخوام تو بگی حله!
مرد: ای بابا؛ راستی من اصلا کاری نداشتمها، اینقدر کنجکاوی نکن!
زن: حالا بگو چیکار داشتی، خودتو لوس نکن!
مرد: ولی پیرهنت خیلی قشنگهها!
زن: ها ها! گول خوردم، یادم رفت که دو زار پول نداشتی بهم بدی!
مرد: ببین! ما هر هفته با بچههای اداره یه تیم ۱۰ نفره میشیم میریم سینما!
زن: خاک تو سر من با این بخت سیاهم؛ یعنی هر هفته میری سینما، ولی …
مرد: نه نه! صبر کن؛ من همیشه داستان رو میپیچوندم، چون هر هفته یه نفر باید حساب کنه، اما فردا رو خودم قبول کردم؛ آخه رییس اداره هم میاد؛ تو پس انداز نداری به من بدی؟
زن: این پرویز خان هست، شوهر ملیحه، همون که کچله، ولی اون سه تار مویی که داره رو فرق از وسط میذاره و هر هفته میره انستیتو زیبایی مو تا آخرین کاتالوگهای مدلهای جدید کاشت مو رو ببینه!
مرد: خب!
زن: این پرویز خان، اگه تو اداره بهش بستنی بدن، دستش میگیره با اتوبوس میآد خونه تا با همسرش بخوره! اونوقت تو هر هفته میری با رفقات سینما؛ یعنی واقعا دود اگزوز اون فولکس اسقاطی اکبرآقا سبزی فروش تو حلقت با این زندگی که برا من درست کردی.
مرد: خفه کردی ما رو با این دود اگزوز؛ از کجا بنزین میاره میریزه تو این قراضه؟ حالا واقعا نداری؟ زیر اون فرش ماشینیه همیشه ۱۵۰- ۱۰۰ هزار تومنی قائم میکردی، اما صبح دیدم چیزی نبود!
زن: وا! تو واسه چی سراغش میری؟
مرد: خب از جیب خودم ور میداری؛ البته خوبه که همیشه یه گوشهای ۵۰-۱۰۰ تومن پس انداز میکنیها، اما الان برای من روز مباداست. باور کن با این ۱۰۰ تومنی که بدی، ترفیع رو گرفتم؛ اونوقت سه تا فولکس اکبر سبزی فروش رو یه جا برات میخرم.
زن: نمیخوام! لازم نکرده.
مرد: گفتم بهت که پیرهنت خیلی قشنگه. (زن چپ چپ به او نگاه میکند) آهان؛ چطوره از دوستات قرض بگیری! بگو تا آخر برج بهشون میدیم.
زن: تو چی؟ یه وقت یه تکون به خودت ندیا
مرد: باشه هر دو به دوستامون زنگ میزنیم، ولی اول تو بزن که پیرهنتم خیلی قشنگه!
زن (در حال شماره گیری): سهیلا از دوستای قدیمیه؛ نصف شمرون واسه ایناس؛ الو! سلام، چطوری؟ قربونت برم، تو خوبی؟ الهی فدات شم، دلم برات یه ذره شده
مرد (با صدایی آرامتر): با همین فرمون برو که خیلی خوبه؛ اصلا دعوتش کن خونه، یه راست نری سراغ اصل مطلب.
زن: حمید هم خوبه! مرسی، نه طوری نیست؛ والا چی بگم سهیلا جون، اینم از بخت منه! دیروز کیف پولم رو تو خیابون زدن! روم نمیشه به حمید بگم؛ میکشه خودشو از غصه! نه نه، اصلا مهم نبوده چی توش بوده؛ نه نه، نه پلیس نیازی نیست! اراذل و اوباش بودن که پلیس امنیت اجتماعی قراره جمعشون کنه؛ نه بابا نمیخوام به زحمت بیافتی(زن یکدفعه گوشی را قطع میکند.)
مرد: چرا قطع کردی؟
زن: داشت شماره شوهرشو میگرفت؛ میگه تو پلیس آگاهی آشنا داره سه سوت کیفتو پیدا میکنه!
مرد: خب چرا قطع کردی؟
زن: خب کیفی در کار نیست که؛ اوه اوه داره زنگ میزنه؛ الو سهیلا جون، حمید اومده خونه، من بعدا بهت زنگ میزنم!
مرد: بده من اون تلفن رو! عرضه ۲۰۰ تومن پول قرض گرفتن نداری؟
زن: ۱۰۰ تومن شد ۲۰۰ تومن؟ بیا آقای با عرضه! راستی بلیط سینما چنده؟ آخرین فیلمی که حناق کردین با دوستاتون چی بود؟
مرد (بی توجه به او شماره میگیرد): الو رضا جون؛ سلام، نوکرتم، فدات شم، نیستی؟ با بزرگون میپری دیگه تحویلمون نمیگیری؛ هه هه هه … خب چه خبر؟ اصل داستانو بذار بهت بگم؛ یه خورده پول میخوام تا آخر برج؛ چی؟ خب خب… نه بابا! دیشب؟ نچ نچ نچ؛ بهش دادی؟ چقدری دادی بهش؟ ۲ میلیون تومن؟ نه نه! خوب کاری کردی؛ خدا خیرت بده؛ نه خودم جورش میکنم. آره کاش زودتر زنگ زده بودم، باشه! باشه به محمدرضا هم زنگ میزنم حال و احوال میکنم، عمل انجام شده دیگه؟ خب به سلامتی؛ قربونت برم خداحافظ!
زن: خب این همه پولی که گرفتی رو چیکار کنیم؟ چجوری خرج کنیم؟ میخوای یه کم شو قرض بدیم به این اکبر آقا سبزی فروش یه رنگی به اون فولکسش بزنه؟
مرد: واقعا تو هیچی پول کنار نداری؟ تو اون صندوق لوازم آرایشت هم نداری؟
زن: اونجا رو هم رفتی سر زدی؟ واقعا که …
مرد: ببین! به نظرم باید بریم یه سر خونه آقاجون؛ هم صله رحمه هم زیر فرش اتاق کوچیکه همیشه ۱۵۰-۱۰۰ تومن واسه من کنار میذارن؛ این قدیمیا بی حساب و کتاب نبوده کاراشون، همیشه یه گوشهای پول داشتن برای روز مبادا؛ البته زن هم باید زن باشه!
زن: خوبه حالا! من خودم ۱۵۰ تومن پس انداز دارم!
مرد: جان من؟ کجاست؟ نکنه گذاشتی پشت قاب کوبلن دوزیه اتاق خواب؟
زن: حمید خیلی پر رویی، اونجا رو هم دستبرد زدی؟
و این داستان ادامه دارد؛ احتمالا برای خرید یک عدد مرغ، برای شام آخر هفته که میزبان اعضای خانواده همسر باشند.
— متن نمایشنامه طنز —
۲. یک عمل قلب ساده
(اتاق عمل؛ دستیار در حال تمیز کردن وسایل با یک شیشه پاک کن است و مرد روستایی (بیمار) در حالی که یک عکس رادیولوژی در دست دارد به همراه دفترچه بیمه وارد اتاق عمل میشود.)
بیمار: (باهیجان) به به اتاق عمل ماشالله؛ سلام اقا خسته نباشید به من گفتن بیام اینجا برای عمل.
دستیار: صبر کن اقا صبرکن؛ کجای میای؟! کفشاتو درار بگذار اونجا، دستا بالا، اونجا وایسا. پشتت رو بکن به من سریع باش (بیمار انجام میهد و دستیار مشغول ضدعفونی کردن بیمار میشود) عمل چی داری؟
بیمار: عمل قلب
دستیار: برو اونجا رو تخت بخواب. بدو بدو الان اقای دکتر میاد. بسته هست یا باز؟
بیمار: (روی تخت به سینه میخوابد) من نمیدونم خودتون دیگه دکترید معاینه کنید.
دستیار: (متوجه میشود) اقا چرا اینجوری خوابیدی مگه عمل قلب نداری برگرد قلب اون وره.
بیمار: من نمیدونم شما میگی بخواب سریع الان دکتر میاد.
دستیار: دفترچه بیمهات رو بده من ببینم.
بیمار: بفرمایید.
دستیار: دفترچهات هم که عکس ابوعلی سینا روش نداره که از این جدیداس؛ عمل بازه.
بیمار: بله دیروز گرفتم؛ چقدر طول میکشه عملش؟!
دستیار: زیاد نه؛ بستگی به خودت داره چقدر پول داده باشی (سراغ سیستم صوت میرود و صدا را تست میکند.)
دستیار: یک. یک. دو. امتحان میکنیم. یک. یک صدا خوبه؟
بیمار: بله اقا خوبه میگم اقا این صوت و دم دستگاه باید حتما باشه تو اتاق عمل؟!
دستیار: بله اقا؛ این دکترش موزیکاله، فقط با آهنگ عمل میکنه؛ قلب هم که خیلی مهمه. چیزی به دکتر نگیها خیلی حساسه.
بیمار: نه بابا به من چه! (در این هنگام دکتر با یک دستیار دیگر وارد میشوند.)
دستیار ۱: (دستپاچه میشود) برپا!
دکتر: بشین آقا مگه اینجا مدرسهاس (رو به دستیار دو) مریض رو آماده کنید.
بیمار: (باهیجان) به به اتاق عمل ماشالله؛ سلام اقا خسته نباشید به من گفتن بیام اینجا برای عمل.
دستیار: صبر کن اقا صبرکن؛ کجای میای؟! کفشاتو درار بگذار اونجا، دستا بالا، اونجا وایسا. پشتت رو بکن به من سریع باش (بیمار انجام میهد و دستیار مشغول ضدعفونی کردن بیمار میشود) عمل چی داری؟
بیمار: عمل قلب
دستیار: برو اونجا رو تخت بخواب. بدو بدو الان اقای دکتر میاد. بسته هست یا باز؟
بیمار: (روی تخت به سینه میخوابد) من نمیدونم خودتون دیگه دکترید معاینه کنید.
دستیار: (متوجه میشود) اقا چرا اینجوری خوابیدی مگه عمل قلب نداری برگرد قلب اون وره.
بیمار: من نمیدونم شما میگی بخواب سریع الان دکتر میاد.
دستیار: دفترچه بیمهات رو بده من ببینم.
بیمار: بفرمایید.
دستیار: دفترچهات هم که عکس ابوعلی سینا روش نداره که از این جدیداس؛ عمل بازه.
بیمار: بله دیروز گرفتم؛ چقدر طول میکشه عملش؟!
دستیار: زیاد نه؛ بستگی به خودت داره چقدر پول داده باشی (سراغ سیستم صوت میرود و صدا را تست میکند.)
دستیار: یک. یک. دو. امتحان میکنیم. یک. یک صدا خوبه؟
بیمار: بله اقا خوبه میگم اقا این صوت و دم دستگاه باید حتما باشه تو اتاق عمل؟!
دستیار: بله اقا؛ این دکترش موزیکاله، فقط با آهنگ عمل میکنه؛ قلب هم که خیلی مهمه. چیزی به دکتر نگیها خیلی حساسه.
بیمار: نه بابا به من چه! (در این هنگام دکتر با یک دستیار دیگر وارد میشوند.)
دستیار ۱: (دستپاچه میشود) برپا!
دکتر: بشین آقا مگه اینجا مدرسهاس (رو به دستیار دو) مریض رو آماده کنید.
دستیار ۲: چشم آقای دکتر. (به سراغ بیمار میرود.)
بیمار: سلام آقای دکتر خسته نباشید؛ من یک پارچ ماست آوردم براتون یادم باشه بعد از عمل تقدیم کنم.
دکتر: سلام عزیز قربون شما (رو به دستیار ۱) این چرا حرف میزنه؟! مگه بیهوش نکردید!
دستیار ۱: ببخشید آقای دکتر الان بیهوش میکنم
دکتر: سریع باش تا من لباس عوض میکنم؛ سیستم آماده است؟ چک کردید؟
دستیار ۱: بله اقای دکتر آماده؛ چک شده.
دکتر: سریع باشید؛ من باید ساعت ۵ برم. (دکتر مشغول لباس عوض کردن میشود)
دکتر: سلام عزیز قربون شما (رو به دستیار ۱) این چرا حرف میزنه؟! مگه بیهوش نکردید!
دستیار ۱: ببخشید آقای دکتر الان بیهوش میکنم
دکتر: سریع باش تا من لباس عوض میکنم؛ سیستم آماده است؟ چک کردید؟
دستیار ۱: بله اقای دکتر آماده؛ چک شده.
دکتر: سریع باشید؛ من باید ساعت ۵ برم. (دکتر مشغول لباس عوض کردن میشود)
دستیار ۲: چشم آقای دکتر (رو به بیمار) ببین عزیزم من این آمپول رو بهت میزنم چشماتو ببند تا ده بشمار. (آمپول را تزریق میکند.)
بیمار: (تند تند میشمارد) ۱؛۲؛۳؛۴؛۵.
دستیار ۲: اینجوری نه عزیزم؛ آهسته.
بیمار: ۱…۲…۳…۴…۵… (صدایش قطع میشود)
دستیار ۱: دکتر مریض آماده است.
بیمار: (بلند میشود مینشیند) نه بابا چی آماده ست؛ بعد از ۵ چنده؟
(همه متعجب نگاه میکنند)
دستیار ۱: شش!
بیمار: پس (دوباره دراز میکشد) ۶…۷…۸…۹…۱۰. (صدایش قطع میشود)
دستیار ۲: آخیش اقای دکتر بیهوش شد.
بیمار: (دوباره بلند میشود مینشیند) آقای دکتر؟! نمیشه شما عمل کنید منم نگاه کنم، به جون مادرم چیزی نمیگم؛ این آمپول اثر نداشت، چه کاریه آخه! دور همیمم حوصلمونم سر نمیره؛ ها؟!
دکتر: نهههه نهههه نمیشه آقا، یک آمپول بیهوشی دیگه بزنید لطفا!
دستیار ۱: چشم آقای دکتر (آمپول را آماده میکند) بخواب عزیزم؛ (تزریق میکند) دوباره تا ده بشمار.
بیمار: چشم؛ ۱؛۲؛۳؛۴؛۵.
دستیار ۲: این بار بیهوش شد دکتر؛ آماده است.
دکتر: (بالای سر بیمار میآید) خوب شروع میکنیم اول رگها رو تست میکنیم
بیمار: (بلند میشود) من میگم آقای دکتر این آمپول اثر نداره؟! خب چی میشه منم نگاه کنم؟!
دستیار ۱: من میگم آقای دکتر محل بهش ندید و عمل کنید
دکتر: چی میگی آقا! مگه میشه؟
بیمار: وا آره چرا نمیشه! یه روز زیر تراکتور پسر ماشالله خوابیده بودم، پسر ماشالله حواسش نبود من زیر تایر خوابیدم اومد عقب نصف بدنم زیر تراکتور پرس شد؛ کردنم تو چادرشب و آوردنم بیمارستان؛ دکتر عملم کرد خوب شدم. جاتون خالی تا آخر عمل با دکتر گپ زدیم و خندیدیم اینقدر حال داد
(دکتر از حال میرود و دستیار ۲ آب قند میدهد به دکتر تا خوب شود. کمی بعد دکتر بلند میشود مینشیند.)
بیمار: چی شد آقای دکتر! چرا از حال رفتی؟
دکتر: طوری نیست فشارم افتاد پایین.
دستیار ۲: چیکار کنیم آقای دکتر؟!
بیمار: طوری نیست شروع کنید؛ منم میرم زیر روپوش. (روپوش را روی صورتش میکشد.)
دکتر: نبض، تنفس همه چی خوبه
دستیار ۲: آره آقای دکتر خوبه همه چیز.
دکتر: چارهای نداریم پس شروع میکنیم؛ آهنگ بذارید لطفا.
(دستیار ۲ به سمت دستگاه اکو میرود و آهنگ پخش میکند.)
دکتر: تیغ، پنس، قیچی
(دراین هنگام صدای بیمار از زیر روپوش بلندتر به گوش میرسد. همه گوش میدهند. دکتر گوشش را نزدیکتر میبرد.)
بیمار: آره بابا، نمیدونم گفتند قلبت مشکل داره ،ها عمل بازه، ها، نمیدونم من که الان نمیبینم چیکار میکنند؛ زیر روپوشم، یه آهنگ غمگینی هم گذاشتند آدم دلش میگیره؛ میشنوی؟! سلفی؟! آهان باشه الان میگیرم برات میفرستم. به ننه بگو شورت و زیرپوش بذار برام تو حموم اومدم برم دوش بگیرم بو گرفته جونمها خدافظ. خدافظ (گوشی را از زیر روپوش بیرون میآورد. بالا میگیرد تا عکس بیاندازد. دکتر بار دیگر از هوش میرود و دستیار دوباره آب قند برای دکتر میآورد.)
دکتر: چیزی نیست، فشارم افتاده (خیس عرق شده است.)
دستیار ۱: میگم آقای دکتر میخواهید بقیشو فردا انجام بدیم؟!
دکتر: (متعجب) آخه چطوری! این شکمش بازه؛ میمیره تا فردا!
بیمار: (از زیر روپوش بیرون میآید مینشیند) آره دکتر راست میگه. اصلا من میرم فردا میام. حالمون گرفته شد با این اهنگ؛ اه چی گذاشتی؟!
دستیار ۲: آقا بشین؛ کجا؟ شکمت بازه! همه چیزت میریزه بیرون بخواب آقا؟! (او را میخواباند. دکتر دوباره غش میکند و باز به او آب قند میدهند تا خوب شود.)
بیمار:ای بابا این دکترم که غشیه؛ این خانم دکتر اتاق بغلی خوب عمل میکنه برو بگو همون بیاد.
دکتر: (بالای سر بیمار میآید) ببین عزیزم، اون خانم دکتر دندون پزشکه. این قلب تو چندتا از رگهاش گرفته ما باید رگها رو باز کنیم.
بیمار: خب؛ چرا معطلید همین کارو بکنید دیگه. من گفته باشم شب کار دارم باید تا اون موقع تموم بشه.
دکتر: (نفس عمیقی میکشد.) دوباره شروع میکنیم. قیچی، پنس، آهان؛ این رگ رو قطع میزنیم به این یکی (تا میزند آهنگ دشتی پخش میشود.)
دکتر: نه این نیست؛ آهان این یکی (تا میزند آهنگ: صدا حامد پهلانه)
دکتر: نه اینم که خوبه بعدی؛ آهان (صدا: امیده جهان)
دکتر: نه اینم که خوبه بعدی؛ آهان (صدای گاو و گوسفند) آهان پیدا شد همینه
بیمار: آقای دکتر چیکار کردی؟ نوار رو چرا پیچوندی!
دکتر: آقا مشکلت همین جا بود. همین رگ قلبت مشکل داشت؛ الان حلش میکنم.
بیمار: کدوم آهنگش بود؟!
دستیار: صبر کن آقا بزار دکتر کارشو انجام بده
بیمار: اقای دکتر؟!
دکتر: بله چقدر حرف میزنی تو!
بیمار: آقای دکتر من دستشویی دارم!
دکتر: بشین با اعصاب من بازی نکن آقا
بیمار: چی؟ سرمن داد میزنی! اصلن من میخوام برم؛ برو کنار (بلند میشود از روی تخت میآید پایین و شکمش را که باز شده است در دست میگیرد.)
دکتر: چیکار میکنی آقا؟!
بیمار: من به نشونه اعتراض اتاق عملو ترک میکنم.
دستیار: آقا اینجوری میمیری!
بیمار: (در حال خارج شدن، هرقدمی که برمیدارد آهنگها با هم قاطی میشوند.) نخیر من قبلا هم این کارو انجام دادم. طوری نیست الان میرم خونه میگم ننه دو تا کوک بزنه خوب میشه. بهتر از اینه که اینجا بمونم توهین تحمل کنم. (خارج میشود. دکتر دوباره غش میکند و دیگر بلند نمیشود. زیر بغلش را میگیرند و همگی از اتاق عمل خارج میشوند.)
بیمار: (تند تند میشمارد) ۱؛۲؛۳؛۴؛۵.
دستیار ۲: اینجوری نه عزیزم؛ آهسته.
بیمار: ۱…۲…۳…۴…۵… (صدایش قطع میشود)
دستیار ۱: دکتر مریض آماده است.
بیمار: (بلند میشود مینشیند) نه بابا چی آماده ست؛ بعد از ۵ چنده؟
(همه متعجب نگاه میکنند)
دستیار ۱: شش!
بیمار: پس (دوباره دراز میکشد) ۶…۷…۸…۹…۱۰. (صدایش قطع میشود)
دستیار ۲: آخیش اقای دکتر بیهوش شد.
بیمار: (دوباره بلند میشود مینشیند) آقای دکتر؟! نمیشه شما عمل کنید منم نگاه کنم، به جون مادرم چیزی نمیگم؛ این آمپول اثر نداشت، چه کاریه آخه! دور همیمم حوصلمونم سر نمیره؛ ها؟!
دکتر: نهههه نهههه نمیشه آقا، یک آمپول بیهوشی دیگه بزنید لطفا!
دستیار ۱: چشم آقای دکتر (آمپول را آماده میکند) بخواب عزیزم؛ (تزریق میکند) دوباره تا ده بشمار.
بیمار: چشم؛ ۱؛۲؛۳؛۴؛۵.
دستیار ۲: این بار بیهوش شد دکتر؛ آماده است.
دکتر: (بالای سر بیمار میآید) خوب شروع میکنیم اول رگها رو تست میکنیم
بیمار: (بلند میشود) من میگم آقای دکتر این آمپول اثر نداره؟! خب چی میشه منم نگاه کنم؟!
دستیار ۱: من میگم آقای دکتر محل بهش ندید و عمل کنید
دکتر: چی میگی آقا! مگه میشه؟
بیمار: وا آره چرا نمیشه! یه روز زیر تراکتور پسر ماشالله خوابیده بودم، پسر ماشالله حواسش نبود من زیر تایر خوابیدم اومد عقب نصف بدنم زیر تراکتور پرس شد؛ کردنم تو چادرشب و آوردنم بیمارستان؛ دکتر عملم کرد خوب شدم. جاتون خالی تا آخر عمل با دکتر گپ زدیم و خندیدیم اینقدر حال داد
(دکتر از حال میرود و دستیار ۲ آب قند میدهد به دکتر تا خوب شود. کمی بعد دکتر بلند میشود مینشیند.)
بیمار: چی شد آقای دکتر! چرا از حال رفتی؟
دکتر: طوری نیست فشارم افتاد پایین.
دستیار ۲: چیکار کنیم آقای دکتر؟!
بیمار: طوری نیست شروع کنید؛ منم میرم زیر روپوش. (روپوش را روی صورتش میکشد.)
دکتر: نبض، تنفس همه چی خوبه
دستیار ۲: آره آقای دکتر خوبه همه چیز.
دکتر: چارهای نداریم پس شروع میکنیم؛ آهنگ بذارید لطفا.
(دستیار ۲ به سمت دستگاه اکو میرود و آهنگ پخش میکند.)
دکتر: تیغ، پنس، قیچی
(دراین هنگام صدای بیمار از زیر روپوش بلندتر به گوش میرسد. همه گوش میدهند. دکتر گوشش را نزدیکتر میبرد.)
بیمار: آره بابا، نمیدونم گفتند قلبت مشکل داره ،ها عمل بازه، ها، نمیدونم من که الان نمیبینم چیکار میکنند؛ زیر روپوشم، یه آهنگ غمگینی هم گذاشتند آدم دلش میگیره؛ میشنوی؟! سلفی؟! آهان باشه الان میگیرم برات میفرستم. به ننه بگو شورت و زیرپوش بذار برام تو حموم اومدم برم دوش بگیرم بو گرفته جونمها خدافظ. خدافظ (گوشی را از زیر روپوش بیرون میآورد. بالا میگیرد تا عکس بیاندازد. دکتر بار دیگر از هوش میرود و دستیار دوباره آب قند برای دکتر میآورد.)
دکتر: چیزی نیست، فشارم افتاده (خیس عرق شده است.)
دستیار ۱: میگم آقای دکتر میخواهید بقیشو فردا انجام بدیم؟!
دکتر: (متعجب) آخه چطوری! این شکمش بازه؛ میمیره تا فردا!
بیمار: (از زیر روپوش بیرون میآید مینشیند) آره دکتر راست میگه. اصلا من میرم فردا میام. حالمون گرفته شد با این اهنگ؛ اه چی گذاشتی؟!
دستیار ۲: آقا بشین؛ کجا؟ شکمت بازه! همه چیزت میریزه بیرون بخواب آقا؟! (او را میخواباند. دکتر دوباره غش میکند و باز به او آب قند میدهند تا خوب شود.)
بیمار:ای بابا این دکترم که غشیه؛ این خانم دکتر اتاق بغلی خوب عمل میکنه برو بگو همون بیاد.
دکتر: (بالای سر بیمار میآید) ببین عزیزم، اون خانم دکتر دندون پزشکه. این قلب تو چندتا از رگهاش گرفته ما باید رگها رو باز کنیم.
بیمار: خب؛ چرا معطلید همین کارو بکنید دیگه. من گفته باشم شب کار دارم باید تا اون موقع تموم بشه.
دکتر: (نفس عمیقی میکشد.) دوباره شروع میکنیم. قیچی، پنس، آهان؛ این رگ رو قطع میزنیم به این یکی (تا میزند آهنگ دشتی پخش میشود.)
دکتر: نه این نیست؛ آهان این یکی (تا میزند آهنگ: صدا حامد پهلانه)
دکتر: نه اینم که خوبه بعدی؛ آهان (صدا: امیده جهان)
دکتر: نه اینم که خوبه بعدی؛ آهان (صدای گاو و گوسفند) آهان پیدا شد همینه
بیمار: آقای دکتر چیکار کردی؟ نوار رو چرا پیچوندی!
دکتر: آقا مشکلت همین جا بود. همین رگ قلبت مشکل داشت؛ الان حلش میکنم.
بیمار: کدوم آهنگش بود؟!
دستیار: صبر کن آقا بزار دکتر کارشو انجام بده
بیمار: اقای دکتر؟!
دکتر: بله چقدر حرف میزنی تو!
بیمار: آقای دکتر من دستشویی دارم!
دکتر: بشین با اعصاب من بازی نکن آقا
بیمار: چی؟ سرمن داد میزنی! اصلن من میخوام برم؛ برو کنار (بلند میشود از روی تخت میآید پایین و شکمش را که باز شده است در دست میگیرد.)
دکتر: چیکار میکنی آقا؟!
بیمار: من به نشونه اعتراض اتاق عملو ترک میکنم.
دستیار: آقا اینجوری میمیری!
بیمار: (در حال خارج شدن، هرقدمی که برمیدارد آهنگها با هم قاطی میشوند.) نخیر من قبلا هم این کارو انجام دادم. طوری نیست الان میرم خونه میگم ننه دو تا کوک بزنه خوب میشه. بهتر از اینه که اینجا بمونم توهین تحمل کنم. (خارج میشود. دکتر دوباره غش میکند و دیگر بلند نمیشود. زیر بغلش را میگیرند و همگی از اتاق عمل خارج میشوند.)
… متن نمایشنامه طنز …
سخن پایانی
طنز برای بیان انتقادات هنری بسیار جذاب و تاثیرگذار محسوب میشود؛ لطیفههای خندهدار عبید زاکانی و داستانهای طنز بهلول نیز، دو نمونه از داستانهای کوتاه طنز مشهور در ادبیات فارسی هستند. امیدواریم از خواندن دو متن نمایشنامه طنزی که در این مطلب آورده شد، لذت برده باشید. همچنین شما میتوانید مجموعه انشاهای طنز خنده دار را نیز در ستاره بخوانید.
لطفا نظرات خود را با ما در میان بگذارید.