متن شعر باز این چه شورش است، متن کامل شعر و فایل صوتی

صدای پای محرم می‌آید و شور و شوق عزا در هر کوی و برزنی برپاست؛ در این مطلب متن شعر باز این چه شورش است به همراه فایل صوتی برای دانلود، برای شما عاشقان حسینی آماده کرده‌ایم.

باز این چه شورش است

گزافه نیست اگر بگوییم که برخی شعرا، عمده یا حتی تمام شهرت خود را مدیون شعرهای عاشورایی و شعر زیبا در مدح امام حسین خود هستند. محتشم کاشانی از جمله‌ این شعرای دلسوخته است که هنوز هم با خواندن شعر محرم معروف او، با آن مطلع بی‌نظیر که «باز این چه شورش است که در خلق عالم است…» آه از نهاد دلدادگان امام حسین (ع) برمی‌خیزد.

در این مطلب متن شعر باز این چه شورش است و مختصری از زندگینامه این شاعر والامقام آورده شده‌است. پیش از خواندن این شعر به شما پیشنهاد می‌کنیم اگر علاقه‌مند به اشعار حسینی و عاشورایی هستید، مجموعه تک بیتی امام حسین (ع) و شعر عاشورایی را نیز مطالعه کنید.

 
 
متن شعر باز این چه شورش است
متن شعر باز این چه شورش است

 

فایل صوتی باز این چه شورش است

 

باز این چه شورش است؛ که در خلقِ عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
سرهای قدسیان؛ همه بر زانوی غم است
گویا عزای اشرفِ اولادِ آدم است
زینب به سر زنان؛ بهر چه میدود؟
با ناله و فغان؛ سوی که میدود؟
او را چه میشود؟
نامِ که میبرد؟

میرود کنارِ نورِ دو عینش؛ حسینش
میرود ببیند نعشِ حسینش، حسینش…
دم به دم میزند فریاد؛ وای حسینم

وای حسینم! وای حسینم! وای حسینم!

باز این چه شورش است؛ که در خلقِ عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
این کشته ی فتاده به هامون؛ حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون؛ حسین توست
این ماهیِ فتاده به دریای خون؛ که هست؟
زخمِ ستاره بر تنش افزون؛ حسین توست
باز این چه شورش است؛ که در خلقِ عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟

متن شعر باز این چه شورش است (متن کامل)

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سر‌های قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پروردهٔ کنار رسول خدا حسین

کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست
خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بی‌ستون شدی

کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی

کاش آن زمان ز آه جهان‌سوز اهل بیت
یک شعلهٔ برق خرمن گردون دون شدی

کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی

کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی

کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی

گر انتقام آن نیفتادی بروز حشر
با این عمل معاملهٔ دهر، چون شدی

آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند

بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند

آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

پس آتشی ز اخگر الماس ریزه‌ها
افروختند و در حسن مجتبی زدند

وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند

وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت کوفیان
بس نخل‌ها ز گلشن آل عبا زدند

پس ضربتی کزان جگر مصطفیدرید
بر حلق تشنهٔ خلف مرتضیزدند

اهل حرم دریده گریبان گشوده مو
فریاد بر در حرم کبریا زدند

روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب 

چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید
جوش از زمین بذروه عرش برین رسید

نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب
از بس شکست‌ها که به ارکان دین رسید

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید

باد آن غبار، چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

پر شد فلک ز غلغله، چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید

کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرین رسید

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دل است و هیچ دلی نیست بی‌ملال

ترسم جزای قاتل او، چون رقم زنند
یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق به در آید ز آستین
چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک
آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند

فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند

جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا
در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب‌وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بی‌عماری و محمل شترسوار

با آن که سر زد آن عمل از امت نبی
روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت: قیامت قیام کرد

بر حربگاه، چون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید
هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخم‌های کاری تیغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی‌اختیار نعرهٔ هذا حسین او
سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعه‌الرسول
رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول

این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل‌ تر کز آتش جان سوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

این غرقه محیط شهادت که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین توست

این خشک لب فتاده دور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسینتوست

این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه
خرگاه زین جهان زده بیرون حسینتوست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون حسینتوست

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

کای مونس شکسته دلان حال ما ببین
ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا
طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین

تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر
سر‌های سروران همه بر نیزه‌ها ببین

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
یک نیزه‌اش ز. دوش مخالف جدا ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکهٔ کربلا ببین

یا بضعه‌الرسول ز ابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد

خاموش محتشم که از این حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

خاموش محتشم که از این شعر خونچکان
در دیده اشگ مستمعان خون ناب شد

خاموش محتشم که از این نظم گریه‌خیز
روی زمین به اشگ جگرگون کباب شد

خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد

تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد‌

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده‌ای
وز کین چها درین ستم آباد کرده‌ای

بر طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای

ای زادهٔ زیاد نکرده‌ست هیچ گه
نمرود این عمل که تو شداد کرده‌ای

کام یزید داده‌ای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‌ای

بهر خسی که بار درخت شقاوتست
در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای

با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای

حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای

ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشر درآورند

 

حکایت سرودن شعر باز این چه شورش است 

قصه‌ سرودن این ترکیب بند معروف محتشم کاشانی شنیدنی است؛. مرحوم حاج ملاعلی آقا واعظ تبریزی در کتاب وقایع الأیام آورده است: “گویند، چون پسر مولانا محتشم درگذشت، مرثیه‌ای به جهت او گفت. شبی امام علی (ع) را در خواب دید. فرمود: «ای محتشم! از برای فرزند خود مرثیه گفتی، چرا برای قرة‌العین من نگفتی؟!» محتشم صبح بیدار شده و در اندیشه این خواب بود که شبی دیگر باز در خواب دید که فرمود: «مرثیه به جهت فرزندم حسین بگو!» عرض کرد که فدایت شوم! چه بگویم؟! فرمودند که بگو: «باز این چه شورش است که در خلق عالم است»!

محتشم بیدار شد؛ مصرع دیگر در خاطرش بود و همان ساعت به یُمن توجّه امیرالمؤمنین (علیه السلام) شروع کرد، تا به این مصرع رسید: «هست از ملال گر چه بری ذات ذوالجلال»؛ اما مصرع دیگر به خاطر او نمی‌رسید.

چند روز گذشت و شبی امام زمان (عج) را در خواب دید که فرمودند: «او در دل است و هیچ دلی نیست بی‌‌ملال!»؛ پس بیدار شده و آن بند را به پایان می‌رساند.

 

متن شعر باز این چه شورش است
متن شعر باز این چه شورش است

 

مختصری بر زندگینامه محتشم کاشانی

شمس‌الشعراء، سید کمال‌الدّین علی، فرزند خواجه میراحمد کاشانی، متخلّص به محتشم کاشانی (۹۰۵ -۹۹۶  ه‍ ق)، شاعر اوایل عهد صفوی و از معاصرین شاه‌طهماسب صفوی است. او در کاشان که از شهر‌های مهم کویری ایران به شمار می‌رود، می‌زیسته و در ابتدا همانند پدرش، به شغل بزازی یا شَعربافی مشغول بوده‌است؛ اما پس از مدتی از این حرفه روی گردانده و شاعری را اختیار می‌کند و استاد او در این فن، مولانا صدقی استرآبادی بوده‌است.

وی در زمانه‌ خود با شعرای نام‌آور عهد خویش از جمله وحشی بافقی ارتباط داشته و با آنان مکاتبه می‌کرده است. جالب است بدانید که او به دلیل بیماری (درد مزمن پا) به جز به عتبات عالیات، خراسان و اصفهان، به نقاط دیگر سفر نکرده و در قصاید خود به این سفر‌ها نیز پرداخته است.

 

متن شعر باز این چه شورش است

 

محتشم در ابتدا قصیده‌سرایی مداح بود و پادشاهان و بزرگانی مانند شاه‌طهماسب صفوی را مدح می‌گفت؛ اما مدتی بعد به واسطه تمایلات دینی و شور تشیع، به سرودن اشعار مذهبی و مصائب اهل بیت (ع) روی آورد که بدون تردید سبکی تازه و بدیع در سرودن اشعاری از این دست بود. تا جایی که می‌توان گفت: نام او امروز با ترکیب‌بند معروف «باز این چه شورش است» گره خورده است و شاعران بسیاری پس از محتشم تاکنون از ترکیب‌بند یادشده در شعر‌ها و نوحه‌های خود سود برده‌اند.

شایان ذکر ایت که اولین اشعار مذهبی محتشم در سوگ غم مرگ برادرش بود که ابیات زیبائی در غم هجر او سرود. وی پس از آن به سرودن مرثیه‌هایی در واقعه جانسوز کربلا، عاشورای حسینی و مصیبت‌نامه‌های مختلف پرداخت. سرانجام محتشم کاشانی در سن ۹۱  سالگی درگذشت و در زادگاه خود، کاشان، در محله‌ای که اکنون به «محلّۀ محتشم» مشهور است به خاک سپرده شد.

 

متن شعر باز این چه شورش است
متن شعر باز این چه شورش است

 

سخن آخر

در این مطلب متن شعر باز این چه شورش است به همراه مختصری بر زندگینامه شاعر آن، محتشم کاشانی، آورده شد. برای آشنایی بیشتر با آثار این شاعر نامی، می‌توانید گلچینی از اشعار محتشم کاشانی را نیز در ستاره بخوانید. همچنین پیشنهاد می‌کنیم تا زیباترین عکس‌نوشته‌های محرم را در ستاره ببینید و از آن‌ها برای پروفایل شبکه‌های اجتماعی خود استفاده کنید.

منتظر دریافت نظرات و پیشنهادات شما، برای ارتقای کیفیت مطالب ستاره هستیم.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید