ستاره | سرویس هنر – «شاید مردم این دنیای لعنتی از هم میترسن.» درسته! شاید به گفته جان اشتاین بک، ما مردم از هم میترسیم که تا این حد تنها هستیم. شاید از بی وفایی، میترسیم، از ترک شدن، از قضاوت ناعادلانه، از مرور خاطرات از دست رفته میترسیم؛ میترسیم از دلتنگی برای معشوقی که عاشق نبود و تنهایی را انتخاب میکنیم و تنها میشویم. غم تنهایی و درد دلتنگی را تحمل میکنیم، اما میترسیم از ارتباط با مردمی که شاید ما را بیازارند. در این حال نوشتن متن دلتنگی و تنهایی راهی است تا اندکی به آرامش برسیم.
متن دلتنگی و تنهایی
وقتی همیشه لبخند روی لبانم را حفظ میکنم، هیچ کس نمیتواند حدس بزند که از درون چقدر غمگین و تنها هستم.
همیشه از این متنفر بودم که آدمایی رو که دوست دارم رها کنم،
ولی اونا انگار یه قدم از من جلوتر بودن و همشون یه روز بی خبر منو ترک کردن.
گاهی وقتا همه آرزوم میشه اینکه بدونم توی این دنیا حداقل برای یه نفر هم که شده مهمم.
این روزا دارم میفهمم،
راسته که میگن تنهایی یکی از سختترین غمهایی هست که آدم میتونه تجربه کنه.
گاهی توی شلوغترین جاها هم احساس میکنی تنهاترین آدم روی زمینی.
تنهاترین آدما، اونایی هستن که با قلب مهربونشون به همه لبخند میزنن و همیشه به نظر میرسه که حالشون خوبه،
دردناک است که بغض راه نفست را بسته باشد و تو ناچار باشی غمت را در درون خودت نگاه داری تا کسی پی به احساست نبرد.
سخت است بدون اشک ریختن گریه کنی.
سخت است با قلب پر از اندوه لبخند بزنی.
پشت این خندههای دروغین، قلبی تنها پنهان شده است که محتاج نوازش دستیست تا او را به تپش وادارد.
وقتی تنها همدم من اضطراب و نگرانیست و تنهایی همه سهم من از دنیاست،
راهی به جز پناه بردن به کنج تاریک و افسرده خود ندارم.
شاید سخت باشد ولی من هنوز هم تنهایی را به زخم خوردن از انسانهایی که روزی به آنها اعتماد داشتم، ترجیح میدهم.
کمی بیشتر تحمل کن!
روزی در خواهی یافت رنج این روزها، تو را تبدیل به انسانی قویتر کرده است که هر ضربه ای او را از پای نمی اندازد.
در این لحظه کسی را میخواهم که دستهایم را گرم و عمیق در دست بگیرد، مطمئن به چشمانم نگاه کند،
و بگوید که اوضاع بهتر خواهد شد.
بدترین قسمت تنها بودن، زمانی است که بقیه از تنهایی تو آگاه میشوند و آنوقت تو تبدیل به موجودی رقت انگیز میشوی که سزاوار دلسوزی و ترحم هستی.
حقیقت این است:
کسی که از همه به من نزدیکتر بود،
امروز با من غریبه تر از هر غریبهای شده است.
این غم مرا میکشد.
سختترین قسمت مرور خاطرات، به یاد آوردن لحظه ها و کسانی که در گذشته بودند و حالا جای خالی آنها احساس میشود، نیست.
مرور خاطرات تنهاییت را به رخ میکشد،
هنگامی که میفهمی هیچ کس را نداری تا آن خاطرهها را برایش تعریف کنی.
و این دردناکترین قسمت ماجراست.
زمانی فرا میرسد که میآموزی
چشمت را به روی دنیا ببندی،
وقتی هیچ کس نیست که تو راببیند؛
دهانت را ببندی،
وقتی هیچ کس نیست که صدایت را بشنود.
و یاد میگری فاصله بگیری،
وقتی هیچ کس نیست که دستت را بگیرد.
غم انگیز است که میدانم
بعد از تو،
برای هیچ کس
مثل تو
و
به اندازه تو
مهم نیستم.
شاید من به راستی غمگین نیستم.
شاید احساس تنهایی من برای این است که،
هرکدام از دوستانم برای نفعی در کنارم هستند.
چه اندوهی بیشتر از اینکه عاشق کسی باشی و بدانی
هیچ وقت به او نمیرسی.
گاهی با خودم فکر میکنم اینکه درد را احساس میکنم،
نشانهای است از این که هنوز زنده هستم.
و چه غم انگیز بود،
اینکه تو در کنارم نبودی تا بگویی همه چیز درست خواهد شد.
خیلی غم انگیز است با چشمان خود ببینی،
افرادی که امروز میشناسی،
تبدیل به افرادی شده اند که قبلا میشناختی.
همه چیز بین ما تمام شده است و من برای این
غمگینم.
خوشحالم اما،
که در گذشته خاطراتی با هم داشتهایم که امروز میتوانم ساعتهای طولانی آنها را در ذهنم مرور کنم.
میدانی چه چیزی آزاردهنده است؟
اینکه میفهمم تو هیچ وقت به آن اندازه که من عاشقت هستم، عاشق من نیستی و حتی رنجی که من میبرم بسیار بیشتر است.
احساس سختی است،
رانده شدن از جانب کسی که برایت
ارزشمندترین انسان روی زمین است.
قول میدی که خوشحال باشی؟
اینو گفت
احساس تنهایی میتونه تو رو درهم بشکنه،
میتونه ضعیفت کنه،
میتونه آزارت بده،
یا میتونه از تو یه آدم جدید بسازه.
همه چیز به انتخاب خودت بستگی داره.
تنهایی را وقتی خودمان انتخابش کرده باشیم حس خوشایندی دارد،
ولی تنهایی که دیگران برای ما ساخته اند آزاردهنده است.
همانند یک کشتی که در میان آبهای دریا در حال غرق شدن است احساس تنهایی میکنم.
آسمان به لطافت میبارد و دنیا در آرامش است.
به چشم من اما، گویی همه چیز درحال محو شدن است.
هیچکس ولی از حالم باخبر نیست.
هیچ کس نمیداند حس خلا درونم چگونه به قلبم چنگ می اندازد.
احساس تنهایی مانند موریانه از درون ذره ذره وجود انسان را میخورد و او را ضعیف میکند، بدون اینکه ظاهر او چیزی نشان دهد.
یه وقتایی هرچقدر هم که آدم خوبی باشی،
آدم موفقی باشی،
یا حتی خیلی پولدار باشی،
باز هم زمانی میرسه که احساس میکنی خیلی تنها هستی.
احساس میکنی هیچکس رو نداری و هیچ جایی، جای تو نیست.
آن هنگام که احساس غم میکنم،
آن هنگام که احساس تنهایی میکنم،
آن هنگام که دلتنگ تو هستم،
آن هنگام که همه وجودم برای دیدنت پر میکشد،
دستم را به روی سینه ام میگذارم تا وجودت را در قلبم، حس کنم.
احساس تنهایی نمیکنم.
خاطرات همیشه با من هستند.
تا کسی دروغ نگوید، راستگویی پیدا نیست.
تا کسی ضعیف نباشد، قوی بودن معنی پیدا نمیکند.
تا عشق نیاید کسی خوشبخت نیست.
و حس تنهایی نیست، تا وقتی کسی نرفته باشد.
دردناک تر از حس دلتنگی،
حس فراموش شدن از جانب کسیست،
که نمیتوانی او را فراموش کنی.
بالاخره روزی کسی را مییابی که گذشتهات را کنار میگذارد،
زیرا میخواهد آیندهات باشد.
شب شده است.
روی تختخوابم دراز کشیدهام،
ولی خواب به چشمانم نمیآید.
به حال این روزهایم فکر میکنم.
فکر میکنم و فکر میکنم.
میترسم.
پتو را به روی صورتم میکشم و چشمهایم را میبندم.
با یک دست گوشم را میگیرم تا صدایی نشنوم.
بازوانم به لرزه افتادهاند.
دوست دارم وقتی چشمانم را باز میکنم به یاد بیاورم که همه آن فکرها فقط یک کابوس وحشتناک بوده است.
خوب یا بد، زندگی در لحظهای تغییر میکند.
ما مجبوریم آن را بپذیریم و به بهترین شیوهای که ممکن است پیش برویم.
من سخت ترین لحظات زندگی را به تنهایی پشت سر گذاشته ام.
من به هیچ کس نیازی ندارم.
اگر حالا در کنار من هستی، این برای کمک به تنهایی من نیست.
من با تنهایی خود رفیقم.
اینکه من تنها هستم نشانهای از غم و ضعف من نیست.
تنهایی من نشان میدهد که آنقدر قوی هستم که برای عبور از سختیها نیاز به هیچ کمکی نداشته باشم.
ساده است قلب کسی را بشکنی و بگویی:
ببخشید.
سخت است، اما هنگامی که قلبت شکسته است، بگویی:
خوبم.
هیچ وقت،
خیلی اعتماد نکن.
خیلی عشق نورز.
خیلی اهمیت نده.
این خیلی ها،
روزی خیلی آزارت میدهند.
هزاران کلمه نمیتوانند تو را بازگردانند.
این را میدانم زیرا،
هزار کلمه گفتم و تو بازنگشتی.
هزاران قطره اشک نمیتوانند تو را بازگردانند.
این را میدانم زیرا،
هزاران قطره اشک ریختم و تو بازنگشتی.
تو رفتهای و قلب شکسته مرا با هزاران خاطره شیرین تنها رها کردهای.
من این خاطرهها را نمیخواهم.
قلب شکستهام فقط تو را میخواهد.
☆☆☆
شما هم احساس تنهایی میکنید؟ تنهایی را انتخاب کردهاید یا به شما تحمیل شده است؟ برای رهایی از این حس چه میکنید؟ لطفا نظرات خود را با ما و دیگر مخاطبان ستاره در بخش ارسال نظر در میان بگذارید.
مطالب پیشنهادی: