ستاره | سرویس سرگرمی – ممکن است از شما خواسته شده باشد انشا در مورد مرگ بنویسید؛ اما نوشتن درمورد آن برای شما ناراحت کننده باشد. مطمئنا در مقایسه مرگ و زندگی برای ما زندگی بسیار شیرین و دلپذیر میآید آنقدر که ترک کردن آن بسیار تلخ میشود. اما ما از دنیای پس از مرگ چیز زیادی نمیدانیم تنها میدانیم مرگ پدیدهای حتمی است که برای همه ما اتفاق خواهد افتاد. در این بخش انشایی درباره مرگ با کمی چاشنی طنز برای شما آماده کردهایم و امیدواریم مورد پسند شما واقع شود.
انشا در مورد مرگ به زبان طنز
مرگ پایان زندگی در این دنیاست. پدیدهای که یادآوری آن همواره با غم تمام شدن زندگی و ترس از رویدادهایی که اطلاع کافی در مورد آن نداریم همراه است. یاد مرگ باعث میشود که کارهای نادرست خود را کنار بگذاریم و به این فکر کنیم که پس از مرگ ما دوستان، آشنایان و افراد خانواده از ما به نیکی یاد کنند و پس از عبور از این دنیا به خاطر گناهان و اشتباهاتی که انجام دادهایم، بخشوده شویم.
اما بیایید از یک زاویه دیگر به مرگ نگاه کنیم. مثلا این که اصلا چرا باید بمیریم؟ مگر زندگی در این دنیا مشکلی دارد که باید به مرگ منتهی شود؟ دانشمندان سالهاست در پی یافتن راههایی هستند که به واسطه آن زندگی را، تا آنجا که ممکن است، در این دنیا طولانی کنند. مثلا از طریق دستکاری ژنتیک عمر اعضا و جوارح انسان را زیاد کنند تا در طی زمان به قول مکانیکها مستهلک نشود و از کار نیفتند. آنها معتقدند اگر هر کدام از اعضای بدن ما پیر شوند و کم کم از کار بیفتند، بدن ما رو به از میان رفتن میگذارد و آن وقت چارهای نداریم غیر از آن که بمیریم.
در مورد دستکاری ژنتیک اطلاعی ندارم ولی فکر میکنم از آنجا که خود دانشمندان معتقدند پلاستیک پس از چند میلیون سال تجزیه میشود. به دانشمندان پیشنهاد میکنم اعضا و اندام بدن ما را با نوع پلاستیکی آن تعویض کنند تا هرگز تجزیه نشوند و از بین نروند. آن وقت در موقع بازی کردن «اسم و فامیل» هرگز دچار مشکل نمیشویم و میتوانیم به عنوان اشیا از کلمات «معده پلاستیکی»، «بصل النخاع پلاستیکی» و کلا «آدم پلاستیکی» استفاده کنیم و دیگر هیچ کس نمیگوید قبول نیست. چون بدن همه پر از چیزهای پلاستیکی است.
از این مسائل که بگذریم، اتفاقات زیادی ممکن است منجر به مرگ انسان شود که یکی از مهم ترین آنها تصادف است. اشتباه نکنید! منظور من از تصادف؛ برخورد ماشینها در خیابانها و جادهها نیست. منظور اتفاقات تصادفی است که باعث میشود انسان قبل از آن که به خودش بیاید، میفهمد مرده است. مثلا این که انسان برای بادبادک بازی به پشت بام برود و یک لحظه حواسش به بادبادک خندان و رقصان در باد پرت شود و از لب پشت بام به طرف خیابان پرت شود یا این که برای تفریح به طبیعت برود و یک عقرب از خدا بیخبر وقت را غنیمت بشمرد و زهر خود را در بدن او خالی کند یا اصلا آدم به جنگل برود و همین طور که در حال طبیعت گردی است، شیری، ببری، پلنگی یا حتی کفتاری به او حمله کند و با یک حرکت سریع او را از پا درآورد. ما آدمها هم آهو و گوزن خوش خط و خال نیستیم که پس از کلی تعقیب و گریز تسلیم چنگال مرگ بشویم. تا میآییم به خودمان بجنبیم، میبینیم به آن دنیا رفتهایم.
اصلا شاید مرگ خیلی راحتتر از اینها باشد و لازم نباشد که برای مردن به جای خاصی سفر کنیم؛ مثلا ممکن است کسی انگشت خود را توی بینیاش فرو برده باشد و در همان حال زمینلرزهای بیاید و صاف بزند زیر دست او و انگشت محترم تا منتهیالیه مغزش فرو برود و با یک ضربه مغزی با دنیا خداحافظی کند. یا این که اصلا وقتی سر کلاس نشسته است و ته مداد پاککن خود را میجود، پاککن ریز ته مداد کنده شود و صاف بیفتد ته حلق او و راه نفسش را بند بیاورد. مرگ به روشهای پیش پا افتادهتر هم ممکن است. مثلا همین طور که کسی در حال نوش جان کردن ناهار است، با تلفن همراه خود در حال مکالمه باشد و آن وقت دوستش یک لطیفه بامزه بگوید و او بزند زیر خنده و یک دانه برنج صاف برود و راه تنفسش را بند بیاورد.
همه اینها را گفتم تا بگویم مرگ در یک قدمی ماست و با این دست اتفاقات و هزار جور اتفاق دیگر به راحتی ممکن است از این دنیا برویم. اصلا ممکن است یک قطره از آب دهان ما راه خود را گم کند و به جای این که مستقیم در حلق ما فرو برود، برود و راه بینی مان را بگیرد و ما را به آن دنیا بفرستد. به همین راحتی! اما روزها و ماهها و سالها میگذرد و ما از این اتفاقها جان سالم به در میبریم؛ چون کسی هست که همیشه حواسش به ماست. خودش ما را ساخته و پرداخته و خودش دوست دارد ما را زنده نگه دارد و نباید از این همه توجه و مراقبت او غافل باشیم. از سوی دیگر از مرگ هم نباید غافل شد؛ چرا که واقعیتی انکارناپذیر است و سر آخر یقه همه آدمها و حتی همان آهوها و گوزنهای تیز پا را هم میگیرد. ما میرویم و آنچه از ما در دنیا باقی میماند، خاطره کارهایی که کردهایم و نکردهایم بر جا میماند.
معمولا مردم عادت دارند از کسی که دستش از دنیا کوتاه است به نیکی یاد کنند و همیشه میگویند: «خدا رحمتش کند. آدم خوبی بود.» ولی یک لحظه بیایید به این فکر کنیم که روزی که ما از دنیا میرویم، همه رسمها عوض شده باشد و این حرفها از مد افتاده باشد و آن وقت کسی بیاید سر قبر ما و صاف و پوست کنده بگوید: «عجب آدم بی خودی بودی! خوب شد مردی. یادت هست فلان روز از تو پول قرض خواستم و تو به من ندادی؟ حالا من هم میتوانم برایت خیرات کنم و نمیکنم، ببینم خوشت میآید یا نه.» خلاصه که باید حواسمان باشد که هیچ کس نسبت به زندگی و مرگ ما دلسوزتر از خودمان نیست. پس کاری کنیم پس از مرگمان، حتی اگر تعریف و تمجید و به نیکی یاد کردن از مرده از مد افتاده باشد، کسانی باشند که گاهی یادی از ما کنند و روان ما را با تقدیم فاتحهای، خیراتی، یا چیزی از این دست شاد کنند.
نظر خود را درباره این انشا در مورد مرگ، از طریق «ارسال نظر» در پایین همین صفحه با ما در میان بگذارید.
...
اون یک تیکه زمین لزره خیلی باحال بود
مریم
یعنی
مممممم
واقعا این خنده دار بود
19538387835848348
به هیچ عنوان خنده دار نبود
fa
اصلا خندهدار نبود