ستاره | سرویس سرگرمی – انشا در مورد خاطره یا همان انشا خاطره نویسی مربوط به مهارت های نوشتاری نهم است، البته در کلاس دوازدهم نیز درمورد خاطره نویسی بحث شده است. انشای خوب باید سه بخش مقدمه، بدنه اصلی و نتیجهگیری را داشته باشد.
شما اگر بخواهید درباره یکی از خاطرههای زندگیتان انشای قابل قبولی بنویسید، باید خاطره مورد نظر را بدون سانسور و با هر زبانی که راحتترید، روی کاغذ بیاورید، سپس قسمتهای اضافی را حذف و لحن جملات را نوشتاری کنید و در پایان ابتدای آن یک مقدمه و در انتها نتیجهگیری بنویسید. اینطوری یک انشای کامل خواهید داشت. در ادامه سه انشا درباره خاطره نویسی برای مخاطبان ستاره نوشته شده است. این انشاها را بخوانید، از آنها ایده بگیرید و خودتان انشاهای زیبا بنویسید.
۱. انشا بهترین خاطره زندگی من
هرکسی خاطرات به یاد ماندنی زیادی در زندگی دارد که بعضی از آنها تلخ و بعضی شیرین هستند. خاطرات شیرین از بهترین اتفاقات زندگی هستند. در این انشا میخواهم یک انشا در مورد یک خاطره خوب که بهترین خاطرهام است را بنویسم.
از چند روز قبل یادم بود که چهارشنبه تولدم است. دوست داشتم مثل سال گذشته مامان یک کیک کوچک بپزد و شب که همه خانواده دور هم جمع شدیم، با بابا، خواهر و برادرم جشن تولد بگیریم.
چهارشنبه صبح قبل از رفتن به مدرسه به مامان گفتم: «امروز چیز خاصی نمیخواین بپزین؟» و چشمک زدم. مامان با تعجب گفت:«نه! منظورت چیه؟» یک کم دمغ شدم و گفتم:«هیچی.» و خداحافظی کردم و به مدرسه رفتم.
عصر که از مدرسه برگشتم، دیدم خواهرم دارد بادکنک باد میکند و در همان حال به برادرم میگوید کاغذ رنگیها و ریسهها را کجا بچسباند. گفتم: «خبریه؟» خواهرم با لحن مسخره گفت: «هرچند نمیدونی چه خبره اما بیا کمک کن.» برادرم گفت: «مامان میخواست سورپرایزت کنه، آبجی گفت خودتم باید کمک بدی. زود باش بیا این کاغذ رنگیها را از دستم بگیر.» دور خانه را دنبال مامان گشتم، نبود. یکدفعه دیدم با پدرم وارد شدند. یک کیک دو طبقه خریده بودند. مامان کیک را روی پیشخوان اوپن گذاشت، آمد صورتم را بوسید و گفت: «تولدت مبارک!» بابا گفت: «لوسش نکن دیگه!»
از خوشحالی نمیدانستم چکار کنم که خواهرم دستوراتش را صادر کرد! خاله، عمو و دایی همه دعوت شده بودند. من باید خودم را آماده میکردم تا به عنوان گل مجلس بدرخشم. بهترین لباسم را پوشیدم و موهایم را حالت دادم.
شب فامیل یکی یکی آمدند و هدیههای کوچک و بزرگشان را تقدیم کردند. بعضیهایشان خوشحالم کرد و بعضی هم البته به درد نخور بود اما به هر حال دستشان درد نکند.
دست بچهها فشفشه کوچک دادیم و شمعهای روی کیک را با همدیگر فوت کردیم. اینکه همه به خاطر من شاد و خوشحال بودند، باعث شد که آن روز بهترین و به یاد ماندنیترین روز زندگی من باشد.
از این انشا نتیجه میگیریم که بهترین خاطرهها را بهترین آدمهای زندگیمان با مهربانیشان برایمان میسازند و من خوشحالم که بهترین خانواده دنیا را دارم.
≈≈≈ انشا خاطره نویسی ≈≈≈
۲. انشا در مورد یک خاطره بد
زندگی پر از اتفاقات کوچک و بزرگ است. اتفاقات بد در زندگی هر کسی ممکن است رخ بدهد و او را غمگین و ناراحت کند. در این انشا یک خاطره بد را برایتان میگویم.
یک روز تابستانی بود. روزهای تابستان عادت داشتم تا لنگ ظهر بخوابم و کسی هم کاری به کارم نداشت اما آن روز صبح زود با صدای بابا بیدار شدم. من را صدا میکرد. با همان سر و وضع ژولیده به هال رفتم. بابا گفت: «صبحانهات را بخور تا برویم…» پرسیدم: «کجا؟» گفت: «فکر میکنم انا لله و انا الیه راجعون را که بگویم، خودت منظورم را میفهمی.»
دنیا روی سرم خراب شد. مادربزرگم مدتی بود که دو بار پشت سر هم سکته کرده بود و نصف بدنش فلج شده بود. مادربزرگ دوستداشتنی عزیز من. پخش زمین شدم، گریه کردم و گفتم:«خدایا تو حق نداشتی، تو حق نداشتی عزیزم رو از من بگیری…» داشتم کفر میگفتم اما اگر این را هم نمیگفتم که دق میکردم.
بابا گفت:«وقت برای گریه هست. زود آماده شو، باید برای کارهای خاکسپاری برویم.» به زور خودم را از زمین کَندم و بلند شدم. نیمساعت بعد من و مامان و بابا توی جاده بودیم تا برویم خانه پدربزرگم.
وقتی رسیدم، همه گریه میکردند. عموی کوچکم توی سرش میزد و عمهام ضجه میزد. مادربزرگم آرام خوابیده بود و چشمهایش را بسته بودند. از رنجها و دردها خلاص شده بود. اما ما را تنها گذاشته بود و این غمی نبود که بشود آن را به این زودی هضم و درک کرد. مخصوصاً برای من که کودکیام را در پناه او و مهربانیهایش بزرگ شده بودم. داشتم گریه میکردم که آمبولانس آمد.
مردها گفتند:«لا اله الا الله» داد زدم و گفتم: «مامانی منو نبریدش.» عموی بزرگم مرا بغل کرد، از کنار جسم بیجان مادربزرگم دور کرد، دستش را روی سرم کشید و گفت:«مرگ حَق است!»
سالها از آن اتفاق میگذرد. اما هنوز این خاطره غمگین جلوی چشمم است. آن روزی که یکی از پشت و پناههای عاطفیام را از دست دادم، بدترین خاطره عمر من است.
≈≈≈ نمونه خاطره نویسی کوتاه ≈≈≈
۳. انشا خاطره نویسی درباره یک روز عادی به زبان ادبی
خاطرهها لازم نیست آنقدر هیجان انگیز باشند که شور و شوق بینهایت را در دلمان زنده کنند و یا آنقدر بد که اشک را از چشمانمان جاری سازند. خاطره میتواند خیلی عادی باشد، مثل خاطره روزی که میخواهم برایتان بگویم.
در اتاق نشسته بودم که صدایی آمد. بلند شدم و به طرف پنجره رفتم و از پشت شیشه پنجره کوچه را نگاه کردم باران شروع به باریدن کرده و دانههای درشت باران به کف کوچه میخورد و از برخورد آن آب باران جمع شده کف کوچه به بالا پرتاب میشد.
لباس گرم پوشیدم و چترم رنگیام را برداشتم و به کوچه رفتم. چتر را روی سرم گرفته بودم، صدای برخورد باران روی چتر چقدر زیبا بود . باد سردی میوزید و باران را به هر سمتی که میخواست متمایل میکرد و چتر من نیز هماهنگ با باد به این طرف و آن طرف میرفت.
نگه داشتن چتر توی دستم برایم سخت شده بود. انگار باد دوست نداشته باشد که من زیر باران چتر داشته باشم تمام تلاشش را میکرد تا چترم را از دستم بیرون آورد و با خود به آسمان ببرد.
عاقبت برای دقایقی موفق شد. چتر از دستم افتاد و یکی دو متر جلوتر و روی زمین افتاد و غلت زد. من به دنبال آن رفتم تا باد بیشتر آن چتر را از من دور نکند.
چتر را برداشتم اما دیگر لباسهایم زیر باران خیس شده بودند. با این حال چتر رنگیام را دوباره روی سر گرفتم و به راهم ادامه دادم. احتمال داشت که سرما بخورم اما دیدن منظره بارانی آنقدر لذتبخش بود که دلم نمیآمد به خانه برگردم.
در حال رفتن به سمت پارک بارانی، به این فکر میکردم که چترها میتوانند همدم تنهایی ما در روزهای بارانی باشند، و بدون ترس از خیس شدن زیر باران تا هر کجا که خواستیم همراه ما بیایند.
تا به پارک رسیدم، باران به شدت قبل نبود. کمی دیگر قدم زدم و بعد راهی را که رفته بودم، برگشتم تا به خانه بروم. به خانه که رسیدم چترم را گوشهای آویزان کردم تا خشک شود و خودم هم لباسهایم را که زیر باران خیس شده بود، عوض کردم تا سرما نخورم.
خاطره یک روز بارانی یک خاطره خوب و جالب برای من بود که در آن از هوای بارانی و دیدن مناظر زیبای طبیعت و شهر شسته شده زیر باران لذت بردم و هرچند یک کمی خیس شدم اما بیرون رفتن با چتر زیر باران ارزشش را داشت. از این انشا نتیجه میگیریم که ما باید از تک تک لحظاتمان لذت ببریم و دلخوشیهای شاد کوچک را زیبا رقم بزنیم تا بعدها با مرور آنها، خاطرهای زیبا یاد داشته باشیم.
سخنی با شما درباره خاطره نویسی مدرن
بر خلاف بسیاری که اعتقاد دارند با پررنگ شدن تکنولوژی و شبکه های مجازی در زندگی روزمره ما، خاطره نویسی جایگاهش را از دست داده؛ من به شما میگویم همین شبکه های مجازی بستری بسیار مناسب برای نگاشتن خاطره هاست که چه بسا به عکسهای جالب هم میتواند مزین شود. سبک خودتان را پیدا کنید؛ طنز، آموزنده، هیجان انگیز یا هر گونه ای که روحیه شما را بهتر بازگو میکند. خلاقیت شما در نویسندگی با همین خاطره نگاری ها و توصیفات جزيی و جذاب از کوچکترین حوادث زندگی میتواند شکوفا شود. کافی است نگاهتان را به زندگی اطراف و خودتان دقیقتر و زیباتر کنید.
امیدواریم از مطالعه انشاهای بالا لذت برده باشید. در صورت تمایل بنویسید کدام انشا را بیشتر از بقیه دوست داشتید. اگر انشای زیبایی درباره خاطره نوشتهاید، آن را از طریق ارسال نظر برایمان بفرستید تا با نام خودتان در ستاره منتشر شود.
Shima
خیلی عالی بود متشکر
الناز
خوب بود ولی اون چیزی که میخواستم نبود
نگین
عالیییییییی
mozhdeh
میشه یه کانال تلگرامی بزارید
ناشناس
خوب
باران
خیلی خوب بود متشکرم
هازان
عالی بود ممنون ☺️☺️☺️☺️☺️☺️