دوستی میگفت وقتی هنوز شاعر نشدهای، یعنی حال تو هنوز خوب است و آنقدرها غم نداری که دلت را به تلاطم شاعری وادارد. این یک واقعیت است که بسیاری از شعرهای زیبا حاصل غم و درد شاعر هستند و در این میان شعر کوتاه غمگین اندوه را بیشتر از بقیه انواع شعر بر جان مخاطب مینشانند. در مطلب حاضر شعرهای غمگین نو که بخشی از آن ها شامل اشعار جدایی و فراق می شوند را گردآوری کردهایم. اگر به خواندن شعر کوتاه ادبی احساسی علاقه دارید با خواندن این مجموعه از شعرهای نو غمگین متوجه میشوید که این شعرهای زیبا هرکدام به نوعی ما را با جهانبینیهای مختلف و غمهای متفاوت انسانها آشنا میکنند و مجموعهای ارزشمند هستند.
شعر نو غمگین کوتاه
من
مشقِ نانوشتهام به دستِ نی
خواندن از خوابِ تو آموختهام به راه
من
بارانِ بریدهام به وقتِ دی
گفتن از گریههای تو آموختهام به راه
به من بگو
در این برهوتِ بیخواب و طی
مگر من چه کردهام
که شاعرتر از اندوهِ آدمیام آفریدهاند؟
از مجموعه اشعار سید علی صالحی
☆~☆~☆
آنکه میگوید دوستت میدارم
خُنیاگر غمگینیست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود…
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود
آنکه میگوید دوستت میدارم
دل اندُهگین شبیست
که مهتابش را میجویَد
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام ِ توست
هزار ستاره گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود
احمد شاملو
☆~☆~☆
من در آیینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه، میبینم
میبینم
تو به اندازه تنهاییِ من خوشبختی
من به اندازه زیباییِ تو غمگینم
حمید مصدق
میخواستم ترانهای باشم
که بچههای دبستانی از بر کنند
دریا که میشنود
توفانش را پشتش پنهان کند
و برگهای علف
نتهای به هم خوردنشان را
از روی صدای من بنویسند
میخواستم ترانهای باشم
که چشمه زمزمهام کند
آبشار
با سنج و دهل بخواند
اما ترانهای غمگینم
و دریا، غروب
بچههایش را جمع میکند که صدایم را نشنوند
نتهایم را تمام نکرده
چرا رهایم کردی؟
محمد شمس لنگرودی
☆~☆~☆
منتظرم
شبیه یک آهنگِ غمگین قدیمی
در آرشیو رادیو…
زنگ بزن
بگو که میخواهی مرا بشنوی
آزاد نوروزی
←شعر نو غمگین→
غمگینم!
آخر امروز نگفتم
نگفتم دوستت دارم
از خودم خجالت میکشم
از خودم فرار میکنم
که دیر کردم
که دیر گفتم وُ امروز رفت
افشین صالحی
☆~☆~☆
بخند کودک همسایه
من اندوههای زیادی را دیدم که سر پیچ همین خیابان
چشمانتظار بزرگسالی تو هستند
رویا شاهحسینزاده
☆~☆~☆
ﺁﻣﺪﻥﺍﺕ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺤﻤﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ
ﻭ چشمهای ﺁﺑﯽاﺕ
ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ
ﺭﻓﺘﻦﺍﺕ
ﺭﺍﻫﯽ ﺟﺰ ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﮕﺬﺍﺷﺖ
ﺣﺎﻻ
ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ
ﺑﻬﺎﻧﻪﺍﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﺮﻧﻤﯽﮔﺮﺩﯼ؟
بهرام محمودی
☆~☆~☆
آن بخت گریزنده
دمی آمد و بگذشت
غم بود،
که
پیوسته
نفس در نفسم بود
فریدون مشیری
☆~☆~☆
غمگینم
خودم را بغل گرفتهام
و شانههایم
چون گهواره کودکی گریان
تکان تکان میخورد
غمگینم
و میدانم هیچ پرندهای
روی شاخههای لرزان یک درخت
لانه نخواهد ساخت
مهسا چراغعلی
☆~☆~☆
زن بودن
غمگینترین شادی دنیاست
و نمیدانی
من به خاطر تو
چقدر
به اشکهایم لبخند زدهام
سمانه سوادی
شعر نو غمگین جدایی
پیش از اینکه این مجموعه از اشعار را بخوانید پیشنهاد می کنیم سری به مقاله شعر و متن غمگین شب یلدا زده و اشعار غمگین جدایی را نیز در آن بخوانید.
تو نیستی
و این
خلاصه تمامِ
عاشقانههای غمگین من است
سارا قبادی
☆~☆~☆
دوستت دارم
و همین غمگینترم میکند
وقتی که نمیتوانم چهار فصل جهان را
بر شانههای تو آواز بخوانم
وقتی که بادی
برگهایت را از من میگیرد
درخت بالابلند من
باور کن این همه خواستن غمگین است
برای پرندهای که از کوچی به کوچ دیگر پرواز میکند
مریم ملکدار
☆~☆~☆
حرفی از آسمان نیست
حرفی از اینکه آغوشت را بغل کنم و اوج بگیرم نیست
این پرنده همان شب رفتنات
بالهایش را زیر باران جا گذاشت و خانهنشین شد
و زندگی در آنجا چشمهایش را بست
که هزار پرنده در پلکهایش غرق شدند
حالا سالهاست این پرنده غمگین
مثل یک آدم معمولی زندگی میکند
هر شب ماه را از خانهاش بیرون میکند
هر شب برای خودش دلتنگی دم میکند
هر شب با یک طعم جدید
نبودنت را به خورد رؤیاهایش میدهد
عزیزم…
امشب هم بیبال و پر در خیالت اوج میگیرم
قرارمان سر ساعت گریههای همیشگیام
امشب
با طعم جدیدی از انتظار منتظرت هستم
صفا سلدوزی
☆~☆~☆
من با تو هیچ مرز مشترکی ندارم
جز همین سیم خارداری که
حتی تن رؤیا را زخم میکند
جز همین هوا
که هیچ پرنده ای را به رسمیت نمیشناسد
جز همین صدایی که
به آن طرف دیوار هم نمیرسد
جز خدایی که
سر بزنگاه اخم میکند
مریم نوابینژاد
←شعر نو غمگین→
چمدانی که از سفر آوردم
کشتی غمگینی بود
که تنها میخواست
کنار تو آرام بگیرد
بهزاد عبدی
☆~☆~☆
میخواستم
از پنجره تو
به دنیا نگاه کنم
پردهای که کنار زدم اما
آغاز غمگینترین نمایش جهان بود
و سکوت ماندگارترین دیالوگش
روز اول
هر کدام یک حلقه داشتیم
با هر حرفی که نمیزدیم
حلقهای به حلقهها اضافه میشد
و نمایش غمگینتر
ما سکوت کردیم
و صدای زنجیرها که به پایمان بستیم
موسیقی پایانی این نمایش شد
محسن حسینخانی
☆~☆~☆
غمگینم و این ربطی به خیابان ولیعصر ندارد
که درختانش سالهاست مرا از یاد بردهاند
غمگینم و این ربطی به تو ندارد
که پسر همسایهام نبودی
تا هر صبح پنجره را باز کنم
بی آنکه جواب سلامت را بدهم
با بنفشهای در گیسوانم
کاش به زنی که عاشق است
میآموختند چگونه انتقام بگیرد
غمگینم که عشق اینهمه مهربان است
مژگان عباسلو
شعر نو غمگین دردناک
و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
در کوچه باد میآید
این ابتدای ویرانی است
آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد میآمد
ستارههای عزیز
ستارههای مقوایی عزیز
وقتی در آسمان، دروغ وزیدن میگذرد
دیگر چگونه میشود به سورههای رسولان سرشکسته پناه آورد؟
ما مثل مردههای هزاران هزارساله به هم میرسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار، ای یگانهترین یار
آن شراب مگر چندساله بود؟
…
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانههای باغ تخیل
به داسهای واژگون شده بیکار
و دانههای زندانی
نگاه کن که چه برفی میبارد
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود
و در تنش فوران میکنند
فوارههای سبز ساقههای سبکبار
شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانهترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
از مجموعه اشعار فروغ فرخزاد
☆~☆~☆
دلم یک ترانه غمگینِ خارجی میخواهد
با زبانی که نمیفهمم چیست
میخواهم به دردی که نمیدانم چیست
زار زار گریه کنم
بهرنگ قاسمی
☆~☆~☆
غم نامهای بسیاری دارد
مرا ببخش که غمگینم
و به هر نامی که صدایم میزنی
گریهام میگیرد
با من حرف بزن
صدایت همنوایی تمام سازهاست
کودکان هنوز در گلویت میرقصند
و چیزی از جنگ نمیدانند
مرا ببخش که خوشبخت نیستم
و نمیتوانم از جهان
تنها به عکسهای زیبایی که برایم فرستادی
دل خوش کنم
مهسا چراغعلی
←شعر نو غمگین→
سلام میگویم پنجرهها را
سلام میگویم کوچهها را
کوچه به کوچه تو را در ترانههایم میخوانم
کسی نمیآید پنجره را به رویم بگشاید
کسی که پنجره را رو به کوچه بگشاید
انگار کوچههای شهر غمگیناند
و من دوباره تو را عاشقانه میخوانم
تو در کدام پنجره نشستهای که من نمیبینم!؟
تو با کدام پنجره رفیقی که من نمیدانم
سلام میگویم
تمام پنجرهای شهر را سلام میگویم
ابراهیم شکیبایی
☆~☆~☆
هربار گریه میکنم
و انگار
جملهای را گم کردهام
دلتنگیها هیچ وقت راه دوری نمیروند
مثل شانههای مادر
که هر بار گریه کردم
لرزید
دیگر چه فرقی میکند
حرفی که از دهانِ فنجانها میگذرد
و دلم را گرم نمیکند
از کدام مزرعه قهوه به تنهاییام ریخته است؟
دیگر چه فرقی میکند
به صدای غمگین پرندههای پشتِ پنجرهام گوش بسپارم
یا با اولین قطار با خودم دور شوم؟
دیگر چه فرقی میکند؟
هربار گریه کردم
که قرار بود
چیزی نگویم
امیرمحمد مصطفیزاده
☆~☆~☆
ما به اندوههایمان
آب و دانه دادیم
پرنده شدند
پرشان دادیم
اهلیتر از آن بودند که تنهایمان بگذارند اما
دوباره برگشتند
با جفتهایشان
رويا شاه حسین زاده
☆~☆~☆
ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺍﻣﻼﯼ ﺩﺭﺳﺖﺗﺮ ﻓﻌﻞ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻌﻨﯽ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﯽ
ﻓﺮﻗﯽ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ
ﺳﯿﺐ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ
ﯾﺎ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻗﻠﺐ ﺗﻮ
☆
دیر آمدهای محبوب من
آنقدر دیر
که به پنج زبان زنده دنیا هم
دوستم بداری
هیچ اتفاق عاشقانهای
سکوت بارانی این دیدار را نخواهد شکست
گل سرخات را
بر سر این شعر پرپر کن
ردیف و قطعه را هم به خاطر بسپار
تاوان دیر رسیدن گاهی
تنها
با یک عمر گریه پرداخت میشود
بهرام محمودی
شعر نو غمگین جهان
برای بار هزارم میگویم که دوستت دارم
چگونه میخواهی شرح دهم چیزی را که شرحدادنی نیست؟
چگونه میخواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟
اندوهم چون کودکیست
هر روز زیباتر میشود و بزرگتر
بگذار به تمام زبانهایی که میدانی و نمیدانی بگویم
تو را دوست دارم
بگذار لغتنامه را زیر و رو کنم
تا واژهای بیایم هماندازه اشتیاقم به تو
و واژههایی که سطح سینههایت را بپوشاند
با آب، علف، یاسمن
بگذار به تو فکر کنم
و دلتنگت باشم
بهخاطر تو گریه کنم و بخندم
و فاصله وهم و یقین را بردارم
نزار قبانی
مترجم: آرش افشار
☆~☆~☆
طلا رنگ میبازد
مرمر خاک میشود
فولاد زنگ میزند
نابودی با همه چیزی است در این جهان
تنها اندوه است که پایدار است
تا زمانی که واژه باشکوه بماند
☆
خاطرهای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید
غمگینتر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوهزا شنیده است
میدانم خدایان انسان را
بدل به شیء میکنند، بیآنکه روح را از او بگیرند
تو نیز بدل به سنگی شدهای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی
آنا آخماتووا
مترجم: احمد پوری
←شعر نو غمگین→
من حتی صدای کوهها را میشنوم
که روی کنارههای آبیشان
بالا و پایین میپرند و قهقهه میزنند
و کمی پایینتر توی آب
ماهیها گریه میکنند
و اشکشان رودخانه میشود
شبهای مستی
به صدای آب گوش میدهم
و اندوه آن قدر عظیم میشود که
صدای ساعتم میشود
دست گیره کمدم میشود
تکه کاغذ روی زمین میشود
پاشنه کش کفش میشود
با یک رسید لباسشویی،
دود سیگاری میشود
به حال صعود از معبد تاکهای سیاه
اهمیت زیادی ندارد
یک عشق خیلی کوچک بدک نیست
با یک زندگی خیلی کوچک
چیزی که مهم است
بر دیوارها انتظار کشیدن است
من برای همین زاده شدم
زاده شدم تا در خیابانهای مردگان گل سرخ بفروشم
چارلز بوکوفسکی
مترجم: پیمان خاکسار
☆~☆~☆
گاهی
راحتتر آن است
با وجودِ اندوهی که در درونتان موج میزند
لبخند بزنید
تا اینکه بخواهید
به همه عالم
علت غمگینی خود را توضیح دهید
ژوزه ساراماگو
مترجم: عباس پژمان
☆~☆~☆
میتوانم در اندوه دست و پا بزنم
در همه برکههایش
به آن عادت کردهام
اما کوچکترین تکان خوشی
پاهایم را سُست میکند
و همچون مستان راهم را نمیشناسم
مگذار کسی خندهای کند
مستیام از آن شراب تازه بود
همین
☆
قدرت چیزی نیست جز درد و رنج
ناتوان، و اسیر نظم و انضباط
تا وقتی که سنگین شود و سرنگون
به غولها اگر مرهمی دهی
مانند انسانها ضعیف و ناتوان میشوند
اما کوهی اگر بر دوششان نهی
آن را برایت حمل میکنند
امیلی دیکینسون
مترجم: ملیحه بهارلو
آیا مطالعه شعرهای نو غمگین لحظات شما را پر بار کرده است؟ لطفاً از طریق ارسال نظر دیدگاه خودتان را برایمان بنویسید. اگر به دنبال خواندن اشعار با اندوهی عاشقانه هستید، مطالعه مطلب شعر عاشقانه غمگین؛ سروده های سوزناک جدایی و همچنین مجموعه شعر سهراب سپهری پیشنهادهای ویژه ستاره هستند.