ستاره | سرویس هنر – چه چیزهایی برای نوشتن یک نامه عاشقانه لازم دارید به جز یک قلم و کاغذ و احساسات عاشقانه سرشار؟ به خصوص برای اولین نامه عاشقانه، شاید اولش ندانید چطور شروع کنید یا کدام جملات برای شروع نامه عاشقانه بهتر است، برای همین متوسل به نوشتههای ادبی نویسندگان مطرح شوید. ولی بگذارید یک توصیه به شما بکنیم، این شعر که “هر چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند” را جدی بگیرید!
چطور یک نامه عاشقانه بنویسم؟
- هیچ کس از آنچه که میان شما و عشقتان میگذرد خبر ندارد. برای همین هیچ کس هم نمیتواند به شما یک فرمول واحد برای نوشتن این نامه ارائه دهد. فقط کافی است به خودتان و قلمتان اعتماد کنید و ایمان داشته باشید هر چه بنویسید، چون به این نیت که ابراز احساس کنید نوشتهاید، معشوق شما این نوشته را حتما میپسندد و این یک یادگاری خوب و بینظیر میشود که تا ابد هر گاه خوانده شود همان احساسات و حال و هوا را تداعی میکند. پس شروع کنید و اول یک کاغذ خوب و شکیل یا یک کارت پستال بزرگ انتخاب کنید، با یک قلم که جوهرش پخش نشود. به جز اینها شاید بتوانید چیزهای دیگری که نامهتان را عاشقانهتر کند هم انتخاب کنید مثل برگ گل، شکلات، کاغذ کادو و …
- حالا هر طور که مایل هستید شروع کنید: یک سلام و احوالپرسی… ابراز دلتنگی و ناخوشی از دور، یک تبریک بابت مناسبتی خاص، تشکر از هر چیزی که در رابطه شما هست و یا یک شروع هیجانانگیز مخصوص خودتان!
- حالا که شروع کردهاید مطمئن باشید حرفهای دیگر خودشان میآیند. آنچه که در دلتان هست را به زبان بیاورید. به او بگویید که چقدر دوستش دارید یا چقدر به او نیاز دارید. احساساتتان را توصیف کنید: آیا حال خوشی دارید که شما را به او مدیون کرده؟ آیا به سبب دلتنگی حال ناخوشی دارید؟ دوست دارید به کجا برسید؟ آرزوی شما برای رابطهتان چیست؟ اصلا چه خبر؟
- و در نهایت میتوانید نامهتان را با یک شعر عاشقانه به پایان برسانید یا با هر عبارت محبتآمیزی که دوست دارید به او بگویید و برایش یک آرزوی زیبا کنید.
چند نمونه نامه عاشقانه برای عشقم
اما آنچه به شما کمک شایانی میکند، خواندن چند نمونه نامه عاشقانه است. البته همواره تاکید بر این است که این نامهها را خودتان بنویسید. ولی برای آشنایی بیشتر با ادبیات این نوع نامه و گزینههایی که برای نوشتن پیش رو دارید دیدن این نمونهها خالی از لطف نیست.
اولین نامه عاشقانه
این نبود که مرا فقط کمی تکان داده باشی، یا واداشته باشی تا چشم کوچک تارم را به دیدن آسمان روشن کنم. نه، این نبود.
من ماری خفته بودم. با سیماچه سنگی سیاهی میان صخرههای سیاه، در شکاف سپید زمستان، بی هیچ لذتی، همچون دیگر همسایگانم، در میان میلیونها گونه صیقل خورده که هر لحظه میسوخت و آب میشد.
گونههای من از سنگ سیاه بود، فرشتگانی که اشک میریختند بر سرشتهای سختبدل به اشک شدند. اما مرا قانع نکردند… یخ زد آن اشکها. سر هر مردهای کلاهی از یخ داشت و من همچنان خواب بودم، چون انگشت خمیدهای.
در ابتدا هوایی بودم رقیق، یا قطراتی حبس شده در شنبم، شفاف، چون اشباح. در میان انبوهی از سنگهای بی شکل. نمیدانستم چه کنم با عشق
تابیدم، خرد و کوچک، و خود را گشودم تا سرازیر شوم، چون سیالی، در میان ساقه گیاهان و پنجه پرندگان.
فریب نخورده بودم، تو را بی تامل شناختم. سایهای وجود نداشت، سنگ و درخت میدرخشیدند.
و انگشت من، چون شیشه شفاف میشد، و من چون شاخه کوچکی جوانه میدادم.
بازویی و پایی، بازویی و پایی… از سنگ به ابر، اینگونه بالا میرفتم.
با روح دگرگون شدهام اکنون به خدایی میمانم…شناور در فضا، پاک، چون یک تکه یخ.
نامه عاشقانه دوم
عجب هوای دلانگیز و عاشقانهای بود.
عجب باران پاکی.
شدتش به حدی بود که همه غمهای دلم را شست و همه ناامیدیهایم را به امید مبدل کرد؛ و آنقدر زلال بود که میشد در انتهای آن عکس تو را دید.
دیروز هوای دلم گرفته بود.
برق عشق در آسمانش غوغایی به پا کرده بود که مپرس، شوری که مپرس، شعفی که مپرس.
آسمان دلم رنگ خاکستری انتظار داشت.
آسمان خاکستری آن بوی آرام نم باران داشت.
آسمان دیروز در دلم عاشق شده بود.
هرچه نگاهش میکردم عشق از درونش میجوشید و میخروشید و با حسی تازه جاری بود.
نمیتوانستم لحظهای چشم برهم گذارم. چون مانند ابرهای گذرای بهاری به سرعت وارد حریمش میشدی بی آنکه از احدی اجازه بخواهی.
پلکهایم سنگین و سنگینتر میشد و در آخر دریچه چشمانم به روی جهان بسته شد و باز این تو بودی که در آن آسمان پر هیاهو صدایت گوش جانم را پر کرده بود.
آرام به سویم آمدی دستانت را روی صورتم گذاشتی و گفتی راستی پیشه کن و گفتم من هرگز نتوانم چنین کنم.
که اگر راستی پیشه کنم بیم آن دارم که از دستم بروی؛ و تو لبخندزنان گفتی من هماینک نیز از دست تو رفتهام.
به یک باره چشم باز کردم. ضربان قلبم بالا رفته بود، نفسم به شماره افتاده بود. اما احساس کردم دوباره دنیا درحال چرخش است و مرا باز مدهوش نموده.
این بار هرگز نمیخواستم بیدار شوم.
هرگز
هرگز
نامه عاشقانه سوم
برای گفتن داستانی که نهایت عظمت عشق را جلوهگر کند.
داستانی شیرین از عشق که عمرش از دریاها نیز بیشتر است.
حقیقتی ساده درباره عشقی که تو به من ارزانی داشتهای.
از کجا بیآغازم؟
از اولین سلامات! که معنای جدیدی به جهان تهیام بخشید.
که در آن هیچ شعف دیگری نبود.
تو به زندگی من قدم نهادی و آن را، چون شهد شیرین کردی؛ و به یک باره قلب مرا پر کردی …
از چیزهایی خاص!
با آواز فرشتهها، با تصاویری حاصل از اشتیاق و علاقه زیاد
که روح مرا با انبوهی از عشق پر کرد.
برای همین هر کجا که باشم تنها نخواهم ماند.
به راستی؛ با وجود همراهی تو چه کسی تنها خواهد ماند؟!
و هر زمان در جستجوی دستانت باشم آنها در کنار من هستند.
چه مدت ممکن است این عشق دوام یابد؟
آیا میتوان آن را چونان ساعات شبانهروز مقیاس زد؟
من اینک هیچ نمیدانم؛ همین قدر توانم گفتن که …
میدانم به تو نیاز دارم تا زمانی که ستارهها میدرخشند و تو آنجایی.
دوستدار تو …
آیا شما هم تا به حال نامه عاشقانه نوشتهاید؟ برای نوشتن نامهتان از چه روشی استفاده کردهاید؟ به نظر شما بهترین راه برای انتقال احساستان به معشوقتان چه میتواند باشد؟ اگر شعر خوبی میشناسید که میتواند به عاشقانهتر کردن یک نامه کمک کند یا پیشنهادی دارید آن را از طریق بخش نظرات سایت ستاره با ما در میان بگذارید.
مطالب پیشنهادی: