ستاره | سرویس چهرهها – حتما تا به حال نام مریم حیدرزاده در تیتراژ پایانی بسیار از موزیک ویدئوها دیدهاید و یا در برخی سی دیها و نوار کاستهای قدیمی در بخش شاعر نام مریم حیدرزاده به چشمتان خورده است. با ما همراه باشید تا با این شاعر و ترانه سرا بیشتر آشنا شوید.
بیوگرافی مریم حیدرزاده
مریم حیدرزاده متولد ۲۹ آبان ۱۳۵۶ در بیمارستان شهدای تهران است. وی شاعر و ترانه سرا، نقاش و نویسنده است که در اواخر دههی هفتاد شعرهایی را به سبک محاوره و با استفاده از واژگان ساده و روان نوشت که باعث شهرت وی شد.
مریم حیدرزاده در کودکی (حدود سه و نیم سالگی) در اثر عمل جراحی و اشتباه پزشک، بینایی خود را از دست داد.
او در رشتهی حقوق قضایی در دانشگاه تهران تحصیل کرده است. پدر مریم بازنشستهی ارتش و مادرش کارمند است. آنها ساکن سعادت آباد تهران هستند و به خاطر نگهداری از مریم خیلی فعالیت بیرون از منزل ندارند. او دو خواهر به نامهای نرگس و مرضیه دارد.
خوانندگان داخل کشور و خوانندگان فارسی زبان خارج از کشور در بسیاری از ترانههایشان از اشعار و سرودههای مریم حیدرزاده استفاده کردهاند.
ورود به تلویزیون
شکست عاشقی و ترانه “نفرین” مریم
نقاشیهای مریم حیدرزاده
مریم به دلیل علاقهی زیادی که به نقاشی داشت از تیر ماه سال ۸۹ شروع به یادگیری نقاشی کرد و تا اسفندماه همان سال حدود ۱۴۰ قطعه آبرنگ کشید. او اولین نمایشگاه خود را با نام “پس از آن همه حسرت” در نگارخانه مینا تهران برپا کرد. وی در یک مصاحبه دربارهی علاقهاش به نقاشی میگوید:
۳.۵ سالم که بود قبل از عمل جراحی روی چشمم یکی از دوستان پدرم از کیش برایم یک آبرنگ بسیار زیبا آورد. من به نقاشی آبرنگ علاقه زیادی داشتم. قبل از جراحی میخواستم نقاشی بکشم که مادرم گفت، صبر کن بعد از جراحی بیناییات کاملا خوب میشود و حسابی نقاشی میکشی، اما من از اتاق عمل که بیرون آمدم دیگر آن آبرنگها را ندیدم و همین مسئله باعث شد این موضوع به حسرت بزرگی در دلم تبدیل شود. در این مدت باور کنید هر چه گشتم آن آبرنگها را پیدا نکردم، چون مادرم پنهان کرده بود. تا اینکه آقای قاسمیزاده از سال ۸۹ نقاشی را با من شروع کرد تا این حسرت چندین سالهام از بین برود. اتفاقا من اولین نمایشگاه عکسم را نیز برپا کردم و اسمش را هم با همین عنوان گذاشتم “پس از آن همه حسرت…” از همه جالبتر اینکه همان جعبه آبرنگ کودکیام را در نمایشگاه دیدم که بالاخره مادرم رو کرده بود هرچند آبرنگها خشکیده بودند، اما حسرت چندین ساله من از بین رفت. حدود ۱۲ نمونه از نقاشیهایم نیز در اینترنت هست.
کتابهای چاپ شدهی مریم
- در اردیبهشت ۷۷ اولین کتاب شعر با عنوان “پروانه ام خواهم ماند” از این شاعر با احساس به چاپ رسید.
- سال ۷۸ کتاب مال تمام من
- سال ۷۹ تقصیر من نبود
- سال ۸۰ مجموعه نامههای عاشقانه، سال ۸۱ با تو یا هیچ کس
- سال ۸۲ دیگر میذارمت کنار
- سال ۸۳ مجموعه نثر این نامههایی که پاره کردی
- پاییز ۸۳ کتاب اون یکی رو جز من
مصاحبه با مریم حیدرزاده
بد نیست برای آشنایی بیشتر با این شاعر و ترانه سرا مصاحبهای با او را بخوانیم و از زبان خودش با ویژگیهای اخلاقیاش آشنا شویم.
از چه سنی شعر میگفتی؟
همیشه مادرم تعریف میکند که از سه، چهار سالگی جملاتی را که میگفتم آخرشان یک شباهتی به هم داشت البته خودم که یادم نمیآید. ولی از ۸ سالگی یادم هست که شعر میگفتم و شعرهایم را به کمک معلمهایم تصحیح میکردم.
شروع کار حرفهای ات از کجا بود؟
شروع کار حرفهای من درسال ۷۵ با یک برنامه تلوزیونی به نام با طراوت به کارگردانی آقای کاشانی بود که خیلی به ایشان سلام میرسانم و تشکر میکنم، چون برای من زحمات زیادی کشیدند. اجرای بخش عربی این برنامه با من بود. بعد اولین کتابم به نام “پروانهات خواهم ماند” را در اردیبهشت ۷۷ منتشر کردم.
اولین کاستی را که دکلمه کردی کدام بود؟
به پیشنهاد آقای کاشانی (کارگردان برنامه با طراوت)، وقتی استقبال از این برنامه را دیدند خیلی اصرار کردند که کتاب منتشر کنم. بعد از آن هم پیشنهاد کردند که، چون سبک خواندنت با سبکهای دیگر متفاوت است بهتر است اشعارت را بخوانی این طوری مخاطب بیشتری پیدا میکنی من هم اشعارم را در کاستی با نام “مثل هیچ کس” اولین کاست و در سال ۸۰ دومین کاستم را با نام “به خاطر تولدت” با آهنگسازی فریبرز لاچینی و با دکلمه من منتشر کردند.
دوست داری کدام خواننده اشعارت را بخواند؟
روی این مسئله تعصب ندارم که کدام خواننده اشعار من را بخواند. هر کس صدایش قشنگتر باشد و با اشعار من ارتباط برقرار کند من با او همکاری میکنم، ولی خوانندهای که خیلی محبوب من است و بیشتر از همه در کار کردن با ایشان راحتتر هستم آقای عصار است، چون به صدایشان علاقهمند هستم، ولی تا به حال پیش نیامده با هم همکاری کنیم شاید به دلیل متفاوت بودن سبک خواندنشان باشه و شعرهایی که انتخاب میکند با شعرهای من فرق میکند، ولی خب خودشان میدانند که من صدایشان را خیلی دوست دارم و حتما هم نباید که شعرهای من را بخوانند.
کدام اشعارت را بیشتر دوست داری؟
همه شعرهایم را دوست دارم ولی قشنگترین شعری که گفتم “یک نامه بی جواب” و “سلام بهونه قشنگم برای زندگی” بود که از همه بیشتر دوستش دارم و از بین ترانهها (نفرین) آقای چاووشی را دوست دارم که شعر من را خیلی زیبا خواندند و من از اینجا از ایشان تشکر میکنم. کار آقای اعتمادی هم خوب است.
تنهایی را دوست داری؟
آره، تنهایی را دوست دارم همان طور که میدانید اکثر شاعرا عاشق تنهایی هستند. عاشق تنهاییام، چون هر چیزی که خلوت آدم را به هم بزند و من را اذیت کند از آن بیزارم. تنهایی نعمت بزرگی است و اکثر شبها شعر میگویم، چون با سکوتش سازگارتر هستم.
موضوعات شعرهایت را چگونه انتخاب میکنی؟
ترجیح میدهم موضوعی را که در خلوت خودم و در تنهاییام به ذهنم میرسد را بنویسم تا اینکه در مورد چیزی که به من گفته میشود، چون هر موضوعی که به آدم پیشنهاد شود راحت میشود نوشت، ولی چیزی که به ذهن آدم بیاید دلنشینتر است.
چه شعرای ایرانی را دوست داری؟
حافظ از آن شاعرهایی است که من خیلی دوستش دارم و خیلی هم به فال حافظ اعتقاد دارم. همیشه برای کوچکترین کاری که بخواهم انجام بدهم فال حافظ میگیرم. ما شبی دست بر آریم و دعایی میکنیم/ غم هجران تو را چاره به جایی میکنیم.
اشعار نیما یوشیج، فروغ و مولانا را هم هر روز میخوانم.
از روحیات خودت بگو؟
برعکس همه از فصل بهار بدم میآید. عاشق پاییزم، اما ماه اردیبهشت را خیلی دوست دارم. گل سرخ و رنگ قرمز را دوست دارم از رنگ آبی متنفرم. از سفر کردن خوشم نمیآید مگر قصدم کره ماه باشد. خیلی احساساتی و هیجانی هستم و به عشقی که دارم خیلی حسود و انحصار طلبم و در بدترین شرایط، نوشتن آرامم میکند.
از چه ورزشی خوشت میآید؟
فوتبال و اسکی ورزشهای مورد علاقه من است. شدیدا طرفدار پرسپولیس هستم و پرسپولیسیها را دوست دارم، ولی متعصبترین آنها علی انصاریان است. علاقهام به پرسپولیس به حدی است که در بازیهای مهم من به اردوی آنها میروم.
از خارجیها هم منچستر و رئال مادرید و میلان ایتالیا تیمهای خوبی هستند و بازیهایشان را دنبال میکنم.
رشتهای را که انتخاب کردی دوست داری؟
کلاس پنجم ابتدایی که بودم دوست داشتم پزشک بشوم، ولی در دوره دبیرستان تصمیمم عوض شد. در دانشگاه رشته حقوق خواندم، ولی رشتهام را اصلا دوست ندارم.
از چه فیلمی خوشت میآید؟
بهترین فیلم من لیلا ساخته داریوش مهرجویی است. بیشتر فیلمهایی که ساخته میشود فیلمهای خوبی نیستند. بازیگرهای مورد علاقهام لیلا حاتمی، علی مصفا، محمدرضا فروتن و عرب نیا هستند.
چه زمانی از سفر خارجیتان برگشتید؟
چرا همه فکر میکنند من به خارج از کشور سفر کردهام؟! من یک ماه در سال ۸۳ به کانادا رفتم و خیلی زود هم برگشتم. من نمیتوانم در آنجا زندگی کنم و عاشق وطن و سرزمین خود هستم. باور کنید طاقت دوری ندارم و بعداً هم یک سفر تفریحی کوتاه مدت داشتم و درسم را نیز در لیسانس حقوق دانشگاه تهران دنبال میکردم، اما برای فوق حتما در رشته نقاشی شرکت میکنم.
شنیدیم به رنگ صندلیهای سالن ایراد گرفته بودید؟
بله، متوجه شدم در سالنی که قرار بود مراسم رونمایی از کتابم برگزار شود صندلیهایش آبیرنگ است. فورا واکنش نشان دادم و گفتم رنگ صندلیها باید عوض شود و این طور بود که در سالنی که مراسم برگزار شد رنگ قرمز حرف اول و آخر را میزد.
اگر ناراحت نمیشوید از اینکه چطور شد بینایی خود را از دست بدهید تعریف کنید؟
۳.۵ ساله بودم و همه دنیا را مثل شماها میدیدم که متاسفانه چشمانم آب مروارید آورد و با اینکه به یک چشم پزشک پروفسور مراجعه کردیم، اما در عمل جراحی اعصاب پشت چشمم هم قطع شد تا ارتباط شبکیه با مغز از بین برود و من بیناییام را از دست بدهم.
پزشک جراحتان؟
پزشک من پروفسور محمد صادقزاده اسکویی بود که فردای عمل جراحیام به آمریکا پرواز کرد و رفت. بعد از آن حتی از نظام پزشکی آمریکا هم استعلام گرفتیم که گفتند نام چنین پزشکی ثبت نشده است.
شاید او اگر بداند شما بینایی خود را از دست دادهاید برای کمک به شما اقدام کند؟
همان موقع خودش متوجه شد که من نابینا شدم و گفت: متاسفم!
فقط گفت: متاسفم؟!
نه به مادرم هم گفت، تنها لطفی که میتواند در حق من بکند این است که پول عمل را نگیرد!
چرا باید این اتفاق برای شما میافتاد تا ناگهان دنیای روشن برایتان تیره و تار شود؟
من اعتقاد دارم تقدیر من این بود که نابینا شوم. شاید اگر چشمانم را جراحی هم نمیکردم به خاطر یک موضوع دیگر به این مشکل دچار میشدم.
به خاطر این مشکل کسی را نفرین کنید؟
خیر، برای چه باید کسی را نفرین کنم؟ به نظر من خطای پزشکم هم عمدی نبود و بالاخره انسان جایزالخطاست. من همیشه این جمله مادربزرگ خدابیامرزم را به خاطر سپردهام که اگر خدا نخواهد برگی از درخت نمیافتد. واقعا به این جمله ایمان دارم.
چقدر امیدواری که بیناییات را دوباره بازیابی؟
با کمک خدای مهربان تلاش میکنم برای پیوند چشم به آلمان یا هلند بروم. این دو کشور در پیوند چشم پزشکان ماهری دارند، اما متاسفانه دسته گل پزشکم، چون دو تا بود و از همه مهمتر عصب پشت چشمم هم قطع شد بنابراین عمل پیوند روی چشمم کار آسانی نیست. با این حال توکلم به خداست و انشااله روزی دوباره دنیای زیبا را میبینم.
گویا مدتی هم در کارت با ممنوعیت مواجه شده بودی؟
بله حدود ۸ سال ارائه آثارم منع شده بود و به من مجوز نمیدادند.
به چه دلیلی؟
به خدا خودم هم نمیدانم مشکل چه بود و از کجا بود، اما خدا را شکر این مشکل با حمایت و پیگیری آقای جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و معاون فرهنگیاش دکتر صالحی از بین رفت. من در راستای رفع مشکلم به وزیر نامهای نوشتم که آقای جنتی شخصا به نامه من جواب دادند و ثابت کردند وزیر فرهنگاند و به من احترام گذاشتند که جا دارد در همین فرصت از وزیر فرهنگ و همکارانش تشکر ویژهای داشته باشم.
سوژههای اشعارت را چگونه انتخاب میکنی؟
من سوژه انتخاب نمیکنم بلکه سوژهها از دلم میجوشد. ۹۰ درصد ژانر اشعار من عاشقانه است. شعر مثل چشمهای است که از دل کوه میجوشد و دل سنگها را میشکافد و به دریا میرود. شعری که با تلاش و زور زدن تنظیم شود هرچند که فنی هم باشد، اما شعر دلنشین از آب در نمیآید.
گویا در این راه افرادی هم به شما کمک میکنند؟
بله، دو خواهر دارم که خیلی کمک حال من هستند.
راستی در مورد ازدواج چه نظری دارید؟
من آدم ایدهآلیستی هستم و دوست دارم یا با کسی که دلم میخواهد ازدواج کنم یا با هیچ کس! ملاک و معیار من هم برای ازدواج این است که طرف مقابلم هنرمند باشد. وفاداری، صداقت و با احساس بودنش به اثبات برسد.
در آخر اگر حرفی داری بگویید؟
آرزو میکنم همه به آرزوهایی که نرسیدند برسند.
و در پایان شعری کوتاه از مریم حیدرزاده
من میگم بهم نگاه کن
تو میگی که جون فدا کن
من میگم چشات قشنگه
تو میگی دنیا دو رنگه
من میگم چه قدر تو ماهی
تو میگی اول راهی
امیر
سلام خانم حیدر زاده من پسری هستم تبریزی و دوست دارم روزی شما را ببینم و از شما شعر گفتن را یاد بگیرم و بعد از این ویروس کرونا نامه بفرستم برایتان و بیایم تهران زیارت کنم شمارا
سوو
و البته که شعراشون خیلی آبکیه و بدر سنین دبستان و راهنمایی میخوره