ستاره | سرویس فرهنگ و هنر – میزانسن (Mise–En-Scene) یا مرتبکردن صحنه توسط کارگردان ابتدا در نقد فیلم رایج شد و معانی صریح و ضمنی متعددی یافت. در نهایت، نظریه پردازان سینما، این اصطلاح را به کارگردانی فیلم تعمیم دادند، اما کاربرد آن در سینما، حوزهی وسیعتری را در بر میگیرید که شامل اجزای زیر میشود:
- صحنهآرایی و ساختوساز عناصر صحنه و مشخصکردن مکان قرارگرفتن عناصر صحنه
- نورپردازی
- لباس
- آرایش و گریم بازیگران و رفتار و حرکت آنها
- ترکیب تصویری درون هرنما
- رابطه میان اشیاء و آدمها در هرنما
- رابطه نور و تاریکی
- رنگ صحنه
- موقعیت دوربین و زاویه دید آن و نیز حرکتها در هرنما
“بوردول، Bordwell” و “تامسن، Thompson“، میزانسن را این گونه تعریف میکنند: «در زبان فرانسه میزانسن یعنی به صحنهآوردن یک کنش، و اولین بار به کارگردانی نمایشنامه اطلاق شد. نظریهپردازان سینما که این اصطلاح را به کارگردانی فیلم تعمیم دادهاند آن را برای تاکید بر کنترل کارگردان بر آنچه در قاب فیلم دیده میشود به کار میبرند.»
در تعاریف بالا از میزانسن دو نکته توجه ما را به خود جلب میکند،یکی صحنهبندی Setting و به صحنهآوردن کنش و دیگری تاکید بر قاب فیلم به عنوان یک واحد فیلمیک. بدینگونه روشن است که آنچه بر صحنه در درون یک قاب اثر میگذرد، از عناصر با اهمیت میزانسنی به شمار میآید.
اهمیت میزانسن در سینما و تئاتر
از بین همه تکنیکهای سینمایی موجود، میزانسن تکنیکی است که مخاطب بیشترین ارتباط با آن را برقرار میکند. بعد از دیدن یک فیلم ممکن است قطعها یا حرکات دوربین و … را به خاطر نیاوریم ولی مطمئنا عناصر میزانسن را به یاد خواهیم داشت. برای مثال نمیتوان لباسها را در فیلم بربادرفته (۱۹۳۹- Gone With The Wind) یا نورپردازی غمناک و سرد فیلم همشهری کین را نمیتوان فراموش کرد. خلاصه آنکه خاطرههای ماندگار سینمایی اغلب مربوط به حالت خاص میزانسن در آن فیلم است.
نکته بسیار مهم در میزانسن آن است که، کارگردان میتواند با میزانسن هر فضایی را که میخواهد ترسیم کند. مثلا میتواند عناصر صحنه را به گونهای بچیند که انگار همه چیز واقعی است و هر چیز همانطوری است که در دنیای واقعی وجود دارد و یا اصطلاحا رئالیستیاست.خلاصه آنکه اغلب خاطرههای ماندگار از فیلمها در سینما، مربوط به عناصر میزانسن هستند. اما در عین حال این تکنیک نیروی آن را دارد که از مفاهیم عادی واقعیت فراتر رود. میتوان با یک میزانسن حساب شده یک فضای کاملا انتزاعی ساخت در حالی که هیچ نمود عینی در جهان واقع نداشته باشد، اما چنان تاثیرگذار باشد که تماشاگر باور کند چنین فضایی میتواند وجود داشته باشد اگر حتی شده در خیال یا کابوس. برای مثال در فیلم مطب دکتر کالیگاری( ۱۹۱۸ – The Cabinet Of Dr. Caligari )، از نمونهای ترین فیلمهای اکسپرسیونیستی ساخته روبرت وینه (Robert Wiene)، نماهایی را میبینیم که در آن، خانهها بسیار بلند و کاملا هندسیوار (عمدتا مثلثی) هستند، پشتبامها کنگرهدار و دودکشها اریبند، بازیگران گریمهای بسیار سنگین دارند، حرکاتشان مصنوعی و غلو شده است، نورپردازی سنگین و تضاد بین سیاهی و روشنی زیاد است و …. مطمئنا این خصوصیاتی که از فضای فیلم بر شمرده شد با تصور ما از واقعیت متعارف منطبق نیست. در واقع فیلمساز قصد داشته برای نشاندادن یک فضای جنونآمیز که توسط یک دیوانه به وجود آمده همه چیز را انتزاعی کند و برای این کار قراردادهای نقاشی و تئاتر اکسپرسیونیستی را به خدمت گرفته و وظیفه القای تخیلات یک دیوانه را به عهده آنها گذاشته.
میزانسن چهار عنصر اصلی دارد (که در ادامه شرح داده شده اند) ولی به ندرت اتفاق میافتد که یک عنصر به طور جداگانه حضور داشته باشد. هر عنصر معمولا با عناصر دیگر برای ایجاد یک سیستم ویژه در هر فیلم ترکیب میشود. اصول فرمال کلی یعنی وحدت، پراکندگی، مشابهت، تفاوت و بسط راهنمای ما هستند برای اینکه ببینیم چطور عناصر ویژه میزانسن با هم کار میکنند؟ میزانسن به چه روشهایی توجه ما را جلب می کند؟ چه چیزی نگاه ما را به یک قسمت از تصویر در یک لحظه خاص میکشاند؟ و…
عناصر اصلی میزانسن در سینما و تئاتر
میتوان چهار حوزه کلی را که میزانسن از بابت آنها امکاناتی برای انتخاب و کنترل در اختیار کارگردان میگذارد نام برد :
- صحنه
- لباس و چهرهپردازی
- حالات و حرکات عناصر صحنه
- نورپردازی
صحنه
لباس ما را به فضای روایتی داستان رهنمون میکند. لباس و چهرهآرایی دارای انگیختارهای روانیاند که بر قضاوت ما در برابر شخصیتها و دنیای داستانی فیلم جهت میدهند. همچنین لباس وچهرهپردازی در مشخص نمودن زمان تاریخی روایت نیز کارکرد دارد. یک لباس میتواند معرف دوران تاریخی و یا جنبشی که نوعی پوشش مشخصه آنها است، باشد. مانند:صلیبیون. چهرهپردازی نه جهت دیده شدن بهتر بازیگران ـ گرچه این نیز میتواند باشد ـ بلکه شبیه شدن تا حد امکان به شخصیت بازی است.
حالات و حرکات عناصر صحنه
در نمای ساکن آنچه باعث توجه به بخشی از صحنه میگردد حرکت اشیایی در صحنه یا کنش بازیگران میباشد. انتقال تنش داستان از طریق کنش بازیگران و یا انتقال جهت نگاه به بخشی دیگر از قاب به وسیله حرکتهای دوربین و یا کاراکتر، از کارکردهای روایتی کنش (action) در صحنه است. اگر به گونهی بنیادین توجه کنیم حرکت (motion) اساس سینما میباشد به این معنی که سینما بدون حرکت وجود نمییابد. حرکت از وجوه ذاتی سینما است .در یک ترکیببندی ایستا چه چیزی توجه ما را به خود جلب میکند؟ کوچکترین حرکتی در این پرسپکتیو میتواند نگاه بیننده را جلب کند ویا جهت دهد. فیگورهای بازیگران میتواند با ویژگیهای سبکی یک فیلم درآمیزد و در خدمت روایت فیلمیک قرار گیرد. اساساً در یک فیلم رئالیستی ژستهای اغراقشده نمیتواند در راستای دیگر اجزای آن قرار گیرد. پس بازی نیز مانند دیگر اجزای یک فیلم در خلق فضای روایتی فیلم نقش مهمی را دارا میباشد.
نورپردازی
بیتردید نور را میتوان یكی از بیانگراترین اجزای تشكیل دهندهی یك فیلم در انتقال مفاهیم به شمار آورد. معنادهی یك صحنه فیلم بسیار تاثیرپذیر از نورِ محیطی تابانده شده به آن است. فضای تیره با یك نور كم مایه حسی از ابهام و ترس و پنهانكاری به دست میدهد. لكهی نورانی در فضای تاریك توجه را به خود جلب می كند، و فضای با نور پرمایه و رنگهای شفاف، محیطی واضح وبدون ابهام را معرفی میكند.
منابع: دانشنامه رشد، مجله هنری ایماژ
کوروش
ممنون بابت انتقال دانش.