اگرچه نمیشود برای اشعار مولانا ملیت خاصی را درنظر گرفت، ولی با وجود اینکه آرامگاه مولانا در قونیه است و جانشینان وی در طریقه تصوف در این ناحیه هستند، باید اذعان کرد که مولانا بیش از آنکه به ترکها متعلق باشد به پارسی زبانان تعلق دارد؛ و گواه آن این است که مولانا حدود شصت تا هفتاد هزار بیت به پارسی سروده است و تنها کمتر از پنجاه بیت از آن به زبان یونانی/ترکی بوده است.
تخلص مولانا در اشعارش را «خاموش»، «خَموش» و «خامُش» دانستهاند. اشعار مولانا در مورد زندگی، مرگ، عشق و اشعار عارفانه او بسیار شهرت دارد. در میان اشعار او شعر دلتنگی نیز بسیار دیده می شود. در ادامه گلچین اشعار مولانا درباره دلتنگی، فراق، خدا و انسان را مرور خواهیم کرد.
شعر دلتنگی مولانا
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان منست
❆❆❆
تا از تو جدا شده است آغوش مرا
از گریه کسی ندیده خاموش مرا
در جان و دل و دید فراموش نهای
از بهر خدا مکن فراموش مرا
❆❆❆
← شعر دلتنگی مولانا →
آبی که از این دیده چو خون میریزد
خونیست بیا ببین که چون میریزد
پیداست که خون من چه برداشت کند
دل میخورد و دیده برون میریزد
❆❆❆
گفتی که درمانت دهم
بر هجر پایانت دهم
گفتم کجا، کی خواهد این
گفتی صبوری باید این
❆❆❆
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
❆❆❆
من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم؟
❆❆❆
سیر نمیشوم ز تو، ای مه جان فزای من
جور مکن، جفا مکن، نیست جفا سزای من
❆❆❆
← شعر دلتنگی مولانا →
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
❆❆❆
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
❆❆❆
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
❆❆❆
بی همگان بسر شود بی تو بسر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو بسر نمیشود
❆❆❆
آنکه به دل اسیرمش
در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من
باز ز سر بگیرمش
❆❆❆
من آنِ توام
مرا به من باز مده…
❆❆❆
← شعر دلتنگی مولانا →
من هوای یار دارم بیش ازین
در غم اغیار نتوانم نشست
❆❆❆
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
❆❆❆
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
❆❆❆
زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان
کی برسد بهار تو تا بنماییش نما …
❆❆❆
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه از غم هجران تو بر جان من است
❆❆❆
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بی تو به سر نمیشود
❆❆❆
← شعر دلتنگی مولانا →
ﺍﯼ ﺩﻝ ﺍﮔﺮﺕ ﻃﺎﻗﺖ ﻏﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭ
ﺁﻭﺍﺭﻩ ﻋﺸﻖ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﮐﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭ
ﺍﯼ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﺍﮔﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪ
ﻭﺭ ﻣﯽﺗﺮﺳﯽ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭ
❆❆❆
بیچارهتر از عاشق بی صبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بیهیچ دواست
❆❆❆
درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست
در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست
❆❆❆
نیست از عاشق کسی دیوانهتر
عقل از سودای او کورست و کر
اگر به اشعار عاشقانه این شاعر نامی علاقه مند هستید، مطالعه پست دیگری در این باره تحت عنوان شعر عاشقانه مولانا را به شما پیشنهاد میکنیم.
گلچین اشعار مولانا درباره خدا
من محو خدایم و خدا آن منست
هر سوش مجوئید که در جان منست
سلطان منم و غلط نمایم بشما
گویم که کسی هست که سلطان منست
❆❆❆
راهی به خدا دارد خلوتـگه تنـهایی
آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیی
هر جا که سری بردم در پــرده تو را دیدم
تو پرده نشینی و من هـرزه ی هر جایی
❆❆❆
← اشعار مولانا درباره خدا →
منصور بدآن خواجه که در راه خدا
از پنبهٔ تن جامهٔ جان کرد جدا
منصور کجا گفت اناالحق میگفت
منصور کجا بود خدا بود خدا
❆❆❆
هر کجا بوی خدا میآید
خلق بین بیسر و پا میآید
زانک جانها همه تشنهست به وی
تشنه را بانگ سقا میآید
❆❆❆
← اشعار مولانا درباره خدا →
با خدا باش و نصرت از وی خواه
که مددها ز آسمان آمد
ای خدا آستین فضل فشان
چونک بنده بر آستان آمد
❆❆❆
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ
بیعنایات خدا هیچیم هیچ
بیعنایات حق و خاصان حق
گر ملک باشد سیاهستش ورق
ای خدا ای فضل تو حاجت روا
با تو یاد هیچ کس نبود روا…
قطرهای کو در هوا شد یا که ریخت
از خزینه قدرت تو کی گریخت
گر در آید در عدم یا صد عدم
چون بخوانیش او کند از سر قدم
صد هزاران ضد ضد را میکشد
بازشان حکم تو بیرون میکشد
از عدمها سوی هستی هر زمان
هست یا رب کاروان در کاروان
خاصه هر شب جمله افکار و عقول
نیست گردد غرق در بحر نغول
با مطالعه قطره ای از اقیانوس عمیق اشعار مولانا جلال الدین رومی همراه ستاره باشید.
اشعار مولانا در فراق شمس
آنچه در ادامه می خوانید بهترین اشعار درباره فراق از مولانا است.
از فراق شمس دین افتادهام در تنگنا
او مسیح روزگار و درد چشمم بیدوا
گر چه درد عشق او خود راحت جان منست
خون جانم گر بریزد او بود صد خونبها
عقل آواره شده دوش آمد و حلقه بزد
من بگفتم کیست بر در باز کن در اندرآ
گفت آخر چون درآید خانه تا سر آتشست
میبسوزد هر دو عالم را ز آتشهای لا
گفتمش تو غم مخور پا اندرون نه مردوار
تا کند پاکت ز هستی هست گردی ز اجتبا
عاقبت بینی مکن تا عاقبت بینی شوی
تا چو شیر حق باشی در شجاعت لافتی
تا ببینی هستیت چون از عدم سر برزند
روح مطلق کامکار و شهسوار هل اتی
جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت جمله دید
گشته در هستی شهید و در عدم او مرتضی
آن عدم نامی که هستی موجها دارد از او
کز نهیب و موج او گردان شد صد آسیا
اندر آن موج اندرآیی چون بپرسندت از این
تو بگویی صوفیم صوفی بخواند مامضی
❆❆❆
گفتم به فراق مدتی بگزارم
باشد که پشیمان شود آن دلدارم
بس نوشیدم ز صبر و بس کوشیدم
نتوانستم از تو چه پنهان دارم
❆❆❆
← اشعار مولانا در فراق شمس →
از پی شمس حق و دین دیده گریان ما
از پی آن آفتابست اشک چون باران ما
کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال
چونک هستیها نماند از پی طوفان ما
جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش
رو نماید کشتی آن نوح بس پنهان ما
بحر و هجران رو نهد در وصل و ساحل رو دهد
پس بروید جمله عالم لاله و ریحان ما
هر چه میبارید اکنون دیده گریان ما
سر آن پیدا کند صد گلشن خندان ما
شرق و غرب این زمین از گلستان یک سان شود
خار و خس پیدا نباشد در گل یک سان ما
زیر هر گلبن نشسته ماه رویی زهره رخ
چنگ عشرت مینوازد از پی خاقان ما
هر زمان شهره بتی بینی که از هر گوشهای
جام می را میدهد در دست بادستان ما
دیده نادیده ما بوسه دیده زان بتان
تا ز حیرانی گذشته دیده حیران ما
جان سودا نعره زنها این بتان سیمبر
دل گود احسنت عیش خوب بیپایان ما
خاک تبریزست اندر رغبت لطف و صفا
چون صفای کوثر و چون چشمه حیوان ما
گلچین شعر مولانا درباره انسان
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
❆❆❆
خیر کن با خلق، بهر ایزدت
یا براي راحت جان خودت
تا هماره دوست بینی در نظر
در دلت ناید زکین، ناخوش صور
تک بیتی های مولانا
خنک آن قمار بازی، که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الّا، هوس قمار دیگر
❆❆❆
ساعتی میزان اینی، ساعتی میزان آن
یک نفس میزان خود شو، تاشوی موزون خویش
❆❆❆
یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان
❆❆❆
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدای
عجب من عاشق این هر دو ضد
❆❆❆
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من
ببین ببین که چه بیطاقتم ز شیدایی
❆❆❆
آن یار نکوی من، بگرفت گلوی من
گفتا که چه میخواهی، گفتم که همین خواهم
❆❆❆
یا عاشق شیدا شو یا از بر ما واشو
در پرده میا با خود تا پرده نگردانم
مصرع های مشهور مولانا
ای که به هنگام درد راحت جانی مرا…
❆❆❆
حال ما بی آن مه زیبا مپرس
❆❆❆
تویی جان من و بی جان، ندانم زیست من باری…
❆❆❆
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم…
❆❆❆
باید که جمله جان شوی، تا لایق جانان شوی…
❆❆❆
ای که به هنگام درد راحت جانی مرا…
❆❆❆
حقا که غمت از تو وفادارتر است…
❆❆❆
هرگز دل عشاق به فرمان کسی نیست
❆❆❆
به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی
❆❆❆
آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس…
عکس نوشته اشعار مولانا
سخن آخر
در این مطلب، مجموعهای از اشعار زیبای مولانا را مرور کردیم. بدون شک، مولانا یکی از تأثیرگذارترین افراد در فرهنگ و ادب فارسی محسوب میشود. یکی از کتابهایی که در سالهای اخیر در باب زندگی مولانا و شمس تبریزی نوشته شده، کتاب ملت عشق به نویسندگی الیف شافاک است. پیشنهاد میکنیم مطلب راز اشعار مولانا از طریق دانلود کتاب «ملت عشق» را حتما مشاهده کنید و این کتاب فوقالعاده را بخوانید. در پایان، شما نیز دیدگاهتان را درباره اشعار مولانا با ما و دیگر مخاطبان ستاره درمیان بگذارید.
پرویز
بسلامت بسیار کیف کدیم از اشعار مولانا جلال الدین بلخی
سپاسگزار استم .ممنونتان
هدیه حسنات
با معذرت مگم مولانا ایرانی نیست😒 افغانی است
منصور
نام کشور «افغانستان» سابقۀ درازی ندارد و در واقع نام یک قوم است که به جبر تاریخ بر این کشور گذاشته شده هرات در دوره ننگین قاجار از ایران جدا شد کمی تاریخ مطالعه کن که بدانی نه تنها خاک خراسان یا افغانستان کنونی بلکه پاکستان و هندووستان پس از مرگ نادر شاه از ایران جدا شد افغانستان بخوان ولی بنویس خراسااان ایران -شاعرین خاک نبودند که مرز بندی شوند .مولانی خراسانی و ایرانی بود و هست و خواهد بووود………
فاطمه
شما ایرانی ها دیگر از حد خود گذشتید دانشمندان افغانستانی را میدزدید درست هست که افغانستان کسی ندارد ولی بدین معنی نیست که شاعران و دانشمندان اش را دزدی کنید و به نام ایرانی جا بزنید شرم باد بر شما.
حمید نیازی
دقیقا هیمن طوری هست صد درصد
امیر
سلام خدمت خواهر عزیزم
افغانستان ایران فقد ی اسم هستش در کل این ی اریانای بزرگ بود انگلیس امریکا خواستن که اریانه رو تجزیه کنه توسط دست نشانده هایشان ی اسم افغانستان گذاشت ی اسم ایران تا از قدرت بزرگ پارچه بشه من خودم افغانستانی هستم اما ملت ایران افغانستان را فقد به ی چشم نگاه میکنم بیاین از تاریخ آگاه بشین و به یک دیگر احترام بزارین این حرف های بی فرهنگی را از بین ببریم زبان مان وانمود میسازه که ما یک ملت واحد هستیم توسط دولت های دست نشانده غرب جدا جدا شدیم
sara2000
سلام به همه شما عزیزان
شعرایی که از سایت شما خوندم ,خیلی عالی بودن و خیلی سرحال شدم
مرسی و ممنون بابت سایت بسیار خوبی که دارید
همیشه موفق باشین
سارا از تبریز
بدون نام
مولانا شاعر محبوب از کشور افغانستان است