مکتب اگزیستانسیالیسم به زبان ساده
ستاره | سرویس عمومی – طبق باور اگزیستانسیالیستها زندگی بیمعناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد؛ این بدین معناست که ما خود را در زندگی مییابیم، آنگاه تصمیم میگیریم که به آن معنا یا ماهیت دهیم. همانطور که سارتر گفت ما محکومی به آزادی هستیم. یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم. بعضی مواقع اگزیستانسیالیسم با پوچگرایی اشتباه گرفته میشود. در حالیکه با آن متفاوت است. پوچگرایان عقیده دارند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد در حالی که اگزیستانسیالیستها بر این باورند که انسان باید خود معنا و هدف زندگی اش را بسازد.
اگزیستانسیالیسم یعنی چه؟
اگزیستانسیالیسم یا هستیگرایی اصطلاحیست که به کارهای فیلسوفان مشخصی از اواخر صده نوزدهم و اوایل قرن بیستم اعمال میشود که با وجود تفاوتهای مکتبی عمیق در این باور مشترکاند که اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز میشود نه صرفاً اندیشیدن موضوعی. در هستیگرایی نقطه آغاز فرد به وسیله آنچه «نگرش به هستی» یا احساس عدم تعلق و گمگشتگی در مواجه با دنیای به ظاهر بیمعنی و پوچ خوانده میشود مشخص میشود.
وجوه مشترک اگزيستانسياليستها
همه متفكران مكتب اگزيستانسياليسم، به گونهای واحد نمیانديشند و اگر در طرح پرسش نيز به يكديگر نزديک باشند، در پاسخها به سوالها در حوزههای متفاوت، گوناگون مي انديشند. اما وجوه مشتركی در انديشه اين متفكران يافت میشود كه متفكران متعدد از كشورهای مختلف و با نگاههای گوناگون را بتوان اگزيستانسياليست ناميد. از وجوه مشترك مدافعان اين مكتب عبارتند از:
اول – تقدم وجود بر ماهيت: بحث اصالت وجود و اصالت ماهيت و تقدم هر كدام بر ديگري از مباحث قابل توجه فلسفی است. اما چنانكه اشاره شد در اين مكتب وجود اصالت داشته و وجود بر ماهيت تقدم دارد. در شرح تقدم وجود، «سارتر» توضيح میدهد كه اين عبارت بدان معنی است كه بشر، ابتدا وجود میيابد، متوجه وجود خود میشود، در جهان سر برمیكشد و سپس خود را میشناساند، يعنی تعريفی از خود به دست میدهد. پس اگر تعاريف، حد وجود را شناسانده و مربوط به ماهيت وجودات است، چنين تلاشي متأخر از وجود شكل مي گيرد.
دوم – درونگرايی: بشر نه فقط آن مفهومی است كه خود در ذهن دارد، بلكه همان است كه از خود میخواهد. آن مفهومی است كه پس از ظهور در عالم وجود، از خويشتن عرضه میدارد. همان است كه پس از جهش به سوی وجود از خود میطلبد. هيچ نيست، مگر آنچه از خود میسازد. از اين روست كه اگزيستانسياليستها منتقد تفكر «برونگرايانه» (يعني نحوه تفكری كه به هر چيزی از بيرون و به روش عينی نزديک میشود) بوده و معتقدند كه با اين روش هم واقعيت متعالی دور از دسترس میماند زيرا پرسش چرا؟ را در باب امور اساسی هرگز نمیتوان پاسخ گفت و هم با تفكر برونگرايانه نمیتوانيم احكام ارزشی معتبر صادر كرده يا حتی ارزشها را درک كنيم و هم…
سوم – اصل انتخاب و آزادی: از مباحث مهم فلسفی و كلامی اصل آزادی انسانها و حدود اختيار آدميان است. شايد هيچ مكتبی به اندازه اگزيستانسياليسم بر روی آزادی و انتخاب آدمی، تكيه و تأكيد نداشته است. اين متفكران معتقدند كه همه چيز را میتوان انتخاب كرد، مگر انتخاب نكردن را. به عبارت ديگر، حتي انتخاب نكردن نيز خود، نوعی انتخاب كردن است.
چهارم – اوضاع و احوال حدی: اگر اهتمام اساسی اگزيستانسياليستها بر وجود و خود است و شناخت بيرونی نيز كافی نيست، آنها معتقدند كه در زندگي يكنواخت، انسانها خود را نمي شناسند و از اين رو بايد يك واقعه استثنايي رخ بدهد تا خود را بشناسيم. «ياسپرس»، چهار چيز را به عنوان اوضاع حدي معرفي كرده است: احساس نزديكي به مرگ، احساس گناه، احساس نااميدي، و حالت اضطراب و برخي ديگر تجربه «عشق»، را نيز بر موارد يادشده افزوده اند.
پنجم – دلهره (دلشوره): اگزيستانسياليست ها با صراحت اعلام مي كنند كه بشر يعني دلهره و اين پديده دائمی است. از اين رو كه انتخاب من، فینفسه امری است دائمی. دلهره، عبارت از فقدان هرگونه توجيه و در عين حال وجود احساس مسئوليت در برابر همگان میباشد. عقيده «هايدگر» در تفاوت عمده ميان دلشوره و ديگر احوال مرتبط با آن (مانند ترس) اين است كه دلشوره ظاهراً هيچ متعلق خاصی ندارد، چنانكه ترس دارد. در دلشوره موقعيت خاص و معينی نيست كه منكشف میشود، بلكه كل موقعيت انسان به منزله موجودی افكنده شده در جهانی كه در آنجاست و بايد باشد منكشف میشود. دلشوره، حالت اصلي شمرده مي شود و تناهی ريشه موجود (انسان) را بر او معلوم میكند.
ششم – نفی عقل: مكتب اگزيستانسياليسم، به عنوان يك مكتب «عقل گريز» و حتي «عقل ستيز» قلمداد شده است و روش شناخت نسبت به بسياري از مسايل را شهودی میداند و چنانچه اشاره شد اين شناخت نيز در اوضاع و احوال حدی و در شرايط خاص منوط به دلهره رخ مینمايد.
دلهره و اضطراب اگزیستانسیالیسمها
کییر کگور در “یادداشتهای روزانه” مینویسد: هولناکترین چیزی که به انسان عطا شده حق انتخاب و آزادی است. وقتی معتقد باشیم که ما خود، خود را میسازیم، وقتی معتقد باشیم که بشر در آزادی کامل به سر میبرد و مسئول همه انتخابهایی است که انجام میدهد، خواهناخواه به دلهره خواهیم افتاد.
ما در همهی اوقات شبانهروز در حال انتخاب و تصمیمگیری هستیم. از این رو همواره پروای درستی انتخابهایی را داریم که انجام میدهیم. آندره ژید که از نویسندگان اگزیستانسیالیستی است در مقدمه “مائده های زمینی” مینویسد: “انتخاب همواره برای من مشکلترین کار ممکن بوده و هست. انتخاب کردن در نظر من به معنی برگزیدن چیزی نیست که انتخاب میکنم بلکه به معنی از دست دادن چیزهاییست که بر نمیگزینم.”
در واقع در آثار همه فلاسفه این مکتب میتوانیم به گونهای ردپای این مفهوم را مشاهده کنیم. کی یر کگور از آن با عناوین دلشوره و ترس و لرز یاد میکند. سارتر با عبارت تهوع سعی در اشاره به آن دارد، گابریل مارسل با کلمه بیقراری و دیگران با کلماتی نظیر دلهره و بیم و … . غلطانداز بودن این مفهوم باعث شده تا سارتر برای جلوگیری از سوء برداشت از آن، تاکید کند که مراد از این دلهره دلهرهای نیست که به گوشهگیری و اجتناب از عمل میانجامد بلکه مراد دلهرهایست ساده که تمام کسانی که تا به حال در زندگی مسئولیتی را داشتهاند آن را میشناسند. دلهره مانع عمل و تصمیم گیری نیست بلکه بر عکس شرط لازم آن است.