خبر درگذشت دکتر محمدباقر کتابی در صبح روز پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷ منتشر شد و آشنایان و دوستان ایشان پیامهای تسلیت بسیاری ارسال کردند. وفات مردی که ۹۵ سال سربلند زندگی کرد، شأن و شخصیت اجتماعی والا داشت، از لحاظ مالی در رفاه بود و بخش چشمگیری از آن را صرف کار خیر کرد؛ خبری شوکهکننده یا مایه افسوس نبود اما جامعه ادبیات اصفهان را در غمی بزرگ فرو برد، چراکه از دست دادن همیشه غمانگیز است.
نگارنده این یادداشت زمانی دکتر کتابی را برای اولین بار دید که دانشجوی رشتهای بیربط به ادبیات بود. یک ترم سر کلاس ادبیات عمومیاش در دانشگاه صنعتی اصفهان نشست و از محضرش استفاده برد. برای آخرین بار او را در جلسه بزرگداشت مولانا از دور دید؛ وقتی استاد کتابی اجازه نداد مردی که خم شده بود، دستش را ببوسد؛ دو طرف صورت او را گرفت و پیشانی دانشجوی سابقش را بوسید، دانشجویی که حالا خودش از استادان شناخته شده ادبیات است.
در متنی که پیش رو دارید، ابتدا چکیدهای از خودزندگینامه نوشت دکتر کتابی را برای شما درج کردیم و در ادامه چند خاطره کوتاه که دانشجویان استاد محمدباقر کتابی در دانشگاه صنعتی اصفهان لطف کردند و برایمان فرستادند.
برگزیدهای از زندگینامه خودنوشت دکتر کتابی
خانواده پدر و مادرم به قول سعدی: «همه از عالمان دین بودند» اما خودم که به قول مرحوم بهار «هنوز یک طفل بیش نیستم که با خیال خود مثل عروسکی بازی میکنم» چه بگویم؟ و از روح تاریک و بی سر و سامانی چه وصف کنم؟
در ایام کودکی که همه چیز جهان زیباست و از همه زیباتر جهان کودکی که به زیبائیهای ابدی اتصال دارد و افسوس که دیر نزید و به سرعت برق بگذرد، گاه و بیگاه سر در دامان مادر میگذاشتم، داستانها از فرزندان بزرگ تاریخ اسلام و ایران به گوشم میخواند و دلنوازیم را با اشعاری زمزمه میکرد که طنینش هنوز پرده گوشم را نوازش میدهد، زیرا شور یک روح ابدی و همهمه مرموز هستی بوده که از نجوای مادری بیرون از تعیّنها در قلب کوچک و با صفای کودکی میریخته است…
در محفل پدرم نیز قصهها از بزرگان اسلام میشنیدم و خودش کراراً با احساس آتشین و عاشقانه، داستانها از بزرگان علم و فضیلت، مخصوصاً قهرمان تاریخ اسلام، علی امیرالمومنین علیهالسلام میگفت و میگریست و اینها زمینه عشق به علم و عرفان و فضیلت را در من بیدار میساخت و گرم مینمود و آتشین میشد…
تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در اصفهان در مدرسه قدسیه و دبیرستانهای سعدی و صارمیه و ادب به پایان بردم و در تعطیلات تابستان زیر نظر همان عارف دل آگاه به تحصیل صرف و نحو و منطق میپرداختم. اولین استادم که حقی بزرگ بر من دارد مرحوم میرزاهاشم خوانساری در مدرسه میرزا حسین جنب مسجد سیّد بود… و حدود دو سال صرف و نحو خواندم او مصداق شعر نظیری نیشابوری بود:
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را درس ادیب اگر بود زمزمه محبتی
در سال ۱۳۲۹ شمسی وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شدم و به سال ۱۳۳۳ با گذراندن رسالهای درباره «عقد فضولی در فقه و حقوق مدنی» با درجه بسیار خوب فارغالتحصیل شدم…
در همان سالها در آموزش و پرورش استخدام شدم و به دبیری دبیرستانهای اصفهان مشغول خدمت گردیدم چون خدمت در امور قضائی که موافق تحصیلات من بود با روح من سازگار نبود و برادرم مرحوم دکتر محمدعلی کتابی که خود قاضی فاضل و محبوبی بود مرا از امر قضا منصرف نمود.
دوران خدمتم در دبیرستان هاتف از بهترین و زیباترین دوران تعلیم و تعلّم من بود که یاد آسمانی آن روزگاران هنوز دل افسردهام را روشنی میبخشد…
از سال ۴۰-۱۳۳۹ شمسی از طرف دانشکده ادبیات و علوم دانشگاه اصفهان، برای تدریس ادبیات و معارف اسلامی دعوت شدم… در این دوران بود که سخت شیفته دیدن و خواندن کلاسهای دکتری الهیات و معارف اسلامی و فلسفه و عرفان شدم و سه سال تمام از سال ۱۳۳۸ تا سال ۱۳۴۱ با همه سختیها و فراز و نشیبهای زندگی که هم تدریس در دانشگاه اصفهان و آموزش و پرورش را داشتم و هم درسهای سخت و متعدد دکتری را و از طرف دیگر سامان زندگی بیسامانم، به ویژه بیماری ممتد و سخت دختر عزیزم که جمع آنها واقعاً طاقتفرسا بود، دوره دکتری را تمام کردم و آن گاه پنج سال به نگارش و پیرایش رساله دکتری به راهنمائی استاد ممتاز دانشگاه تهران؛ مرحوم مدرس رضوی درباره «رجال معروف علم و ادب و هنر اصفهان از قرن دهم تا قرن حاضر و تحلیل افکار برخی از آنها» پرداختم و در ۱۷ / ۱۰ / ۱۳۴۷ با درجه بسیار خوب گذراندم. جلد اول این رساله، کتابی است حدود ۹۰۰ صفحه و شرح حال بسیاری از رجال علم و ادب و هنر اصفهان در آن فراهم آمده است و با جلد دوم که هنوز به چاپ نرسیده شاید بیش از ۱۰۰۰ صفحه بالغ گردد…
من حدود سی سال یا بیشتر در دانشگاههای اصفهان و صنعتی و دانشگاه آزاد اسلامی نجف آباد به تدریس متون ادبی و مخصوصاً عرفانی مثل مثنوی مولانا، دیوان شمس، حدیقه سنائی، تأثیر قرآن و حدیث در ادب فارسی اشتغال داشتم….
اما تألیفاتم را باید با کمال تواضع و شرمندگی عرضه بدارم: کتاب مفصل و مبسوطی در شرح حال رجال معروف علم و ادب و هنر اصفهان که مجلد اول آن در سال ۱۳۷۵ شمسی چاپ شده است و جلد دوم آن هنوز ناتمام است؛ کتاب «کلید گشایش نهج البلاغه» یا «المفتاح لکنوز نهج البلاغه»، شرح مثنوی مولانا در دو داستان آن، پنج جلد کتاب فقه و معارف اسلامی برای دانش آموزان دبیرستانها، سه جلد عربی برای دبیرستانها با چند نفر از دبیران فاضل، تاریخ مختصر فلسفه و معارف اسلامی برای دانشجویان دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان که به چاپ نرسیده است…. همچنین بر کتابهای مفصل چندی از بزرگان و نویسندگان برای چاپ و طبع آنها مقدمه نوشته ام… مقالات متعددی هم در برخی از مجلات و روزنامهها دارم…
شاید این تألیفات و مقدمهها و شرح حالها مصداق «سیاه مشقی» از طفلی باشد در جوف آن همه آثار کهن از تمدن و فرهنگ بشری که حد و حصری برای آنها نیست.
سید محمد باقر کتابی
خاطرات دانشجویان دکتر کتابی در دانشگاه صنعتی اصفهان
درس نخست استاد
برای یاد کردن از استاد کتابی دوست دارم اولین سطوری که ایشان گفتند و ما نوشتیم را اینجا بنویسم. صفحه اول جزوه ادبیاتم نوشتهام:«ادب یعنی هرچیز به جای خود و ادبیات یعنی هنرمندانه سخن گفتن؛ ادبیات عبارت است از بیان تفکرات و تخیلات معقول در زیباترین و شیواترین سخن. گوته حافظشناس آلمانی میگوید:
۱. از آنچه که مردم دنیا هر روز میگویند، سهم بسیار کم آن نوشته میشود ۲. و از آنچه نوشته میشود سهم بسیار بسیار کم آن میماند و بقیه از بین میرود ۳. آنچه که میماند ادبیات است… دو ایراد به حرف گوته [وارد است]: ۱. تعریف نکرده که ادبیات چیست…»
ایراد دومی را در جزوه ننوشتهام و به خاطر هم ندارم. تعارف چرا؟ ما هیچوقت دانشجوهای خوبی برای استادان بزرگ نبودیم.
نی
یکی از بخشهای شیرین از ادبیات فارسی که دکتر کتابی به ما درس دادند، آغاز مثنوی بود. یادم هست به ما گفتند:«اینکه میگویند:
از جداییها شکایت میکند
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
بعد هم از قول غزالی گفتند اگر کسی به نی از روی تلطیف دل و از روی تذهیب گوش دهد، تریاق است و اگر از روی غفلت گوش دهد، زهر است»
پادزهر بودن نی و گوش دادن به آوای خوش آن، حرف دل دکتر کتابی هم بود. اصلاً فرد متحجر و خشکمذهبی نبودند و هرچیز را اگر با فطرت پاک انسان همخوان باشد مجاز میدانستند.
توصیه به جوانها
دکتر کتابی کلاً با جوانها راه میآمدند و سر کلاس توصیههای قشنگی برای آنها داشتند. درمورد اهمیت دادن به دل و اینکه چقدر عشق میتواند دست را باز بگذارد، یکبار یک حرفی زدند که خیلی برای همه دلنشین بود، گفتند:«چه ایرادی دارد که عروس و داماد وقتی خودشون بلدند صیغه را خودشون بخونند؟» دانشجوها ذوقزده شده بودند. هرچند عمل به پیشنهاد دکتر کتابی روی دل من و روی دل خیلیهایمان ماند!
آموزش زبان به غیر اصفهانیها
دکتر کتابی خیلی خیلی با لهجه صحبت میکردند و اصفهانی را شیرین ادا میکردند. گاهی دانشجوهای غیراصفهانی مجبور بودند از ایشان معنی حرفهایشان را بپرسند. یک بار به یکی از دانشجوها که بُق کرده بود، گفتند:«تو چرا مثل بوف نشستی؟» بعد یکی پرسید:«بوف یعنی مثل جغد؟» دکتر کتابی گفتند:«نخیر! توی اصفهان بوف این برنج وا رفتهها که به بچه کوچولو میدند را میگند…» کلاس از خنده منفجر شد.
اتمام حجتهای استاد در جلسه اول
دکتر کتابی روز اول که آمدند، همه اتمام حجتهایشان را کردند. گفتند:«من حاضر و غایب نمیکنم، فقط سر جلسه امتحان بیایید.» با اینکه حضور و غیابی در کار نبود، کلاس درهمرفته و به هم چسبیده مملو از دانشجو بود. خیلی از آنها آن ترم فارسی عمومی نداشتند و صرفاً برای استفاده و حظ معنوی از درس استاد میآمدند. یکی از اتمام حجتهای دیگر دکتر کتابی هم این بود:«اشکالی نداره سر کلاس من چیز بخورید. فقط اگه آدامس میخورید هی نکشید بیرون و دوباره بذارید دهنتون، بعدشم نچسبونید به صندلیا…»
یادی از استاد خودشان
معنویات در کلاس استاد جای و جایگاه ویژهای داشت. در کنار توضیح هربیت یک نقل از ائمه یا قرآن داشتند و گاهی یک خاطره که به درد زندگی بخورد نقل میکردند. البته همان معنویات را هم با زبان لطیف میگفتند و خستهکننده نبود. یکبار در مورد استادشان یعنی حاج آقا رحیم ارباب گفتند: «حاج آقا رحیم در نمازها سجده طولانی داشتند، مردم گفتند که نماز را به اندازه توان ضعیفترین باید بخونید. حاج آقا رحیم گفتند من از همهتون پیرترم!»
در پایان از سرکارخانم مهندس مهناز پیرزاده تشکر نموده و امیدواریم این یادداشت توجه شما را به خود جلب کرده باشد. اگر ساده و بیتکلف نوشتیم و به وجهه علمی ایشان اشاره نشد، نه به دلیل نادیده گرفتن جایگاه والای علمی و خدمات ایشان به ادبیات بود؛ تنها خواستیم بگوییم چرا و چطور یک استاد ادبیات و عرفان میتواند برای کسانی که مراوداتشان در حد استاد و یک شاگرد نیمبند است، دوست داشتنی باشد. شما نیز اگر دانشجوی استاد بودید یا ایشان را میشناختید و خاطراتی از دکتر کتابی دارید، از طریق ارسال نظر برای ما و دیگر مخاطبان ستاره بازگو کنید.
یادداشت اختصاصی ستاره
یک شاگرد
میرفت و گرد راهش از دود آه تیره
نیلوفرانه در باد پیچیده تاب خورده…
پس من چه میکشم که دانشجوی ادبیات بودم و در وجود و کلامش ذوب شدم و اینروزها سرگشته تر از همیشهام
راستش دلم میخواست یکبار، بهشون میگفتم چقدر دوستشون دارم…